دوشنبه 1 آذر 1389 - 13:43



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 21:21

نامه هفتم: به خاطر یک .........لعنتی!




مهرجویی سر صحنه دایره مینا




نوشتن این روزنوشت را دو ماه پیش شروع کردم. یعنی وقتی رمان «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» را تمام کرده بودم. اما انقدر دور و برمان حوادث مختلف با سرعت زیاد افاق می افتند که نتوانستم تمامش کنم تا الان!
راستش این روزها در حال و هوایی هستم که حوصله هیچ شکوه و شکایت و بدبینی و گله گزاری را ندارم. یعنی فکر می کنم انقدر همه مان درگیر مشکلات و گرفتاری ها هستیم و انقدر دوروبرمان و در کوچه و خیابان همه بداخلاق و عبوس ناامید شده اند که ذکر مصیبت فقط حال همه را بدتر می کند. برعکس باید همه اش دنبال چیزهایی باشیم که حال و هوایمان را عوض کند. چیزهایی که خوشحال تر و بهتر و سالم ترمان کند. انقدر زشتی های اطراف خودشان را تحمیل می کنند که باید سعی کنیم هر طور شده از گوشه و کنار زیبایی را که جایی مخفی شده بیرون بکشیم.
در چنین حال و هوایی رمان استاد مهرجویی را که از نمایشگاه کتاب خریده بودم، خواندم. داستان مشکلات و درگیری های یک جوان بیست و چند ساله با خودش و اطرافیانش. راستش چند صفحه اول را که خواندم اصلا انتظاری که از رمان استاد در ذهنم داشتم، برآورده نشده بود. به نظرم خط اصلی قصه خیلی تکراری بود و ویژگی خاصی هم به آن اضافه نشده بود تا از داستان های دیگر متمایزش کند به جز البته ذهنیت فلسفی و تفکرات مهرجویی راجع به مشکلات تاریخی این سرزمین کهن که به هر حال نمی گذاشت به سادگی از کنار صفحاتی که خواندی بگذری. اما هرچه جلوتر رفتم، جادوی مهرجویی بیشتر خودش را نشان داد. جزییات ناب بیرون زدند و کلیت قصه را تحت تاثیر قرار دادند. و اصلا کلیت چه اهمیتی دارد؟ قصه ها معمولا تکرار می شوند. قصه عشق، نفرت ، دوستی و خلاصه همه این ها در طول سال ها و حتی قرون تغییر نمی کنند. آن چه آن ها را از هم متمایز می کند همین جزییات است. و چه کسی به جز مهرجویی می توانست انقدر خوب درباره پیچیدگی های عاطفی و تقابل عشق با واقعیت های کثیف و ناراحت کننده اطرافمان بنویسد؟ هر چه جلوتر می رفتم بیشتر تحت تاثیر قرار می گرفتم. انگار دقیقا آینه ای جلوی من و هم سن و سال هایم گرفته بودند. هیچ کس نمی توانست به این خوبی یک جوان به ته خط رسیده را تصویر کند. از همه مهم تر این که مهرجویی اصلا این به ته خط رسیدن را به رویمان نمی آورد. انگار خودش هم با ما این طرف خط ایستاده. وقتی از درگیری ها و عقده های تاریخی مان حرف می زند نه حس تحقیر دارد و نه تنبیه. فقط یک ویژگی را توصیف می کند و چقدر هم خوب این کار را می کند. کتاب را که می خوانید شاخ در می آورید از این که یک نفر انقدر خوب می تواند گوشه ها و زوایای پنهانی وجود همه مان را ببیند و به خودمان هم نشان دهد. «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» قصه امروز همه ماست. عاشق می شویم. عاشقی کردن را درست بلد نیستیم. اشتباه می کنیم. کم می آوریم. زندگی زمین مان می زند. فریاد می کشیم و از زمین و زمان گله می کنیم. عشق مان را از دست می دهیم. ناامید و سرخورده و گیج و حیران می شویم. بعد هم....بعدش را دیگر هر کسی خودش رقم می زند. بعضی ها می میرند. بعضی ها می مانند. برخی قوی تر می شوند و برخی هم تا آخر عمر در همان سرگردانی شان می مانند. برای همین هم هست که مهرجویی از بعدش حرفی نزده. بعدش به تعداد آدم های روی زمین فرق دارد. اصلش همین حس ناب عاشقی در جوانی، اعتماد به نفسی که می دهد و بعد هم ترس و وحشت از رها شدن، از رفتن معشوق و از کمبودها و ناتوانی هاست. رمان مهرجویی از تلخ ترین کتاب هایی است که خوانده ام. بس که به واقعیت ما، به مدل دوست داشتن و عاشق شدن و رها کردن مان نزدیک است. باورتان می شود که یک جاهایی به خودم می لرزیدم؟! انگار خودم را می دیدم. من سلما بودم. سلیم بودم. و حتی پریسا. عاشق، فارغ و سرخورده. همه این حس ها را تجربه کرده ایم. و پایان کتاب شاهکار است. داوری در کار نیست. جوابی و خبری و عاقبتی نیست. فقط یک سوال است:«چرا؟» تا به حال کلمه ای از این «چرا» کوبنده تر دیده بودید؟ یک اعتراض خاموش در خودش دارد. یک سرگشتگی و بی جوابی. همان چیزی که بعد از هر رابطه ای، عشقی و حادثه ای برایمان به جا می ماند. وقتی کتاب با یک چرای ساده تمام شد، مطمئن شدم که شاهکاری را خوانده ام که حالا حالاها نمی توانم درباره اش قضاوت کنم. باید بارها و بارها بخوانمش تا بتوانم همه چیزهایی را که در دل این رمان پنهان شده بوده، بیرون بکشم. تا آن موقع فعلا بهترین و تلخ ترین پایان بندی یک رمان ایرانی که تا به حال خواندم را تقدیمتان می کنم:«....چگونه به خاطر همه این عیب های بزرگ و کوچک که می توانست نباشد، به خاطر همه این ها می باید این طور به ته دره سقوط کند و در آن دم که به پایین سقوط می کند و لابد در آن لحظه که دارد سقوط می کند بزرگترین و طولانی ترین عذاب عمر خود را بچشد و به خاطر هیچ و پوچ، مرگ را ، مرگی عبث و بی معنا و نامجاز را لبیک گوید. چرا؟»
