پوریا پورزند
پنجشنبه 27 دي 1386 - 17:45
-10 |
|
|
|
شادی جان سینما جایی ست برای فرار از واقعیت (حتی برای یکی دو ساعت) نه برای غمگساری و اندوه سرایی. شادی جان داری اشتباه می کنی. به خدا اشتباه می کنی. داری زندگی را به دهان خودت زهر مار می کنی. فیلم رابین و ماریان را چه به این احساسات غمگنانه؟ درست که هیپبورن آن آدری دوست داشتنی و جوان بانوی زیبای من نیست اما جایی برای مرثیه سرایی و زانوی غم به بغل گرفتن هم نیست. من خودم را گول نمی زنم اما مثل تو هم خودم را اذیت نمی کنم. سینما را دوست دارم. زندگی را با تمام زشتی ها و زیبایی هایش دوست دارم.
|
عاطفه برومندان
يکشنبه 30 دي 1386 - 17:46
4 |
|
|
|
من هم خیلی دلم می خواد بدونم منظور شادی از این همه اخم و تخم چیه؟ من که یکبار بیشتر «رابین و ماریان» رو ندیدم. ولی حسابی کیف کردم ولذت بردم. حتی چیز ناراحت کننده ای توی ویرجینا وولف هم ندیدم. مگه هم مثل شادی دختر نیستم؟ اما نمی دونم چرا همچین احساساتی بهم دست نمیده!!!!؟
|
شیوا
يکشنبه 30 دي 1386 - 18:36
5 |
|
|
|
شادی جان یادت نره صبورباش ...سخت ...سربزیر...وتنها....اینوصدبار بنویس که یادت نره ...واگه مجبوری هر لحظه هم تکرار کن ...یادت نره حداقل یه حس مشترک بین تو وخدای توهست ...تنهایی ...اگه خواستی چین وچروکاتو نبینی توی آینه مات نگاه کن ...ویادت نره چقدرخوشگلی ...هروقت یادت رفت عاشقی به آسمون نگاه کن وبه کوه وبیاد بیار چقدر عاشقی ...
|
ارتش سایه ها
يکشنبه 30 دي 1386 - 22:37
14 |
|
|
|
به متن روزنوشت نگاه می کنم و به این کامنتی که اینجا جلوی چشمم متوالیا حرکت می کنه..... اینکه سینما جاییست برای فرار از واقعیت.... ولش کن.... به خاطر روزنوشت رابین و ماریان باید که یک بار دیگه حتما فیلم رو ببینم این بار سعی کنم خودم رو در زاویه دید شما قرار بدم و ببینم.... -------------------------- - و برای اولین بار درک کرد که در هرگونه روابط بشری...رنجی و دردی وجود دارد.. رنجی که تحمیل می گردد و رنجی که تحمل می شود... چه احمق است آنکه از تنهایی می گریزد... .. این واسه نویسنده محبوب من تو کتاب محبوب من..." جان کلام " از " گراهام گرین " اونجام وقتی اسکوبی رو تصور میکنی بغض گلوت و فشار میده...از این همه سختی و ناکامی..... --------------------------- " Blazing Eternity " یه آهنگ معرکه داره.... " Cover Me With Your Eyes " واسه لذت بردن ازش حتما باید شنیدش.....
|
آریا
جمعه 12 بهمن 1386 - 0:1
-8 |
|
|
|
سلام.بی نهایت سپاسگزار می شم اگه به وبلاگم سر بزنید.البته می دونم که سرتون شلوغه و منم تازه کارم و نوشته هتام خام و پر از اشکال!ولی خوشحال می شم که از نظراتتون بهره مند شم.
|
اشکان
دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 16:39
-13 |
|
|
|
این مکان تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد.
|
م
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 18:16
2 |
|
|
|
خـــــــــــــــــــــوب بـــــــــود. آفرین
|
ارتش سايه ها
يکشنبه 2 تير 1387 - 16:40
-24 |
|
|
|
امروز عجيب به كا منت نوشتن افتاده ام انگار براي امير و وحيد و همه يه جورايي كامنت و گذاشتم.... ميام اينجا و هربار اون ديالوگ معركه رو مي خونمخيلي چيزها برام زنده ميشه.... خانوم طلوعي نيستيد... چرا همه چيز داره يه طوري ميشه.... بنويسيد لطفن... كمي بيشتر.... ----------------------------------- اينو خيلي دوست دارم... - : خداحافظ ليندا اميدوارم چيزي را كه مي خواهي پيدا كني... ليندا : من هميشه چيزي را كه مي خواهم به دست مي اورم ... ولي وقتي پيدايش مي كنم... ديگر نمي خواهمش.... ------------------- خيلي مخلصيم ( علي نواصرزاده- ارتش سايه ها )
|
پیمان
پنجشنبه 6 تير 1387 - 16:2
4 |
|
|
|
ووحید جان قطبی حق بزرگی بر گردن همه ما پرسپولیسی ها داره. چیزهایی به ما داد هیچ کس تو این چند سال - از زمان بچگی امان تا به الان- نتونسته بود بده. حالا هم جاش خیلی خالیه. اما پرسپولیس همیشه زنده است.
|
گروه تئاتر فنی
يکشنبه 21 مهر 1387 - 13:35
15 |
|
|
|
وبلاگ اختصاصی گروه تئاتر فنی به سرپرستی اکبر زنجانپور راه اندازی شد!
|
lمریم
چهارشنبه 1 آبان 1387 - 17:5
11 |
|
|
|
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد. و اگر اینگونه نیست تنهائیت کوتاه باشد و پس از تنهائیت نفرت از کسی نیابی......................
|
فرهاد يلدا
پنجشنبه 1 اسفند 1387 - 15:5
22 |
|
|
|
وصالي غماتگيز
احوال شما چطوره مدرسه باز منطقه اعيان؟
|