شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین :: سينمای ما :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ايران :: Iranian Movie News & Information
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 19:55
module-htmlpages-display-pid-97.html

• فهرست کامل مطالب و گزارش‌ها؛ / روی جلد جالب ماهنامه زندگی ایرانی: محمدرضا گلزار در «دزدان دریایی کاراییب»+عکس با کیفیت بالا      • موضوع: انتخابات؛ / برنامه کامل جشنواره امسال «سینما حقیقت» اعلام شد      • این آهنگساز 5 ترانه فیلم تازه محمدرضا گلزار را خواهد ساخت      • پس از همکاری با داریوش مهرجویی در چند فیلم بلند و کوتاه و ساخت یک مستند؛ / خبر با تاخیر: رضا درمیشیان اولین سینمایی بلندش را می‌سازد      • یک خبر جالب برای دوستداران این بازیگر؛ / شهاب حسینی بار دیگر در تلویزیون      







شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین


نظرات

Milani
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 7:3
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
Dear Amir and admins, I was looking to find your email but there was nothing available in the contact us section of cinemaema.com so I thought the best way should be to leave a message in here. 59th Sydney Film Festival is happening from 4th-14th June 2009 and I would like to know if you are interested to receive some news and info on it as its one of the oldest film festivals in the world after berlin, cannes and venice. I have worked in Film Report (Gozaresh-e-Film) from 1997-2001 as a film critic and reporter. On my departure from Iran in 2002 I havent been involved regularly with the media houses in Iran but would like to contribute to cinemaema as it has become one and only online newsletter on / about Iranian films. As you might probably know this year "about elly", "Shirin" and the latest film by Shahriair Bahrani will be screened . If you are interested I would be more than happy to provide some news and info on sff. The festivals address is www.sydneyfilmfestival.org and i may need a letter from your website fro accrediation. that reports will be
published in your publication. The deadline for accreditation is 22nd may which is 5 days from now. You may email me at ehsan_milani@hotmail.com Cheers E

امیر: خیلی هم خوشحال می‌شیم و استقبال می‌کنیم احسان عزیز. برات ای‌میل می‌زنم. اگر امروز نرسید، از طریق همین روزنوشت خبر بده.
محمد جواد اميرآبادي
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 7:38
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1 - من فكر ميكنم كه اين دور كه « پير پاتالاي » امروز ، ديروز جووناي شمشير به دستي بودن مثل همين امرزيا ، حرف كليشه اي است .

2 - به قول امير بياييم به جاي اين حرفا ( كه البته زدنش خيلي هم خوبه ولي زيادش رودل مياره !!؟) بريم يه كاري بكنيم . نوشته امير كه يادتون هست ؟ يا اينكه بايد دوباره نوشته بشه؟

3 - داشتم به اين فكر مي كردم كه اون « پير پاتالا » الان وضعشون از « جووناي امروز » بهتره . نسل سينماي خانگي . حداكثر 32 اينچ . اونا دارن به همين مينازن كه فيلم‌ها رو تو سالن سينما ديدن و نه تو خونه . اين قسمت از يادداشت شيدا رو دوباره بخونين :

« ... من هم مثل باقی بر و بچه‌های این نسل، با تارانتينو خاطره زياد دارم. خيلی هيجان ديدن «لعنتی‌های بی‌آبرو» را دارم. يادم می‌آيد که چقدر دوست داشتم «قصه‌های عامه‌پسند» را روی پرده سينما ببينم. اين اتفاق افتاد و سال‌ها پيش در سينمايی فکسنی در قسمت قديمی شهر کلن، که فيلم‌های از هر باغی گلی نشان مي‌داد، این فيلم را هم بر پرده ديدم. رقص معروف جان تراولتا روی پرده ديدنی بود. »

شيدا كه به قول خودش جزو همين نسله ، ديدن فيلم روي پرده رو ببيني چه جوري توصيف كرده !!!

كسي اينچ پرده جادويي سينما را ميدونه؟

4 - من كه نميدونم خودمو جزو كدوم طرف بدونم !!! فقط ميدونم تو زمونه‌‌اي كه من سينما ياد مي گرفتم ، حتي فيلم‌هاي VHS هم كم گير ميومد و فقط مجله فيلم بود و دنياي تصوير !!!؟ . حتي اينترنت هم نبود . شايد من جزو « نسل سينماي كاغذي »باشم .

ویدا کوهی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 8:51
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

وای وای باورم نمیشه هنوز هیچ کامنتی آپ نشده. بذار قکر کنم مثلا دارم اولین کامنت را مینویسم.

یه سوال :این برنامه ی سینما صدا هم مثل تموم چیزای خوب دیگه برای تهرانی هاست دیگه؟

محمد نیک نهاد
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 11:17
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

با سلام .

من از طریق سایت رادیو گفتگو برنامه های فرزاد رو دنبال میکردم که در این برهوت سینمایی رسانه ای دیداری و شنیداری غنیمت بود . ولی در امسال سایت مربوطه فقط توانستم برنامه مربوط به فیلم سوپراستار و خروج خانم میلانی رو گیر بیارم . لطفا اگر به آدرسی از برنامه رادیویی سینما صدا برخورد کردید اعلام کنید.

علیرضا اویسی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 12:42
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیر جان اومدم فقط بگم با این عکسی که توی این کامنت جدید گذاشتی کلی حال کردم یادش بخیر تا 7-8 یا 10 سال پیش هر 2 یا 3 ماه یکبار از تلویزیون پخش میشد و نمیدونم ایت لاکردار چه جازبه ای داشت که برای بار بیستم هم که میدیدیمش هنوز عین بار اول میخکوب میشدیم و پیگیر این بودیم که بالاخرهبر سر اینمرد دوست داشتنیچه بلایی میاد داداش مارو بردی تو فضا خدا خیرت بده بازم از این نوستالژی گری ها در بیار که تا ستون فقراتم پایم.

ناصر حیدری
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 15:1
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیرخان.این داداشت با این فیلمایی که آپ میکنه منو از کار و زندگی انداخته، تازه (شرایط موجود )رو به زحمت پیدا کردم و دیدم که به ناگاه با یه مطلب راجع به قسمت جدید (ایکسمن) روبه رو شدم.مطلب و عکساش اونقده محرک بودن که مجبور شدم دیشب از محل کارم که شهریاره بکوبم برم شهرک امید تا یه نسخه بی کیفیت از این فیلمو هم پیدا کنم و ببینم.به گمونم اگه پخش سینماهای ایران رو هم میدادن دست وحید، سینمای ایران میشد رقیب بالیوود!

تونی راکی مخوف
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 16:9
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام. 1- حرفمو پس میگیرم. چون از این واکنش آتشین مشخص شد که رییس حسابی Fresh و شکل شربت بیدمشک شیرینه. و اینکه با این شاهدت بر سر حال بودنت حسابی دهن ما رو بستی. یاد اون دیالوگ آخر پاپیون هم بخیر " لعنتی یا من هنوز زندم..." 2- چقدر حال کردم از تماشای ریووبراوو. اول این کامنت هم عوض سلام میخواستم به سبک و سیاق ایرج دوستدار عزیز بگم "صباحکم لله بالخیر"(نمیدونم درست نوشتم یا نه!!). راستی اون آهنگی که توی کافه ناتان بوردت میزدن رو توی هوا زدم برای رینگ تون موبایلم. 3- جان تی: استامپی از اونجا بلند شو. استامپی: غلط زیادی نکن اینجا لژه. خوب جاییه. جان تی: لژ چی چیه پیری بلند شو اون گاری پر دینامیته. استامپی: تف به گور پدرت چرا زودتر نگفتی.!! تو بالاخره منو به کشتن میدی. جان تی: از دور و بر اون گاری برو کنار وگرنه چیزی ازت باقی نمیمونه. استامپی: حالا چجوری برم..... ها گفت دینامیت!! جان تی: استمپی بجمب چی کار داری میکنی؟؟ استامپی: کور که نیستی نیگا کن ببین چیکار دارم میکنم... یه خورده دینامیت آوردم. جان تی: ها... فکر خوبی کردی. بیا باید تا میتونیم از این گاری دور شیم. استامپی: من اگه دینامیتو بندازم تو رو هوا میتونی بزنیش؟ جان تی: آره میتونم بنداز. استامپی: حاضر شو. جان تی: تو هم بیشین خودتو حاضر کن. استامپی: من حاضر به دنیا اومدم. جان تی: باریک ا... پسر.... این پایان نیست...