اما این قصه فعلا این جا تمام نمی شود. راهنمایی می رفتم که برای اولین بار کتابی از غلامحسین ساعدی را خواندم. اسمش را که می دانستم. چند بار از کتابخانه مان عزاداران بیل را برداشته بودم و باز کرده بودم ولی راستش آن موقع عزاداران بیل مرا با خودش نمی برد. و من دنبال کتاب هایی بودم که بی واسطه به دنیایشان راه پیدا کنم. خلاصه «تاتار خندان» را که خواندم با همین یک کتاب عاشق غلامحسین ساعدی و قلمش شدم. از ان موقع تا به حال حداقل دو سالی یک بار «تاتار خندان»را می خوانم و هنوز هم برایم کهنه و خسته کننده نشده است. ماجرای رمان مهرجویی پرتابم کرد به دنیای رمان ساعدی. «تاتار خندان»داستان جوانی بود که عشقش رهایش کرده بود و بعد از یک مدت گیج خوردن و سردرگمی و به ته خط رسیدن، جل و پلاسش را جمع می کند و می رود یک گوشه دور افتاده که تنها به درددلش برسد و تازه آن جا زندگی را می بیند، مردم را لمس می کند و خودش را دوباره پیدا می کند. رمان ساعدی البته از نظر ادبی و قدرت نثر یک سر و گردن از رمان مهرجویی بالاتر است. جمله ها ساده و روان و کوتاه تاثیر خودشان را می گذارند. شخصیت ها راحت اما محکم معرفی می شوند. توصیفاتش بی نظیر است. من که منتقد ادبی نیستم ولی خیلی ساده درک می کنم که در رمان ساده ساعدی، در دیالوگ ها و در جملاتش قدرتی وجود دارد که آدم را مجذوب می کند. اما چیزی که می خواهم درباره مقایسه این دو رمان بگویم ربطی به این حرف ها ندارد. قضیه این است که ساعدی و مهرجویی هر دو جوانی را با همه روحیات و بالا و پایین های زندگی اش توصیف می کنند. جوانی که می تواند تصویر شفافی از خود ما باشد. اما مهرجویی با یک «چرا» رهایش می کند و ساعدی با یک امید نجاتش می دهد. سلیم رمان مهرجویی که من شناخته ام اگر همان راه دکتر کتاب ساعدی را در پیش بگیرد، مطمئنا از سردرگمی خلاص می شود اما موضوع این جاست که امروز، در زمانه سلیم، ما واقعا به فکر نجات خودمان هستیم؟یا اصلا امیدی به درآمدن از برزخمان هست؟حاضریم مثل دکتر تاتار خندان انقدر صریح با خودمان رو به رو بشویم؟حاضریم به لذت های زندگی که سرزده و یکباره خودشان را به ما نشان می دهند خوشامد بگوییم؟یا اصلا ترجیح می دهیم که مثل سلیم در برزخمان بمانیم؟که خودمان را زجر بدهیم؟
و یک نکته جالب دیگر. ساعدی سال 53 این رمان را در زندان اوین نوشت و مهرجویی 25 سال بعد وقتی که فیلمش اجازه نمایش پیدا نکرده بود. هر دو هنرمند در حبس خودشان اثری خلق کردند که حسی از رهایی در خودش داشت. ساعدی در گوشه زندان روشن تر نگاه کرد و مهرجویی در کنج خانه تلخ تر. من هم که حاصل زمانه مهرجویی هستم اما دل به روشنایی رمان ساعدی دادم.
پی نوشت: باورتان می شود که بعد از این همه نوشتن الان یادم آمد که مهرجویی و ساعدی چه پیوند دیرینی با هم دارند؟! که چه طور اسمشان با فیلم«گاو» به هم گره خورده؟!آدم های بزرگ دنیا زود همدیگر را پیدا می کنند و خوب هم حرف هم را می فهمند. ما هم این جا هستیم که دل به دلشان بدهیم.
پی نوشت 2: یک هدیه کوچک از «تاتار خندان». آن ها که اهلش هستند از همین قسمت متوجه می شوند که از چی حرف می زدم:
چه چیزی را می توانستم برای ان ها بگویم؟مطمئن بودم که غش غش به ریش من می خندند. مگر نه این که خود من هزاران بار به ریش آن هایی که گرفتاری های آن چنانی داشتند خندیده بودم؟آن وقت چه طور می توانستم صاف و پوست کنده به ایشان بگویم که چه مرگم است؟چه چیزی آشفته ام کرده است؟به خاطر کی و چی این چنین داغونم؟ولی این که تنها گرفتاری من نبود. یک چیز داشت مرا از درون خراب می کرد. و من باید فرار می کردم. می دانستم که نمی توانم آن همه گره را باز کنم، باید اتفاقی می افتاد، من از خودم فاصله می گرفتم، در آزادی ممکن نبود، باید دست و بال خودم را می بستم، راه برگشتی برای خود نمی گذاشتم و درست لحظه ای هم که این کار را کردم، پشیمانی به سراغم آمد، احساس کردم که چند روز بیشتر وقت زندگی ندارم......


