سارمن کشیش زاده
يکشنبه 18 آذر 1386 - 17:31
29 |
|
|
|
فیلم "چه کسی از ویرجینا وولف می ترسه؟" یکی از چیزهای دل به هم زنی که داره همان برتری جویی و سلطه طلبی زن فیلم است. باید هم ریچارد برتون این تایلور ازخودراضی و ابله را تحقیر کند، هرچند خودش هم تحقیر شده و می شود. تایلور باید تحقیر شود تا سر جای خود بنشیند ، وگرنه ول کن که نیست! این کجایش غرور بی جا و.. است؟
|
فریبرز اتحادالحق
دوشنبه 19 آذر 1386 - 14:53
6 |
|
|
|
شادی ، تو این دیالوگ رو توی روزنوشتت به کار بردی و بعد میگی دنبال جر و بحث های بیفایده بین زن و مرد نیستی و چنین منظوری نداشتی. ولی من می گم داشتی ، وگرنه چرا باید بگردی و توی یک فیلم 2ساعته همین یک دیالوگ رو انتخاب کنی و روی اون تاکید کنی.
|
niloufar
دوشنبه 19 آذر 1386 - 17:57
2 |
|
|
|
شده ایم مثل بچه درس نخوان آن هم شب امتحانش. ۴۸ ساعت است که برای یک سمینار داریم می دویم و باز همه چیز شده است آخر وقت. اوضاع و احوالمان افتضاح و خنده دار و کلی بامزه است. خاصیت شرکت کوچک ما این است که توش همه کاری باید بکنیم. فعلا یکیمان رفته شیرینی بخرد آن یکی دارد سی دی رایت می کند دیگری دارد با لب تاپ ور می رود و من هم دارم از یک عالم دستورالعمل و این جور چیزها پرینت می گیرم. وظیفه ام این است که کاغذها را هی پشت و رو کنم و وقتی پرینتر بی نوا به هن و هن افتاد کمی بهش استراحت بدهم که پس نیفتد. روزهایی مثل امروز که کارها زیاد است و مسئولیتها سنگین و کارها کوچک و پیش پا افتاده خوشحال می شوم که با همسر گرامی همکاریم. که همه این دیر ماندن ها٬ و این طرف و آن طرف رفتنهای همدیگر را خوب می فهمیم. و همدیگر را به بیشتر تلاش کردن تشویق می کنیم.
|
تيکا
دوشنبه 19 آذر 1386 - 18:8
1 |
|
|
|
تازگی فیلمنامه ایثار(The Sacrifice) رو از کتاب "پنج فیلمنامه" از "نشر نی" ترجمه ی نغمه ثمینی خوندم. قدرت جادویی قلم نویسنده و انتقال آن نوشته ها رو پرده ی سینما بیانگر نبوغ این پیامبر سینماست. تصاویری جادویی که هر لحظه از آن می تواند به عنوان یک اثر مستقل همانند یک تابلوی نقاشی هر نگاهی را به بهت فرو برد. الکساندر در قسمتی از فیلم به پسرش می گه: "انسان معمولا کاری بیش از محافظت از خود انجام نداده – محافظت در برابر دیگر آدم ها و نیز در برابر طبیعت، که در آن زندگی می کند. او حتی با طبیعت درافتاده، و همیشه به منفعت خود افزوده. او بی وقفه طبیعت را غارت کرده. در نتیجه تمدنی پدید آورده با پایه هایی استوار بر قدرت، ترس و وابستگی. و تمام پیشرفت های به اصطلاح تکنیکی به هیچ دردی نخورده، مگر اختراع وسایل راحتی، یا سلاح حفظ قدرت. ما مثل آدمهای بدوی هستیم: از میکروسکوپ طوری استفاده می کنیم که انگار چماق است. نه نه! اشتباه گفتم! مردم بدوی خیلی از ما روحانی ترند. ما در چشم به هم زدنی هر دستاورد علمی را به گمراهی می کشانیم،از همان هنگام که آسایش مورد توجه قرار می گیرد، نابغه ای یک بار گفت که گناه هر آن چیزی است که غیرضروری ست. اگر این گفته را بپذیریم ، پس تمدن ما از آغاز تا انتها بر مبنای گناه بنا شده. ما اینک به گونه ای ناموزونی ِ هولناک رسیده ایم. میان پیشرفت معنوی و مادی ِ ما جدایی افتاده است. فرهنگ ما – یا بهتر بگویم تمدن – یک سره اشتباه است، به شدت زمین خورده پسرم. شاید بگویی می توانیم باز به این مشکل نگاه کنیم و به کمک هم به نتیجه ای برسیم. شاید البته اگر خیلی دیر نشده باشد. خیلی خیلی دیر..."
|
اشکان آتشکار
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 14:10
-19 |
|
|
|
من فکر می کنم شادی درست فیلم ویرجیناوولف رو ندیده یا فقط کتابش رو خونده. ضمنا فیلم نیکولز با خود کتاب فرق می کنه.
|
پوریا پورزند
يکشنبه 25 آذر 1386 - 19:46
-15 |
|
|
|
من چند بار نوشته ات رو خوندم اما هیچ حقایقی درباره هیچ زن و مردی ندیدم. شاید اشکال از چشم های من باشه.
|
حمید اتابکی
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 20:20
-11 |
|
|
|
این دوست ناشناخته ما نیلوفر باز هم یک مطلب بسیار زیبا داره که من کلی باهاش حال کردم. توی روزنوشت قبلی شادی(ترمینال) هم مطلب خیلی جالبی داشت درباره رادیو پیام که محشر بود. ای کاش امیر خان یکی از روزنوشت های سایت رو به نیلوفر می داد.