امیر: باریک‌ا... پسر.
احسان هاشمی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 16:31
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام

این حرفهایی که از کیانوش عیاری نقل کرده ای شاهکارند،خیلی خوبن،کاش اونقدر شهامت داشتم که باورشون کنم و بقیه ی عمرم رو راحت زندگی می کردم ولی(یه «ولی» خیلی بزرگ)چه کنم حالا به هر دلیلی، این احساس پیامبر بودن برای جامعه و اطرافیان، اینجای مارو گرفته(حوالی گردن منظور است)و ولکن ما نیست که نیست،میشه یه کلاس بذارین برای ما،که حداقل این جمله رو بفهمیم«من نباید احساس كنم یك رسالت دارم»فقط بفهمیم چه جوری میشه هم انسانیت رو داشت و هم دنبال این رسالت بازی ها نبود،میشه دست مارو هم بگیرین و یه دوری توی این شهر آروم لذت بخشتون،بزنید،باور کنین ما هم دوست داریم فقط دنبال عشقمون بریم ولی .......خب، حیف که این بحث خیلی طولانی ایه،چون برمیگرده به تفکر بسیار جذابت که هیچ چیز رو تقسیم بندی نکیم،مثلا همون طور که از رقصیدن لذت می بریم از دعا خوندن هم لذت ببریم، این تفکر که اساس نقد و حتی زندگی ات شده،خیلی فکر منو مشغول کرده قبلا به راحتی ردش می کردم، ولی از موقعی که بارسلونا رو دیدم که هم زیبایی، برد و یا تکنیک و محتوا رو با هم قاطی کرده و خلاصه لذت و خوبی رو یکجا با هم جمع کرده(خوبی در مورد یک تیم فوتبال بردن و قهرمان شدن است)شک کردم،گفتم شاید بشود،هم لذت برد و هم جامعه را ساخت،هم لذت برد و هم آدم خوبی بود ولی امیر جان باور کن هضم این برای ما خیلی سخت است مایی که خوانده ایم«نابرده رنج گنج میسر نمی شود»و حال می گویی اتفاقا با رنج چیزی حاصل نمی شود! میشه یه دو واحد برای ما بذارین تا اینو بیشتر بفهمیم،حیف که وقت نیس برای این بحث خیلی بیشتر از این ها باید وقت گذاشت،باز هم حیف...........


يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 16:55
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

برنامه خیلی عالی بود خصوصا فرزاد که در آخر گذاشت تا تو روی خط بیایی یواش یواش داره یاد میگیره ها تازگی ها خیلی باهاش حال میکنم


يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 16:56
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

انگار مدیرای رادیو گفتگو هم با فرزاد خیلی حال میکنند گویا حسابی تو سازمان برنامه اش از طرف مدیرا تایید شده

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 17:3
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
نه به خاطر اینکه خودنمایی کنم که دقیقا می دانم این دیالوگ کجای فیلم بود و به حافظه ام بنازم...بیشتر به خاطر اینکه شیرینی یادآوری این جمله حماسی و طنازانه- پاپیون را وقتی از سلول انفرادی در آمده و لوییز دگا میخواهد در آغوشش بگیرد و پاپیون که جسما داغان است و دستبند توی دستش این جمله را میگوید- فیلم عمر همه ما را مزه کنم..........که اصلا عشق حضور در اینجا ، همین انرژی هاییست که توی این 2 سال و 7-8 ماهی که توی این کافه هستم از همین چیزها می گیرم و حالم خوب می شود و به نظر می رسد حالا کم کم دیگر صاحب صندلی هستم و قدیمی اینجایم و ریشه دوانده ام و هنوز برای خواندن مطالب جدید امیر و خواندن کامنتهای بچه ها بی تابم وشماره کامنتهای زیر روزنوشت را دنبال میکنم حتا گاه گاهی ناامیدانه منتظر کامنت گذاشتن یکی از دوستهای قدیمی می مانم و (هرچند این روزها باورم شده که پیدایشان نمی شود ) و البته هنوز از آمدن یک کامنت با این مضمون که اولین بار است که اینجا کامنت می گذارم خوشحال میشوم و کلی چیزهای دیگر که گذاشته ام واسه سالروز تواد کافه.......... و اینکه خواندن جمله های کیانوش عیاری خالص شده همه آرزویم برای سبک زندگی ایده آلم است.که گهگاهی هر وقت چیزکی تولید میکنم باید آن را با همچین ایده ای بسنجم و عیار و محک کارم شود که حالا شیره اش را عیاری در آورده و توی دستم گذاشته....ممنون آقای عیاری که واقعیتش روز به روز دوست داشتنی تر می شود و برای فیلم جدیدش آرزوی موفقیت میکنم.این حرفها را که زدم دلم برای رضا عطاران تنگ شد.راستش یکی دو هفته اخیر هوای رشت به شکل عجیبی روانی شده و و مثلا فاصله بین طوفان و سیل تا آفتاب شدید و گرما گاهی به رکورد کمتر از یک دقیقه می رسد...با بچه ها شوخی میکنیم که احتمالا آن بالا رضا عطاران جای خدا نشسته و دارد تفریح میکند.دلم می خواهد زودتر کار جدیدش را ببینم......راستی فیلم کن لوچ توی جشنواره کن اکران شده هنوز یا نه؟از بازتابهایش خبر دارید؟

امیر: «تو مثل این که امروز حالت خوبه ‌ها.» و این که: «به نظر می رسد حالا کم کم دیگر صاحب صندلی هستم و قدیمی اینجایم و ریشه دوانده ام.» یک عبارت را ولی یادت رفت: صاحب ضرب و زنگ!
حامد ب
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 18:34
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

با اين كه يك آنتي دوبله ام اما مجبورم در برابر اسماعيلي و طهماسب در فصل نهايي پاپيون سر تعظيم فرود بيارم .

آریان.گ
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 18:57
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

این خیلی طبیعی است که نسلهای بعدی آن چرا که نوشته ام قبول نداشته باشند . که گاف هایش را پیدا کنند . اما امیدوارم جوری زندگی کنم که خود من هم همراه آنها به همه این اشتباهات برسم . که در آن لحظه همراه آنها مچ خودم رو بگیرم . آن وقت بار دیگر میتوانیم زندگی تازه ای شروع کنیم . (امیر قادری ماهنامه فیلم392)

سعید حسینی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 19:29
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

این قسمت های حرف های مخملباف بدون توجه به حمایتش از میر حسین خیلی بهم چسبید:

ما ملتی هستیم که تا کسی شهید نشود، قبول نیست.برای ما آزادی خواه کسی است که در زندان است و در حال اعتصاب غذاست. اما همین که آزاد شد ، حتی اگر در حال ادامه مبارزه برای آزادی باشد، می گوییم کلک بود، از خودشان است.

وچون ما همیشه صد در صد را می خواهیم، آن هم صدی که فقط در ذهن خود ما درست است ، مدام به وضعیت صفر می رسیم.و چون نگاه تاریخی نداریم، مدام تاریخمان تکرار می شود.و چون نگاه علمی نداریم ، تجربیاتمان را آزمایش نمی دانیم تا از آن قانون علمی کشف کنیم. همه چیز را بد شانسی یا خوش شانسی می گیریم.اگر انقلاب ایران را آزمایشی می گرفتیم که سی میلیون نگاه علمی نتیجه آن را چه درست و چه غلط بررسی می کند ، تا حالا به قوانین خوشبختی اجتماعی خود رسیده بودیم.

آریان.گ
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 19:47
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

رفتار آقای طالبی نژاد برام قابل درک نبود . یه جورایی پرخاشگرانه اومد . خیلی هم سعی کرد بحثو شخصی نکنه که کرد ( من حق میدم به یه جوونی که از خراسان پاشده اومده . بالاخره دوست داره خونه داشته باشه ماشین بخره خونواده تشکیل بده ...) و بعد اونو متهم میکنه سفارشی نوشتن . فک کنم نظرش به ابراز علاقه شدید امیر به عیار 14 بود . خب منم معتقدم عیار اون شاهکاری که امیر خان میگه نیست ولی که چی؟ یعنی قادری سفارشی مینویسه؟ خب فیلمو دوست داره . تریبونم داره . این دیگه به کسی مربوط نیست . از اون ور به مسعور مهرابی خسرو دهقان جواد طوسی پرویز دوایی و... گیر میده که چی آقا خیلی کارم درسته ( در جواب درستکار که گفت ما منتقدین تاثیر گذار نیستیم فوری جبهه گرفت که نه آقا نقد من تو فلان شهرستان رو فلان کس تاثیر گذاشته) تنها چیزی که من از حضور این آقا دستم اومد این بود که اومده فقط از توانایی های خودش بگه . اما حضور درستکار معقول تر بود . مثه طالبی نژاد دلزده از فضا ولی خوب واقعیاتو پذیرفته . انتقادیم که بر منتقدان آتش سبز داشت منطقی بود ولو اینکه ما یا هر کسی دیگه قبولش نداشته باشه . مشکل طوسی و طالبی نژاد اینه که نمیخوان تغییر فضارو بپذیرن شعارشو شاید بدن ولی نمیخوان پذیرن که آقا خسته شدی دیگه حال نوشتن نداری دیگه از صفحات ثایت داشتن تو مجلات خبری نیست حالا بشین کنار ببین بقیه که تازه نفسن دارن چی کار میکنن یا اگه خیلی مردی تو هم ادامه بده . سعی نکن شرایطو تغییر بدی خودتو با شرایط هماهنگ کن . بابا این یه چیزیه طبیعیه واسه همه پیش میاد به قول پوریا دوران تارانتینو و سودربرگه آقا دنیا داره به این سمت میره .

