مسعود كيميايي در سالروز تولدش مي‌پرسد: اگر بار دگر به دنيا بيايم نمي‌دانم همين مسير را پي مي‌گيرم يا نه؟ نمي‌دانم اگر سينما نباشد چه مي‌شود كرد؟
سينما زندگي و هستي مرا با خود برد و مرا خونين و مالين كرد

سينماي ما- مسعود كيميايي فيلم‌ساز شاخص و تاريخ‌ساز ايراني در سالروز تولدش يادداشتي نوشت با دغدغه‌هاي اشنا و عبارت‌هاي ويژه‌اش. او در ابتداي دهه هشتم زندگي همچنان با انرژي و اشتياق كار مي‌كند و فيلم مي‌سازد و اجازه نداده هيچ چيز و هيچ كس متوقفش كند؛ مسعود كيميايي هنوز مي‌سازد و مي‌نويسد و لكنت و ابهام‌ جاري در نوشته‌ها و ساخته‌هاي اخيرش هم زبان و تصوير گويا و روشني از وضعيت پر ابهامي‌ست كه در آن زندگي مي‌كنيم:

هواي دلچسب نفس گرگ

از همه روزهاي تولدم روزي بود كه ظاهرا مثل همه روزهاي ديگر زندگي‌ام بود؛ عاشقانه‌يي داشتم؛ عاشقانه‌يي كه براي او به جاده كرج رفتم و جسد خودش و ماشينش را تحويل گرفتم و به تهران آوردم... اين عين زندگي است؛ همان زندگي كه در آن هر اتفاقي رخ مي‌دهد و از عمر مي‌گويد و گذر عمر... تولد؟! اين براي روزگار كودكي و نوجواني ما نبود...

به دهه 40 كه رسيديم تولد و تولد گرفتن مهم شد، قبل از آن حتي روز تولد مهم هم نبود، خيلي‌ها شناسنامه نداشتند، تولد اتفاق بنيادين زندگي ما نبود؛ اين اتفاق بنيادين با مرگ به وقوع مي‌پيوست... شايد حرف از مرگ در روز تولد خوشايند نباشد، اما زندگي و مرگ در هم تنيده‌اند. آدمي كه به رهايي فكر مي‌كند روزي اين رهايي خود را در بند مي‌بيند و اين بند او را وا مي‌دارد دوباره به رهايي‌اش بينديشد... اين است كه معتقدم دايره رهايي و بند در وجود آدم قرار دارد و هست و هميشه هست...

شايد دايره آن گاهي كمرنگ شود و گاهي پررنگ و امكان دارد دور بايستد و نزديك شود، اما اين دايره همواره در زندگي آدم‌ها هست. در همين دنياست كه فكر مي‌كنم مگر مي‌شود غير از نوشتن و فيلم ساختن كار ديگري كرد؟ تنبلي كار است؟ كاهلي شغل است؟ بايد كار كرد، اما زماني مي‌رسد كه ديگر نمي‌شود و آن وقت است كه مي‌گويي ديگر سخت است و بهانه‌هايي براي خودت مي‌تراشي... در همين دايره رهايي و در بند بودن، اين دايره براي همه انسان‌ها هست و برخي به اين دايره فكر مي‌كنند و گروهي هم نه، اما دايره هميشه همراه آنان است و اگر به آن فكر نكني دليل نبودش نيست...

رد اين دايره رهايي و در بند بودن را مي‌تواني در تنهايي و خلوت‌هايت هم بيابي، همچون آن داستان معروف هرمان هسه كه فكر مي‌كني كاش رفته بودي و آنجا كه رفته‌اي فكر مي‌كني كاش مانده بودي... هر روز همين است و روز تولد هم روزي مثل ديگر روزها.... روز تولد اتفاق بزرگي نيست، آن روزي كه تكليف آدم روشن مي‌شود و هركس درمي‌يابد كه چه كرده روز مرگ است....

 طبيعت جان دارد و بي‌جان نيست، ما طبيعت را بي‌جان نمي‌شناسيم و اين انسان است كه به طبيعت جان مي‌بخشد.... اگر بار دگر به دنيا بيايم نمي‌دانم همين مسير را پي مي‌گيرم يا نه؟ سينما را دوست دارم و نمي‌دانم اگر سينما نباشد چه مي‌شود كرد، اما از روي ديگر مي‌بينم سينما زندگي و هستي مرا با خود برده و مرا خونين و مالين كرده.... دوست دارم اين روزها شوخي كنم.... تولد و مرگ آنقدر جدي هستند كه به راحتي نمي‌توان از آنها گفت....

وقتي آدم از پيچ هواي دلچسب نفس گرگ مي‌گذرد، حسي فوق‌العاده است و وقتي با مرگ مواجه مي‌شوي و از آن مي‌گذري همان پيچ هواي دلچسب نفس گرگ است....


منبع : اعتماد

به روز شده در : يکشنبه 8 مرداد 1391 - 23:23

چاپ این مطلب |ارسال این مطلب | Bookmark and Share

اخبار مرتبط

نظرات

سینا خزیمه
شنبه 14 مرداد 1391 - 3:18
16
موافقم مخالفم
 

انشاالله هزار سال زنده باشی استاد مسعود کیمیایی بزرگ

به خدا خیلی دوست دارم

خیلی

خیلی زیاد

خیلی

hamid SAW
شنبه 14 مرداد 1391 - 20:42
-5
موافقم مخالفم
 

انشاالله هزار سال زنده باشی استاد مسعود کیمیایی بزرگ

به خدا خیلی از فیلمای بعد انقلابت بدم میاد

خیلی

خیلی زیاد

خیلی

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���