بازگشت به روزنوشت هاي صوفيا نصرالهي

نظرات

حامد مظفری
شنبه 31 مرداد 1388 - 23:18
12
موافقم مخالفم
 
نامه هفتم: به خاطر یک .........لعنتی!

سلام . خوبی؟ مطلبتو تو روزنامه خوندم و اتفاقا با اینکه خیلی خسته بودم با خوندن پاراگراف اول که حرف دلم بود تا آخرش رفتم. خسته نباشی. عکسی که از مهرجویی سرصحنه دایره مینا گذاشتی هم عکس بکری بود! اصلا فکر نمی کردم داریوش مهرجوییِ جوان شبیه به کوروس بوده باشه!!! در هر صورت به خاطر انتخاب این عکس متفاوت بهت تبریک میگم!

آریان گلصورت
جمعه 6 شهريور 1388 - 23:26
-4
موافقم مخالفم
 
نامه هفتم: به خاطر یک .........لعنتی!

سلام خانم نصرالهی ! خسته نباشید بابت تهران امروز . روزنامه داره هر روز بهتر میشه . امیدوارم موفق باشید .

علی
شنبه 14 شهريور 1388 - 14:46
-14
موافقم مخالفم
 
نامه هفتم: به خاطر یک .........لعنتی!

سلام صوفیا . خسته نباشید به خاطر همه چیز هایی که این روزها ازت خواندم . لطف می کنی اگر یک سری به کافه من هم بزنی و نظرت را بگویی . ممنون و منتظرت هستم . www.artmag.blogfa.com

wall-e
سه‌شنبه 24 شهريور 1388 - 21:50
-21
موافقم مخالفم
 
نامه هفتم: به خاطر یک .........لعنتی!

صوفیا جان,شما از امیر خبری نداری؟مردیم از نگرانی!

مصطفی انصافی
يکشنبه 3 آبان 1388 - 23:28
8
موافقم مخالفم
 

من هم نوشتم درباره رمان مهرجویی. بئ نیست سر بزنی...

محمدمهدي
دوشنبه 26 بهمن 1388 - 13:50
5
موافقم مخالفم
 

انتخاب هايتان در بدترين هاي جشنواره در قسمت هايي واقعا مشمئز كننده بود ضمن اينكه در تعدادي نظرتان واقعا درست بود اما

براي دانش انصاف و سليقه ي شما متاسفم

و براي كساني كه بايد سليقه ي شما رو تحمل كنند تاسف بيشتري مي خورم

محسن بانشی
شنبه 7 فروردين 1389 - 9:54
5
موافقم مخالفم
 
بازیگری

چگونه بازیگر بشم

مديسا
چهارشنبه 11 فروردين 1389 - 18:35
-1
موافقم مخالفم
 

سلام صوفيا جان بعد مدتها گذري اومدم اينجا.كاش مي شد راش بندازي...............................

امید توشه
دوشنبه 11 مرداد 1389 - 22:9
-7
موافقم مخالفم
 

خانم نصراللهی

پیشنهاد می کنم، کتاب «جهان هولوگرافیک » که ترجمه مهرجویی است را از دست ندهید. جهان بینی فلسفی نویسنده با آنچه ما از داریوش مهرجویی می شناسیم به شدت نزدیک هم هستند.

mohamad
يکشنبه 11 مهر 1389 - 11:13
1
موافقم مخالفم
 

سلام خانوم (نصرالهی) امیدوارم شاد زندگی کنید از کاراتون ممنونم شاید تنها مشابهت من و شما فامیلامون باشه من محمد دانشجوی سال اخر حقوقم دست به قلمم بدک نیست عاشق نویسندگی کاش کمکم میکردید مرسی به امید دیدار بای

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 1.46420693398 seconds.