خلاصه این بحثا یرام عجیب میاد . یه اتفاق طبیعی داره غیر طبیعی جلوه داده میشه . نسل ها دایره توقعات و علایق متفاوتی دارند . بعضی جاها مشترک بعضی جاها متضاد و من معتقدم اگه قراره دو نسل متفاوت به همین نزدیک بشن قدیمی ترها باید پا پیش بذارن چون نباید از یک نسل جوون تر انتظار داشت نگاه چند سال پیشو داشته باشه . هرچند اصل دغدغه ها مشترکه فقط شکلشون عوض شده و شکل رویارویی با اونها هم عوض شده .

حسنی مهمانهاشو درست انتخاب نکرد وگرنه شاید یه نتیجه بهتر از این میرسید .

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 20:46
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

و اینکه آقا ما این نامه مخملباف در حمایت از موسوی را دوست داشتیم....هیچ ربطی هم به این ندارد که در انتخابات به کی رای می دهم.نامهه را دوست داشتم،خیلی از قسمتهایش را.واقعیتش باورم نمی شد که مخملباف همچین نامه ای بنویسد

شیده
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 21:7
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام

1.اول اینکه باید خوشحالیمو از تیتر روزنوشت این دفعه والبته عکس درجه یکش ابراز کنم تیتر قبلی رو دوست نداشتم واین یکی عجیب رو فرمم اورده

2.خب حالا بریم سر موضوعی که احسان عزیز بهش پرداخته ومن طبق معمول همیشه دیر رسیدم و روزنوشت تمام شدو... اما اگه میشه من می خوام در باره اش حرف بزنم می دونم که بیشتر معتقدند که زیاد بهش پرداخته شده و دیگه بسه اما اصلا مگه کار این روزنوشت همین نیست؟ که از اتفاقات اونجور که دوست داریم به نفع خودمون و بقیه بهره ببریم چیز یاد بگیریم و بذاریم وسط همه حالشو ببرند پس نظراتمون هر چقدر بی ربط و بی جا باید گفته بشه پس منم می گم برای هزارمین بار و به عنوان هزارمین نفر که: ای خدا چقدر دنیای فیلم ها به زندگیمون شبیه .چقدر فیلم دیدیم که ادم هایی که تا دیروز با هات رفیق بودند بلافاصله تا کوچکترین خطری در تقابل با منافعشون احساس کنند می توانند برایت غریبه هایی باشند که حتی نتونی تصورشو بکنی . زود قضاوت نکنید نمی خواهم در دفاع یا در رد امیر چیزی بگم سینما صدا دیشب را هم ندیدم اما مجله فیلم زیاد میخوانم از زمانی که امیر مطلبی درباره ی چاپلین نوشت از زمانی که خودش ونیما در جواب یکی از خوانندگان ودر دفاع از خودشان مطلبی نوشتند می خوانم اما هیچ وقت انقدر مخالف پیدا نشد چرا ؟ امیر که همیشه خدای اعتماد به نفسه پس قبلا هم این جوری نوشته میگویند نه به خاطر فیلم که به خاطر بیضائی نباید می گفت (راست می گویند وقتی همه خوابیم از دیدگاه خیلی ها فیلم خوبی نبود) تا شان بیضائی حفظ شود تا بی حرمتی نشود اما واقعا برایم جالب است که زمانی که امیر به یک منتقد (به نظر من خیلی تندتر) انتقاد می کند یا مقاله اش درباره ی ایستگاه متروک انقدر تند است که چاپ نمی شود چرا ان موقع هیچ کس به فکر شان نبود چرا حرمت نگه نمی داشتند؟ من فقط می توانم یک جواب بگیرم هیچ کس به فکر شان استاد نیست بلکه به فکر منافعی هستند که این بار مادی نیست احساس است تعلق خاطر است ناراحتند به احساسشان (و به علاقه وحتی خودشان) انتقاد شده

3.ممنون از احسان عزیز که بحث را دوباره پیش کشید تا به بهانه اش حرفامو بزنم چون دیگه خیلی گذشته بود و روم نمی شد

پدر پسر شجاع
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 22:45
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
آقا من فایل های صوتی شما در سینما صدا که مربوط به جشنواره بود از کجا باید گیر بیارم؟؟؟ مخصوصا اونیکه با جهانگیر کوثری داشتید . روزنوشتی دارید به نام یادداشت‌ها، عکس‌ها و فایل‌های صوتی امیر قادری از جشنواره 27 فیلم فجر . من که هر چه قدر گشتم فایل صوتی پیدا نکردم . ممنون میشم راهنمایی کنید.

امیر: واقعا نمی‌دانم دوست من. در آن روزنوشت هم نبود.
احسان
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 23:10
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
به گزارش خبرنگار سينمايي فارس، از مجموعه فيلم‌هاي كه «مسعود كيميايي» در قريب به 40 سال فعاليت سينمايي‌اش كارگرداني كرده، 10 فيلم انتخاب شده و به زودي نيز در قالب يك پكيج توسط مؤسسه رسانه‌هاي تصويري منتشر و عرضه شود. براساس اين گزارش، اين 9 فيلم برگزيده شامل «سفر سنگ» (1356)، «تيغ و ابريشم» (1364)، «دندان مار» (1368)، «گروهبان» (1369)، «ردپاي گرگ» (71-1370)، «تجارت» (1373)، «ضيافت» (1374)، «سلطان» (1375) و «حكم» (1383) مي‌شود كه در قالبي خاص به انتشار مي‌رسد. قرار است در اين پكيج فيلم مستندي نيز عرضه شود كه «نيما حسني‌نسب» آن را كارگرداني كرده است. مؤسسه رسانه‌هاي تصويري پيش از اين آثار برگزيده مرحوم«خسرو شكيبايي» را منتشر كرده و همچنين منتخبي از فيلم‌هاي «عزت‌الله انتظامي» را نيز در دست انتشار دارد. داستان چيه؟ داش امير صدايي ازت در نمياد؟خبري، چيزي!؟

امیر: خبر به این مهمی رو که همین جوری نمی‌دیم. مقدماتی، چیزی.
kid
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 1:1
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1_اینو یه نفر بدونه اینکه از اتفاقه یه مدت بعد خبر داشته باشه تو مجله فیلمه این ماه درباره پیمان ابدی نوشته.خیلی باحاله."او جوانی مستعد و جدی و به شدت تابع قاعده و برنامه ریزی است .او در مورد پرش از ارتفاع یا صحنه های تصادف و اکشن چنان به راحتی حرف می زند که گویی از یک اتفاق روزمره می گوید.ابدی تمام حرکات سخت بازیگری اکشن را امری فرا گرفتنی می داند و نه روابطه ماورایی"

2_من دیشب به نامه پدره جیم شریدانو دیدم.عاشقشم.به شکله وحشتناکی.

3_ یه اهنگه هست اسمش the ensemble of silente.وحشتناکه.ته اهنگه.نسخه 10 دقیقه ایشو گوش بدید تا یه مدت زندگیتون ساختس.تضمینی.