|
بهناز محمدی
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 21:30
-6 |
|
|
|
شادی جان من همچین برداشتی که تو از فیلم ویرجینا وولف کردی نکردم. بخاطر همین هم اصلا نمی فهمم چی می گی.
|
اهورا پورشیرازی
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 21:45
0 |
|
|
|
تیکا ، تو واقعا حوصله داری که این همه به تارکوفسکی علاقه نشون میدی. من که می گم دوره و زمونه تارکوفسکی توی ایران تموم شده. البته چرا دروغ بگم؟ من فیلم آینه رو دوست دارم.
|
فروغ طباطبایی
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 20:27
-10 |
|
|
|
من که می گم یکبار دیکه بشین ویرجینا وولف رو ببین. کارگردانی عالی. بازی های محشر و دویله جاودانه. شادی جان همه اینها رو ول کردی و چسبیدی به همون یک دیالوگ؟ کمی هم از امید و شادی توی فیلم ها حرف بزن.
|
نیلوفر
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 20:50
-20 |
|
|
|
اگر کمی مثل من خوره فیلم و سریال هالیوودی باشید حتما خوب می دانید این روزها توی هالیوود چه جنجال بزرگی برپاشده است. خلاصه قضیه این است که اتحادیه نویسندگان هالیوود(که بیشتر شامل نویسنده های سریالهای تلویزیونی می شود) اعتصاب کرده اند. یعنی گفته اند که تا حق و حقوق مارا از اینهمه پخش جهانی و اینترنتی سریالها و فیلمها ندهید ما دیگر یک کلمه هم نمی نویسیم. عذاب بزرگی است. فرض کنید شهرزاد قرار بود اعتصاب کند و بگوید تا پول مرا ندهید از قصه شب خبری نیست. احتمالا حق با آنهاست. همه این هنرپیشه ها و کارگردانها معروف می شوند و پولدار می شوند و نویسنده متن ٬ که مهمترین دلیل خوب بودن یا بد بودن قصه است چیز زیادی نصیبش نمی شود. نوشتن٬ حتی اگر نوشتن یک soap opera (همان سريالهاي هر روزه بي مزه مثل روزهاي زندگي و...) هم باشد كار هيجان آور و لذت بخش و درد آوري است! آدم ياد ديوانه سازهاي آزكابان مي افتد(همان مامورين زندان آزكابان در سري داستانهاي هري پاتر كه روح شادي را از درونت مي مكيدند) براي نوشتن نمي تواني زندگي عادي و راحتي داشته باشي. نمي تواني بروي مهماني و يا رستوران يا جلوي تلويزيون لم بدهي. كاراكترها مدام دارند روحت را مي مكند. حتي توي خواب هم رهايت نمي كنند. به قول استادم آنقدر درد مي كشي تا مجبور مي شوي براي رهايي روي كاغذ بياوريشان. آيا بابت اين تكه وجودت پول كافي دريافت مي كني؟ به گمانم سوال خنده داري است.تكليف ادبيات اما مشخص است. گرچه همه نويسنده هاي بزرگ جهان بابت داستانهايشان پول دريافت كرده اند و حتي عده ايشان كيلويي و وجبي پاورقي نوشته اند براي گذران زندگي ولي نوشتن برايشان مهمترين دليل بوده است.خلاصي از آن درد كشنده. اما مثلانويسنده هاي سريالي مثل freinds را در نظر بگيريد. يا همين نود شبي هاي درپيتي خودمان را. گمانم هم شيرين و هم عذاب آور باشد كه تكه اي از وجودت را هر شب توي تلويزيون نشان بدهند. نمي توانم بفهمم چقدر پول بابت اين تكه وجودت بگيري كافي خواهد بود. به هر حال ما داريم مدام آرزو مي كنيم تهيه كننده ها از خر شيطان پايين بيايند و پول كافي به اين نويسنده بدهند. چون ما واقعا نياز داريم بفهميم بقيه داستان چي شد. منصفانه نيست كه بقيه داستان توي مغز 4- 5 نفر باقي بماند. پی نوشت : شهروند امروز توی شماره اخیرش با بارگاس یوسا مصاحبه کرده است. یوسا همیشه حرفهایش درباره ادبیات خواندی است. این
|
امير جلالي
سهشنبه 11 دي 1386 - 11:57
12 |
|
|
|
سلام و خسته نباشيد. اگه اين ديالوگو آوردين كه ما رو دك كنيد لازمه كه به عرضتون برسونم كه نخير من يكي كه از ويرجينيا وولف نمي ترسم،شايد اين بنده خدا مردي دوروبرش نبوده،شايد همه مرداي دوروبرش نامرد بودن،شايد خودش خيلي زن درست و درموني نبوده ولي حالا كه شما به روزنوشتهاي تك جمله اي روي آوردين يه تك جمله براتون نقل مي كنم: متعادل ترين دختر كسي است كه مغزي خالي و قلبي پر داشته باشد.(فرانك سيناترا) موفق باشيد.
|
اویتسا افشارطوس
پنجشنبه 20 دي 1386 - 16:43
6 |
|
|
|
پیرو کامنت امیرجلالی عزیز، من هم باید بگم این شادی خانم عزیز اصلا حال و حوصله نوشتن روزنوشت رو نداشته و نداره. حالا هم که ماه نوشت می نویسه به چه فیلمی گیر داده. من هم تا حالا از ورجیناوولف نترسیدم و تا به حال 14 یا 15 مرتبه این فیلم رو دیدم و حالش رو هم بردم. باز هم نگاه می کنم.
|