4_از معدود فیلمایی که هر وقت یادش میوفتم قلبم تیر می کشه(تو مایه ها تیر کشیدنه قلبه سهراب بوقی وقتی اسمه محرمی میومد)بهار و تابستون و زمستونه کیم کیدوکه.یعنی افتضاح بود.چه صبحی ازمون خراب کرد.شمال بودیم و ساعت 5 صبح بود(ساعته 5 صبح شمال باشی اصلا امکان داره چیزی بد بشه؟ببین فیلمه چه قد زشت بود دیگه)در هر حال چند روز پیش یه فیلم تریپ شرقی از این دست فروشا خریدم که به کل یه کلمه انگلیسی رو کاورش نبود(ولی عکسش قشنگ بود)اوله فیلم نویسنده فیلمنامشو که دیدم کیم کیدوکه رفتم که بیخیالش شم.ولی دیدم فیلمه رو دیگه.ته فیلم بود.یه شخصیته گانگستر داشت.اصله شخصیت.4 کلمه حرف زد به کل.60 تا سیگار کشید.چشما بی حسو حالته خفیم داشت.حرکاتشم شبیه حرکت اهسته بود.بعد همین قرار میشه تو یه فیلمه بازی کنه.پس تو که بلد بودی از این فیلمنامه ها بنویسی اون قبلیو مرض داشتی ساختی؟شایدم تشابه اسمی بوده حالا(با توجه به اینکه تو imdb نگاه کردم تازه.فیلمی به اسمه نسخه اولیه ننوشته بود)

هادی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 1:4
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
1) این جمعه ای که رفت روز بزرگداشت فردوسی بود، کسی که شهرت و ماندگاری اش تا به حال، نه برای مهارت خوبش در داستان سرایی وداستان پردازی، بلکه بیشتر مرهون اسطوره ها و شخصیت هایی است که وارد فرهنگ این کشور کرده است. اسطوره هایی که دیگر اکنون عامه آن ها را ملموس و باورپذیر نمی داند و فقط نگاه دولتی و مدعیان «فرهنگ فاخر» آن ها را زنده می پندارد و تمام سعی اش نیز در حفظ آن هاست. عامه هم خب حق دارد، تا وقتی که اسپایدرمن هنوز شق و رق ایستاده و منتظر ماموریت جدیدی است، رستم چه کاره است؟ ولی دوستان اشتباه ما در همین جاست. چرا باید سعی کنیم که اسطوره های ایرانی را جایگزین ابرقهرمان هایی مثل بتمن کنیم و این سلیقه را به خورد مردم ایرانی، از نوجوانش گرفته تا بزگسالش بدهیم؟ آخر مگر بتمن با رستم فرقی دارد؟ به نظر من این دو نه تنها هیچ فرقی با هم ندارند، بلکه در بیشتر موارد باورپذیری اولی بر دومی می چربد. بتمن شکل تجدد یافته رستم است: به جای رخش، ابرموتور دارد، گرزش را دور انداخته و به جای کلاهخود و زره، لباسی به تمثیل خفاش پوشیده است. آن یکی شاه سرزمینش را از شر اکوان دیو می رهاند و این یکی با جوکر سروکله می زند. حالا ما چرا باید سعی کنیم که با هنر سفارشی رستم را به جای بتمن رواج دهیم و شعرهای وطن پرستانه مان پر از اسامی او و دوستانش باشد؟ بیایید یک کم این ناسیونالیسم مسخره را کنار بگذاریم و بگوییم که واقعا اسطوره هایی تاریخیمان که فردوسی خلق کرده و مثلا اسطوره عاشقیمان که نظامی خلق کرده باشد، چه حرفی می توانند برای جامعه ی امروز این کشور داشته باشند؟ جامعه ای که آرمان هایش به آرمان های این اسطوره ها حتی نزدیک نیست، چه برسد که بخواهیم آنها را به جای «ناجی ملت» یا «انسان ایده آل» جا بزنیم. امسال سال اصلاح الگوی مصرف نامیده شده است. این شعار را می شود در خیلی از زمینه ها به کار گرفت(نمونه اش همان چیزی بود که امیر قادری درباره تغییر ذائقه مخاطب نوشت.) خوب نیست که مسئولان فرهنگی و هرکسی که کاری در زمینه فرهنگ سازی می تواند انجام دهد، اسطوره های جدیدی به این ملت تعارف کند؟ شاید قبول کردند. منتها اسطوره هایی که این دفعه، گرز دستشان نباشد. 2) آقا کسی «صید قزل آلا در آمریکا» از ریچارد براتیگان را خوانده؟ به نظر من که نمونه نابی از ادبیات پست مدرن است. خیلی وقت بود که توی چشمم بود و می خواستم بخرمش که بالاخره در نمایشگاه خریدمش. از دستش ندهید. 3) این حرف هایی که جناب کیانوش عیاری در مصاحبه اش فرموده، دقیقا عین همان چیز هایی است که یک شب در خیابان ولیعصر به حقیر ارزانی داشت. آن قدر صمیمی بود که فکر کردم دارم با همسایه ام که تازه به خانه شان اسباب کشی کرده حرف می زنم.تازه یک پرده ی گویا پاره هم در یک مشمای زرد رنگ مچاله کرده بود و داشت می رفت بدهد به خیاطی چیزی تا آن را بدوزد. آخرش که صحبتمان(درباره ی ساخت یک فیلم تجربی بود.) تمام شد، با من دست داد و اسمم را پرسید و گفت که امیدوار است روزی اسم مرا در جمع کارگردانان «جوان» ببیند. به خودم گفتم که به خاطر همین جناب عیاری هم که شده، حتما یک روزی...................4) آقا این منچستری ها کجایند؟ چرا اصلا هیچ سرو صدایی نیست؟ قهرمانی منچستر را به طرفدارانش و همه ی دوستداران «تداوم و استمرار» تبریک می گویم و امیدوارم که سایه الکس کبیر به این زودی ها از سر تیم محبوبمان کم نشود. 5) خوانده اید این حمایت نامه مخملباف از موسوی و کروبی را؟ من که شخصا نمی توانم یکی از دلایلم از مثلا موسوی را حمایت شخصی مثل مخملباف بیان کنم که رکورددار تغییر تفکر شخصی اش فعلا دست نیافتنی است. با اینکه به نظرم بی ربط است ولی کافی است دلایل حمایت مهرجویی از موسوی را با دلایل مخملباف مقایسه کنید تا تفاوت در نگرش ها را بفهمید. 6) شایلوک: «اگر مارا مجروح سازید، آیا خونی از ما جاری نخواهد شد؟ اگر ما را غلغلک دهید، آیا نخواهیم خندید؟ اگر زهر در کام ما بریزید، آیا نخواهیم مرد؟ واگر به ما توهین کنید، نباید انتقام بگیریم؟» تاجر ونیزی اثر ویلیام شکسپیر.

امیر: عجب جمله‌ای...
محسن دراگون
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 1:5
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

درجواب اقای هاشمی و تائید پاسخ امیر دوست خوب . به نظرم دیگه بحث ببخشید و گذشت کنیم و غلط کرد و غلط کردیم گذشته- دیگه همه باید کوتاه نیایم - باید تلنگری بزنیم- تلنگر محکمی که اقایان ما هم هستیم -زمان زمان سازش نیست - زمان فریاد و غوغاست- کم به ما و افکار مثلا جوون ما توهین شده و ما (این ما رو خیلی دوست دارم) سکوت کردیم و سازش- چقدر هیچی نباشیم- حالا شما هرچه میخواهید بنامیدش انتقام یا کینه و حرص و ... ___ ما به فریاد و تلنگری نیاز داریم که از جنس نگاه کیانوش عیاری نباشه- به قول معروف مشت اول رو بزنیم و مس مس نکنیم- در مورد کلیت برنامه سینما صدا ودوستانی که نشنیدن عده ای امده بودند صحبت میکردند-توهین میکردند و از خود دفاع میکردند - تهمت میزدند و گاهی فحش میدادند- اقایی افتخارش این بود که چند سال است که دیگر نظر نمیدهد و حرف نمیزند و خاموش است و تا به حال برنامه نود رو ندیده و ولی میدونه برنامه پر بیننده ایه اقایی میگفت اخه من به کسی که تارانتینو رو دوست داره(اسم فیلم جدید تارانتینو رو هم با لحنی تمسخر امیز بیان کرد) چی بگم و اینکه ما منتقدین هیچی نیستیم اون یکی به صمیمی ترین دوستش (به گفته خودش) میگفت تو که بیضایی رو نمیشناسیو ندیدی و نخوندی حق نظر دادن درباره فیلمش رو که دیدی و شنیدی نداری اون دوست استادمونم که همچنان در فکر ورکشیدن پاشنه کفشش بود

هادی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 1:9
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1) این جمعه ای که رفت روز بزرگداشت فردوسی بود، کسی که شهرت و ماندگاری اش تا به حال، نه برای مهارت خوبش در داستان سرایی وداستان پردازی، بلکه بیشتر مرهون اسطوره ها و شخصیت هایی است که وارد فرهنگ این کشور کرده است. اسطوره هایی که دیگر اکنون عامه آن ها را ملموس و باورپذیر نمی داند و فقط نگاه دولتی و مدعیان «فرهنگ فاخر» آن ها را زنده می پندارد و تمام سعی اش نیز در حفظ آن هاست. عامه هم خب حق دارد، تا وقتی که اسپایدرمن هنوز شق و رق ایستاده و منتظر ماموریت جدیدی است، رستم چه کاره است؟ ولی دوستان اشتباه ما در همین جاست. چرا باید سعی کنیم که اسطوره های ایرانی را جایگزین ابرقهرمان هایی مثل بتمن کنیم و این سلیقه را به خورد مردم ایرانی، از نوجوانش گرفته تا بزگسالش بدهیم؟ آخر مگر بتمن با رستم فرقی دارد؟ به نظر من این دو نه تنها هیچ فرقی با هم ندارند، بلکه در بیشتر موارد باورپذیری اولی بر دومی می چربد. بتمن شکل تجدد یافته رستم است: به جای رخش، ابرموتور دارد، گرزش را دور انداخته و به جای کلاهخود و زره، لباسی به تمثیل خفاش پوشیده است. آن یکی شاه سرزمینش را از شر اکوان دیو می رهاند و این یکی با جوکر سروکله می زند. حالا ما چرا باید سعی کنیم که با هنر سفارشی رستم را به جای بتمن رواج دهیم و شعرهای وطن پرستانه مان پر از اسامی او و دوستانش باشد؟ بیایید یک کم این ناسیونالیسم مسخره را کنار بگذاریم و بگوییم که واقعا اسطوره هایی تاریخیمان که فردوسی خلق کرده و مثلا اسطوره عاشقیمان که نظامی خلق کرده باشد، چه حرفی می توانند برای جامعه ی امروز این کشور داشته باشند؟ جامعه ای که آرمان هایش به آرمان های این اسطوره ها حتی نزدیک نیست، چه برسد که بخواهیم آنها را به جای «ناجی ملت» یا «انسان ایده آل» جا بزنیم.

امسال سال اصلاح الگوی مصرف نامیده شده است. این شعار را می شود در خیلی از زمینه ها به کار گرفت(نمونه اش همان چیزی بود که امیر قادری درباره تغییر ذائقه مخاطب نوشت.) خوب نیست که مسئولان فرهنگی و هرکسی که کاری در زمینه فرهنگ سازی می تواند انجام دهد، اسطوره های جدیدی به این ملت تعارف کند؟ شاید قبول کردند. منتها اسطوره هایی که این دفعه، گرز دستشان نباشد. 2) آقا کسی «صید قزل آلا در آمریکا» از ریچارد براتیگان را خوانده؟ به نظر من که نمونه نابی از ادبیات پست مدرن است. خیلی وقت بود که توی چشمم بود و می خواستم بخرمش که بالاخره در نمایشگاه خریدمش. از دستش ندهید. 3) این حرف هایی که جناب کیانوش عیاری در مصاحبه اش فرموده، دقیقا عین همان چیز هایی است که یک شب در خیابان ولیعصر به حقیر ارزانی داشت. آن قدر صمیمی بود که فکر کردم دارم با همسایه ام که تازه به خانه شان اسباب کشی کرده حرف می زنم.تازه یک پرده ی گویا پاره هم در یک مشمای زرد رنگ مچاله کرده بود و داشت می رفت بدهد به خیاطی چیزی تا آن را بدوزد. آخرش که صحبتمان(درباره ی ساخت یک فیلم تجربی بود.) تمام شد، با من دست داد و اسمم را پرسید و گفت که امیدوار است روزی اسم مرا در جمع کارگردانان «جوان» ببیند. به خودم گفتم که به خاطر همین جناب عیاری هم که شده، حتما یک روزی...................4) آقا این منچستری ها کجایند؟ چرا اصلا هیچ سرو صدایی نیست؟ قهرمانی منچستر را به طرفدارانش و همه ی دوستداران «تداوم و استمرار» تبریک می گویم و امیدوارم که سایه الکس کبیر به این زودی ها از سر تیم محبوبمان کم نشود. 5) خوانده اید این حمایت نامه مخملباف از موسوی و کروبی را؟ من که شخصا نمی توانم یکی از دلایلم از مثلا موسوی را حمایت شخصی مثل مخملباف بیان کنم که رکورددار تغییر تفکر شخصی اش فعلا دست نیافتنی است. با اینکه به نظرم بی ربط است ولی کافی است دلایل حمایت مهرجویی از موسوی را با دلایل مخملباف مقایسه کنید تا تفاوت در نگرش ها را بفهمید. 6)شایلوک: «اگر مارا مجروح سازید، آیا خونی از ما جاری نخواهد شد؟ اگر ما را غلغلک دهید، آیا نخواهیم خندید؟ اگر زهر در کام ما بریزید، آیا نخواهیم مرد؟ واگر به ما توهین کنید، نباید انتقام بگیریم؟» تاجر ونیزی اثر ویلیام شکسپیر.

رضا رادبه
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 3:51
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
برادر شما که وسترن دوست داری برو سریال deadwood رو حتما" گیر بیار و ببین .

امیر: از اون پیشنهادها... ملت چه سریال‌باز شده‌اند.
سیب سرخ
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 12:39
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

چیزی که احسان هاشمی مطرح کرده است همان فضای افشین قطبی است که همه ی ما آن فضا را دوست داریم (نقد از روی دلسوزی و پیشرفت طرف بدون انتقام گیری) و دور شدن از فضای علی دایی،من تعجب می کنم که آقای قادری از فضای افشین قطبی که این همه آن را دوست دارد، دارد به فضای علی دایی تندخو حرکت می کند!!!

dumb
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 12:57
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
برای تونی راکی مخوف . این هم سهم ما ! لعنت به تو و این شهر و تمام آدمای توش ...

امیر: فکر این رو هم بکنین وقتی متن انگلیسی به این بلندی می‌ذارین، یکی باید کلمه به کلمه بخونه تا عبارت مشکل‌داری توش نباشه...
شقایق کسرایی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 13:35
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام!

خیلی بد شد که!من نمی تونم بیام تالار اندیشه حوزه هنری و حالا که می دونم نمی تونم بیام هیچ کار دیگه ایم نمی تونم بکنم!کاش نمی فهمیدم اونجا جلسه دارید!...

تو برنامه ی سینما صدای جمعه ی پیش شما هم بودین؟!وای!من اونم گوش ندادم که!

خلاصه خیلی بد شد که این دوتا رو از دست دادم!!کاش آدم می تونست هروقت که دلش میخواد زمانو نگه داره!

ردپا
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 13:59
5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
کاش توی یکی از این شماره ها به قهرمانی پرسپولیس ،پارسال، تو همین روز اشاره می کردی... یادی از حال و هوای اون روز.......ای روزگار........

امیر: امروز بود؟ مطمئنی؟ پس امشب می‌رم توی کارش. راس می‌گی. ای روزگار.
مصطفی جوادی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 17:12
5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

کاری ندارم که چی هستم و چی نیستم، به چی فکر می کنم و حالم چگونه است، در حافظه ام چیست و بعدا چه خواهد شد، وقتی که دوستم می خواهد که اسم من را اینجا ببیند ، هر چیز دیگری قانونا فراموش میشود. قانونا تو بی هیچ حرفی اینجایی تا به سنت رفیع انتظار برنخورد. که خدای دوستی، نفرین مان نکند. این را برای کاوه اسماعیلی می نویسم تا یک لحظه ذوق کند. هر چیز دیگری در کائنات هست، تا اطلاع ثانوی فراموش میشود. اگر غیر از این باشم و غیر از این عمل کنم، همه فیلم های زندگی ام را غلط دیده ام.

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 17:40
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

مخالفم......کارتون هاکلبری فین از محبوبترین کارتون های زندگیم است نه فقط به دلیل داستان بی نظیر مارک تواین که آن را حتا قبل از تماشای کارتون دیدم.ضمن اینکه اولین تصویری که در اولین تلوزیون "رنگی" خانه مان -14 اینچ ناسیونال- دیدم قسمت اول هاکلبری فین بود.....

این را قبل از اینکه یادداشتت را اینجا بگذاری بنویسم تا بعد برسیم به یادداشتهای امروز روزنوشت............

عقیق
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 19:0
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1-مگه شما بنجامین نیستی؟ پس پارسال یادتون نیست.

2- خیلی از کامنتارو که باید جواب بدی، نمی دی. مثلاً کامنت سیب سرخ. چرا؟

3- قبلاً هم گفتم هرچی می خوام نگم، نمی شه. یادداشت امروز روزنامه اعتماد وحشتناک بود. اگه آقای طالبی نژاد می خونه، خفن بود. اون بندی که توش اسم فصلا رو گفتی، منو تا سر حد مرگ به کودکی برد. خسته از سرکار برمی گشتم که خوندم و خدا رو شکر کردم هنوز یکی هست که کودکیشو انقدر زنده نگه داشته. بازم باید بگم که حسودیم شد؟

عقیق
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 19:1
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1-مگه شما بنجامین نیستی؟ پس پارسال یادتون نیست.

2- خیلی از کامنتارو که باید جواب بدی، نمی دی. مثلاً کامنت سیب سرخ. چرا؟

3- قبلاً هم گفتم هرچی می خوام نگم، نمی شه. یادداشت امروز روزنامه اعتماد وحشتناک بود. اگه آقای طالبی نژاد می خونه، خفن بود. اون بندی که توش اسم فصلا رو گفتی، منو تا سر حد مرگ به کودکی برد. خسته از سرکار برمی گشتم که خوندم و خدا رو شکر کردم هنوز یکی هست که کودکیشو انقدر زنده نگه داشته. بازم باید بگم که حسودیم شد؟

سرپیکو
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 21:56
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

لطفا از استیو مک کوئین عکس نذارید/ما قلبمون ضعیفه!

رضا خاندانی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 22:3
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیر جان.

اقا از همه جا گفتی جز قهرمانی پارسالمون که میدونم هیچوقت تکرار نمیشه! چرا؟ یادت که نرفته؟؟!

بهروز
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 22:10
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
امیر از درباره الی خبر نداری پس این لامصب کی اکران می شه من اونو تو جشنواره بعد از کلی بزن بزن و انتظار دیدم هنوز تو جوم باور نمی کنی باور نمی کنی؟ می خوای بگم الان اول فیم ترانه موقع داد زدن چی داشت می گفت در من این اولین کامنت من برای توست.

امیر: خوش اومدی. می‌گن 15 خرداد ایشالا قراره اکران بشه.
sina
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 22:32
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

برای کسب اطلاعات روزانه از جشنواره کن وعکس های جدید فیلم ها به من سر بزنید امیر جان شما هم بیا.

sina72.blogfa.com


سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 1:18
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

اعلام حمایت محسن مخملباف از میرحسین موسوی

قلم - محسن مخملباف، کارگردان نام آشنای کشورمان که فیلم‌هایش هنوز هم خاطرات و افتخارات بسیاری را برای ما زنده می‌کند در یادداشتی که در اختیار یاری قرار گرفت حمایت خود را ازمیرحسین موسوی اعلام کرد و به روایت افکار و اندیشه‌های میرحسین موسوی پرداخت.

به گزارش قلم نیوز، متن کامل این یادداشت که با عنوان«صفر و صد یا کمی بهتر؟» در یاری منتشر شده، بدین شرح است:

۱- یاد روزی افتادم در دوره انتخابات آقای خاتمی. ما چند تا مسافر درون یک تاکسی نشسته بودیم و بحث انتخابات خیلی داغ بود و راننده که جوانی بود و به نظر می‌آمد تازه گواهینامه گرفته، هیجان زده بود و از خوشحالیِ گواهینامه‌ای که گرفته بود، بین مسافرها شیرینی پخش می‌کرد. اما بی‌اعتنا به قوانین، با یک غرور زیاد، به شکل خطرناکی رانندگی می‌کرد که نگو و نبین. مسافرها هم بی‌خبر از خطر، سرگرم بحث داغ انتخابات بودند. در بین مسافران زنی بود که می‌گفت:

من رای نمی‌دهم و برایم فرقی نمی‌کند که چه کسی بر سر کار بیاید. من زندگی خودم را می‌کنم.

در همین لحظه ماشین تصادف کرد و سر من و این خانم به شیشه خورد. و هر دو از درد سرمان را گرفتیم. آن خانم که وضعش از من بهتر بود، شروع کرد بر سر راننده جوان فریاد زدن، که “اگه می‌دونستم رانندگی بلد نیستی، اصلا سوار ماشین‌ات نمی‌شدم.”

من کمی که دردم آرام شد و خون سرم را که پاک کردم، گفتم: خانوم شما که از تجربیات درس می‌گیرین، لطفا در انتخابات شرکت کنین و به کسی که فکر می‌کنین حتی یک کمی بهتره رای بدین، و نذارین ماشین مملکت به دست یک راننده‌ای که ناشیه و تجربه نداره و قوانین رو رعایت نمی‌کنه بیفته، و زندگی من و شما و ۷۰ میلیون ایرونی دیگه رو به خطر بندازه.

۲- منتقدین خاتمی صفر و صدی‌ها بودند. آن‌ها که می‌گفتند: چون خاتمی ما را به صد در صد خواسته‌هایمان نرساند، پس به هیچ درد نمی‌خورد.

آن‌ها چون به صدی که می‌خواستند در دوره خاتمی نرسیدند، پس انتخابات را تحریم کردند و به موقعیت صفرِ احمدی‌نژادی در ۴ سال گذشته رسیدند.

اکنون دوباره یک فرصت دیگر است که می‌تواند بر تاریخ ایران، حداقل ۴ سال، و حداکثر خدا می‌داند تا کی! اثر کند.

آن‌ها که پای صندوق نمی‌روند، سهم خود را از وضعی که بعدا پیش می‌آید، فقط در خیال خود کم می‌کنند. و می‌خواهند اگر دوباره وضع صد در صد مطلوبی پیش نیامد، بگویند: ای بابا! تقصیر ما نبود. ما که اصلا در انتخابات شرکت نکردیم. در حالی که شرکت‌نکرده‌ها، نقش بیشتری در انتخاب احمدی‌نژاد داشتند تا شرکت‌کرده‌ها.

احمدی‌نژاد از رای‌هایی که به صندوق ریخته شد، بر سر کار نیامد. او از فرصت رای‌هایی که من و تو به صندوق نریختیم، پیدایش شد.

آمار نشان می‌دهد که ماهایی که در دور دوم قهر کردیم و پای صندوق‌ها نرفتیم، تعدادمان از آن‌ها که به احمدی‌نژاد رای دادند، بیشتر بود.

من خودم وقتی قلم را برداشتم تا این مطلب را بنویسم، فکر منفی همیشگی به سراغم آمد و از خودم پرسیدم: آیا این مطلب، در سرنوشت انتخابات اثر دارد… مدتی در فکر رفتم. و دوباره دیدم از خودم سوال صفر و صدی کرده‌ام. حداقل خاصیت این مقاله این است که خودم را متعهد به رای دادن می‌کند و حتما، حداقل روی یک نفر از خوانندگان اثر می‌کند. من اگر به همین دو رای هم دلخوش کنم، خودم را از تفکر منفی صفر و صد نجات داده‌ام. من به کمی بهتر فکر می‌کنم.

من می‌خواهم اگر این بار هم اتفاق بد قبلی تکرار شد، به وجدان خودم بگویم: من رای خودم را دادم و در وضع پیش‌آمده مقصر نیستم.

می‌گویند ملت‌ها، مثل آدم‌ها، هر کدام خصلتی دارند. ملت ایران با آن که ظاهر مدرنی دارد و با پول نفت ابزار زندگی مدرن را هم فراهم کرده، اما عقلش سنتی است. ابزار مدرن را دارد، اما فرهنگ استفاده از آن را ندارد. خوشبختانه بلد است از کامپیوتر و هواپیما و مترو برای زندگی بهتر استفاده کند، اما هنوز بلد نیست از صندوق رای، برای تغییر سرنوشتش استفاده کند. حداقل می‌شود گفت ایرانی در جزییات مدرن شده و در کلیات هنوز سنتی است. اما روزی تغییر سرنوشت با صندوق رای را هم یاد می‌گیرد.

۳- سمیرا فیلمی ساخته است به نام “اسب دو پا”. قصه بچه‌ای است که دلش برای یک بچه افلیجی می‌سوزد و آن بچه بی‌پا را بر دوشش سوار می‌کند و هر روز به مدرسه می‌برد. بعد از مدتی، آن بچه‌ای که بر کول دیگری سوار است، حتی برای کارهای خرد و ریزش هم از کول او پایین نمی‌آید و باورش می‌شود که اسب‌سواری حق اوست. و آن کس هم که سواری می‌دهد، با آن که سختی و ذلت می‌کشد، اما کم کم به این وضعیت عادت می‌کند و باور می‌کند که سواری دادن تقدیر تاریخی اوست. و چاره‌ای نیست. تا جایی که رفته رفته واقعا اسب می‌شود.

در معادله ستمی که در روابط فردی و اجتماعی ما حاکم است، آن که بر ما سوار است و ما که سواری می دهیم هردو مقصریم.

۴- برای من آقایان موسوی و کروبی هر دو ایده‌آلند. هر دوی آن‌ها را از نزدیک می‌شناسم. با آقای کروبی که سال‌ها در زندان شاه بوده‌ایم. حتی مدت‌ها در یک سلول بوده‌ایم. و روزها و شب‌های فشار و زندان و شکنجه را در رویای روزی که عدالت و آزادی را خواهیم دید، تحمل می‌کردیم.

آقای کروبی در زندان که بود، قلب بزرگی داشت. امکان نداشت به یکی از زندانیان توسط یک زندانی دیگر ظلمی بشود و او سکوت کند. حتما مداخله می‌کرد. من گریه او را زیر شکنجه ندیدم، اما بارها گریه او را برای ظلمی که بر کسی رفته بود، با چشم خودم دیدم.

به دوستی که در مجلس سال‌ها در کنار او بود گفتم: به من بگو آیا او هنوز مرد همان سال‌هاست و یا حالا که به قدرت رسیده، و رییس مجلس شده، فراموش کرده است؟

آن دوست گفت: هنوز همان آدم است. کسی نیست که دستگیر شود و او بشنود و پیگیر کارش نباشد.

من یقین دارم که اگر آقای کروبی رای بیاورد، وضع حقوق بشر که زخم بی‌مرهم جامعه ماست، مرهمی و التیامی می‌یابد. و حیثیت از دست رفته بین‌المللی ما تا حدود زیادی اعاده خواهد شد.

از طرفی او را تنها و بی‌یاور نمی‌بینم. در کنار او کسانی را می‌بینم که تهران و ایران نیمه‌مدرن امروز، از معماری کلان امثال آن‌ها به وجود آمده است.

کروبی تجربه مدیریت مجلس را دارد. تجربه اصلاحات را دارد. درد کشیده است. و برای آزادی سیلی خورده است. و خوشبختانه صفر و صدی نمی‌اندیشد. و اگر به قدرت برسد، نمی‌خواهد مثل احمدی‌نژاد کشور را به دست یک جناح بسپارد. و بلد است برای حل مشکلات با جناح‌های مختلف مذاکره کند. و مذاکره در دنیای امروز رفتار شهروند متمدن است…

۵- با مهندس موسوی در سال‌های اول انقلاب آشنا شدم. در آن وقت آقای موسوی نقاشی می‌کرد و استاد تاریخ هنر در دانشگاه تهران بود و خیلی جوان بود که به نخست‌وزیری رسید. و با آن‌که بیشتر اهل نظر بود، به قول همسرش، خانم رهنورد، از وقتی نخست‌وزیر شد، روز به روز حکمت عملی‌اش بر حکمت نظری‌اش چربید.

از صمیم قلب می‌گویم: اگر آقای موسوی نبود و حمایت‌هایی که از داشتن یک سینمای ملی و بین‌المللی کرد، امروزه ما صاحب این سینمای بلندآوازه در سطح جهان نبودیم. مهندس انوار و مهندس بهشتی در احیای سینمای ما نقش بنیادی داشتند، اما بدون حمایت همه‌جانبه مهندس موسوی و پیگیری او این کار عملی نمی‌شد.

موسوی با آن که شخصا و قلبا مسلمان و مومن است، اما دین او، دکان کسب او نیست، و در مقام یک نخست‌وزیر، یک شخصیت ملی است. من در همان سال‌ها از دهان خودش شنیدم که در جواب متعصبی گفت: من شخصا مسلمانم. اما نخست‌وزیر ارمنی‌ها و اقلیت‌ها هم هستم. من وقتی نخست‌وزیرم، باید به منافع یک ملت بیندیشم، و نه به منافع دار و دسته و صنف و هم مرام خودم.

از نظر اقتصادی هم مقایسه کنید دوره مهندس موسوی و احمدی‌نژاد را. در دوره مهندس موسوی یک جنگ تمام‌عیار همه‌جانبه، در وسیع‌ترین ابعادش، بر این ملت حاکم بود. اما نسل ما به خوبی به یاد دارد که با سیاست‌های اقتصادی او در بدترین شرایط تحریم اقتصادی، ما حتی دچار ده درصد تورم و گرانی دوران احمدی‌نژاد هم نشدیم. در حالی که در ۴ سال احمدی‌نژاد، ما نه‌تنها جنگ نداشتیم که بارها و بارها پول بیشتری از فروش نفت به دست آوردیم. اما با این حال با این تورم و گرانی بی‌سابقه روبرو هستیم.

من مطمئن هستم که اگر مهندس موسوی رای بیاورد، هم اوضاع اقتصادی و هم اوضاع فرهنگی و هنری ایران بهتر از ۴ ساله گذشته خواهد شد. و منش او تنش‌های بین‌المللی را تخفیف خواهد داد.

او هم تجربه دراز مدت کار عملی را در مقام یک نخست‌وزیر دارد و هم فرصت کافی برای در حاشیه نشستن و اندیشیدن به راه حل مشکلات را.

۶- بعضی‌ها از صندلی ریاست جمهوری اعتبار می‌گیرند. بعضی‌ها مثل خاتمی به آن اعتبار می‌دهند. و بعضی‌ها وقتی بر این صندلی می‌نشینند هیجان‌زده می‌شوند. مثل آقای احمدی‌نژاد که هنوز هیجان‌زده است. ۴ سال است بر این صندلی نشسته هنوز خوشحالی‌اش فروکش نکرده. هنوز شیرینی پیروزی در انتخاباتش را پخش می‌کند. و مدام از معجزه حرف می‌زند. چون فقط باید یک معجزه اتفاق بیفتد تا کسی مثل ایشان روی این صندلی بنشیند.

درست نقطه مقابلش کسی چون مهندس موسوی است. او با آن که مناسب این صندلی است، اما به آن بی‌میل است. مهندس از نشستن روی این صندلی به هیجان نمی‌آید. چنان که تا ۴ سال بعد، از خودش و از معجزه‌ای که او را روی این صندلی نشانده حرف بزند. بیست سال کنار کشیدن او بهترین دلیل برای بی‌میلی او به قدرت است. به او رای بدهند، خدمتش را می‌کند. ندهند، مسئولیت را از دوشش برداشته‌اند. و او سرگرم هنرش می‌شود.

۷- در اوایل انقلاب او در کار هنر بود. و تمام دوستانش از هنرمندان بودند. و هر لحظه دلش در هوای بودن در آن فضاهای هنری دل‌خواهش پر می‌زد. و به همین دلیل تا از نخست‌وزیری کنار کشید، بلافاصله به جمع دوستان هنری‌اش پیوست و یکسره با آنان بود.

اما تا وقتی در پست نخست‌وزیری بود، از هنرمندانی که حتی از دوستانش بودند و به خاطر آن که حالا او در حکومت بود، فاصله می‌گرفتند، تشکر می‌کرد. و می‌گفت: استقلال هنرمند در سایه فاصله او از حاکمان است. او می‌گفت هنرمند زبان درد مردم است. و اگر به حکومت نزدیک شود، کم‌کم شرم و رودرواسی و چشم در چشمی مانع از آن می‌شود که هنرمند نقش واقعی خودش را انجام دهد. و به وقت لازم زبان به انتقاد بگشاید. او می‌گفت: هنرمند سخنگوی ملت است، نه سخنگوی حکومت.

اگر خود من در فضای آن‌چنانی آن دوران که شما بهتر از من می‌دانید چه دورانی بود، جانم را کف دستم می‌گذاشتم و عروسی خوبان را می‌ساختم و نهادهای امنیتی مرا احضار می‌کردند و آقایی که برای ثواب بازجویی به همراه ۱۲ بازجوی دیگر در خیابان فاطمی در ساختمان وزارت کشور مشغول ثواب بازجویی کردن از من می‌شدند و فیلم عروسی خوبان را توقیف می‌کردند، این مهندس موسوی بود که فیلم را در هیئت دولت نشان می‌داد و به وزرایش می‌گفت: اگر هنرمند درد مردم را به ما نگوید تا ما خودمان را اصلاح کنیم، پس ما در کدام آینه عیب خویش را ببینیم؟

فیلم عروسی خوبان با درد و جرات من ساخته می‌شد، اما اکرانش دیگر به حمایت مهندس موسوی بستگی داشت. او مصداق بارز کسی بود که می‌گوید: من مخالف فکر توام، اما جانم را می‌دهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی.

۸- می‌گویند مهندس موسوی در دوران نخست‌وزیری‌اش انقلابی بود. معلوم است که بود. مگر من نبودم؟ و مگر شما، اگر هم نسل من هستید، انقلابی نبودید؟ در آن دوران از راست و چپ همه انقلابی بودند. و مگر ۳۰ میلیون مردم انقلابی نبودند که همه در خیابان‌ها ریختند و انقلاب کردند؟ چرا آلزایمر مصلحتی می‌گیریم؟ ما مردم ایران چه خوب و چه بد، در سال ۵۷ با اکثریت قاطع انقلاب کردیم و در این تجربه ۳۰ ساله از آنچه کرده بودیم ، خودمان هم عوض شدیم. امروزه چه کسی هست که بعد از این تجربه پر فراز و نشیب ۳۰ ساله، شبیه ۳۰ سال پیشش باشد؟

مهندس موسوی هم عوض شده است. منتها او حتی عوض نشده آن دورانش نیز، از عوض شده امروزه خیلی‌ها بهتر است. او امتحان آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی‌اش را در دوران نخست‌وزیری‌اش داده است. فقط او یک اشکال دارد. و آن این است که هنوز شهید نشده. ما ملتی هستیم که تا کسی شهید نشود، قبول نیست. برای ما آزادی‌خواه کسی است که در زندان است و در حال اعتصاب غذاست. اما همین که آزاد شد، حتی اگر در حال ادامه مبارزه برای آزادی باشد، می‌گوییم کلک بود، از خودشان است.

و چون ما همیشه صد در صد را می‌خواهیم، آن هم صدی که فقط در ذهن خود ما درست است، مدام به وضعیت صفر می‌رسیم. و چون نگاه تاریخی نداریم، مدام تاریخمان تکرار می‌شود. و چون نگاه علمی نداریم، تجربیاتمان را آزمایش نمی‌دانیم تا از آن قانون علمی کشف کنیم. همه چیز را بد شانسی یا خوش‌شانسی می‌گیریم. اگر انقلاب ایران را آزمایشی می‌گرفتیم که سی میلیون نگاه علمی نتیجه آن را چه درست و چه غلط بررسی می‌کند، تا حالا به قوانین خوشبختی اجتماعی خود رسیده بودیم.

چند نفر هستند که به ۸ سال اصلاحات به عنوان یک آزمایش علمی اجتماعی دیگر نگاه کنند و از آن آزمایش، قوانین حاکم بر روند حرکت در این جامعه را کشف کنند. هر چند نفر باشند، یکی از آن‌ها مهندس موسوی است. نگاه او علمی است. و به آزمایش انقلاب و اصلاحات، مثل یک آزمایش نگاه می‌کند و نه مثل یک رویا و آرمان. برای او آرمان، آزادی و عدالت است. اما انقلاب و اصلاحات، فقط یک آزمایش بزرگ اجتماعی است که باید منتظر نتایج علمی آن بود. هیچ دانشمندی به آزمایش‌هایش به دیده شکست و پیروزی و یا آرمان و ایمان نگاه نمی‌کند. و مگر بشر جز آزمایش راه دیگری برای شناخت علمی داشته است؟ و مگر شناخت جامعه جز از راه سعی و خطا و آزمایش علمی ممکن است؟

آن‌ها که با انقلاب بدند، طوری غیر علمی از انقلاب حرف می‌زنند که اگر می‌توانستند یک انقلاب دیگر می‌کردند. و برای همین از آزمایش ما نتیجه لازم را نمی‌گیرند و با آن که به آزمایش ما فحش می‌دهند، دنبال تکرار همان آزمایشند. انگار انقلاب نسل ما بد بود ولی انقلاب نسل آن‌ها خوب است.

از طرفی ما ایرانی هستیم. و ما ایرانی‌ها در سود شریکیم، اما در زیان شراکتمان را به هم می‌زنیم. تا حالا یک ایرانی را دیده‌اید که خودش را در پول نفت سهیم نداند؟ اما تا حالا چند تا ایرانی را دیده‌اید که خودش را در انقلاب و به‌خصوص جنبه‌های منفی‌اش سهیم بداند؟

برای ریاست جمهوری ما یک چگوارا می‌خواهیم که ضمنا گاندی باشد و در عین حال مسلمان و شبیه حضرت علی و در عین حال سکولار و حتی لاییک که در متن همه جریانات از اول انقلاب بوده باشد، اما با هیچ کسی، دوستی و یا مراوده و یا دشمنی نکرده باشد، و خیلی هم با تجربه باشد، اما قاطی هیچ جریانی نبوده باشد. و بعد از مدتی طولانی شکنجه و اعتصاب غذا شهید شده باشد.

مگر می‌شود یک شهید آزادی و عدالت را یافت که رییس جمهور ما شود؟

۹- نکته دیگر نقش زن ایرانی است که همیشه از معادله سیاست کلان ما حذف شده است. من تصور نمی‌کنم به این زودی‌ها حتی وزیر زن داشته باشیم، چه رسد به این که رییس جمهورمان روزی زن باشد.

متاسفانه این وضعیت در دنیای امروز فراگیر است و خاص ایران تنها نیست. جهان معاصر هنوز مردسالار است. اما در بعضی جاها این مشکل با همسر رییس جمهور حل شده است. در آمریکا که کشوری است که هنوز نهاد خانواده در آن مهم است، مردم به اوباما رای می‌دهند، اما همسر او هم بلافاصله در کنار او نقش بانوی اول را عهده‌دار می‌شود. در فرانسه همسر رییس جمهور، یک هنرمند است و نقش بانوی اول را در کنار او بازی می‌کند. در کنار مهندس موسوی خوشبختانه زن فرهیخته‌ای به نام زهرا رهنورد حضور دارد که می‌تواند این نقش را عهده‌دار شود.

در قبل از انقلاب زهرا رهنورد مشهورترین زن هنرمند مسلمان ایران بود. ما در زندان سیاسی مدام درباره یک دختر هنرمند و شجاع ایرانی حرف می‌زدیم که با جسارت و هنرش غوغا کرده است و هر روز منتظر خبر دستگیری‌اش بودیم.

بعدها که انقلاب شد من یک روز در آسانسور روزنامه‌ای سوار شدم، خانمی به همراه دختر بچه کوچکی سوار آسانسور شد. به رسم آن دوران من سرم را پایین انداختم. و چشمم به کفش پاره این خانم افتاد. یک دفعه آن خانم مرا شناخت و پرسید: شما فلانی هستی؟ گفتم: بله. و او هم گفت: من هم زهرا رهنورد هستم. گفتم: خوشوقتم و رویم نشد بگویم سال‌هاست منتظر دیدار شما بودم.

وقتی از آسانسور خارج شدم، فقط آن کفش پاره در نظرم بود. در آن زمان او همسر نخست‌وزیر کشور بود. امروزه من و شما کفش پاره را ملاک خوبی کسی نمی‌دانیم. از بس که عوام‌فریبانه آن را خرج کرده‌اند. اما در آن روزگار ما شیفته آن داستان حضرت علی بودیم که عده‌ای جمع شده بودند تا او را به حکومت راضی کنند و او مشغول وصله زدن به کفش پاره‌اش بود و می‌گفت: دنیایی که شما به من پیشنهاد می‌کنید، برای من بی‌ارزش‌تر از این کفش پاره است.

چنین داستان‌هایی و چنین بودنی‌هایی آتش به روح نسل ما می‌زد. اگر کفش رهنورد که زن نخست‌وزیر آن دوران بود، پاره نبود، در آن دوران جنگ، کفش ۳۰ میلیون ایرانی دیگر باید پاره می‌بود، و کسی به فکر نبود.

این‌ها این‌طور می‌زیستند تا فراموش نکنند که نماینده کدام ملتند. امروزه ما نه در آن شرایطیم و نه این چیزها آتش در جان کسی می‌زند. اما انقلاب با این قصه‌هایش بود که جان نسل مرا به آتش می‌کشید و از داشتن و بودن بی‌نیازمان می‌کرد.

در کنار این سادگی و بی‌میلی به دنیا که هم ویژگی رهنورد بود و هم ویژگی مهندس موسوی، یک روح ثروتمند از هنر و فلسفه و مدیریت در آن‌ها وجود داشت. و همین بود که آن‌ها را متفاوت می‌کرد. و الا خیلی‌ها هستند که ساده‌زیستند، و فقیرانه زندگی می‌کنند، اما روح‌شان از زندگی‌شان فقیرتر است.

مهندس موسوی آن‌قدر هنرمند است که یک پست سیاسی او را از خود بی‌خود نکند. و با آن که مرد است، اما در کنار او زنی است که مدام حقوق زنان را به یاد او می‌آورد.

ما ایرانی‌ها ۷۰ میلیون جمعیت هستیم. نیمی از ما ایرانی‌ها را زنان ایرانی تشکیل می‌دهند. آن‌ها رای می‌دهند. آن‌ها در رنج‌های ما حتی بیش از ما رنج می‌برند. اما هیچ‌گاه در سطح کلان سیاسی، نقشی برای خود نمی‌بینند. برای شرایط کشور ایران، این نقش نمادین بانوی اول ایران، آن هم در کشوری که به نهاد خانواده می‌بالد، یک گام آغازین برای حل مشکل حضور زنان در عرصه سیاسی است. و این فرصتی است که با وجود رهنورد در کنار موسوی می‌تواند ایجاد شود. در دوران قبل دختران آقای هاشمی به‌خصوص فائزه هاشمی این نقش را به شکل دیگری داشت. و خدماتی که فائزه هاشمی برای ورزش زنان انجام داد، بی‌نظیر است. اما چون او هم هنوز شهید نشده کسی نیست تا از او قدرشناسی کند…

۱۰- به مادرم زنگ می‌زنم و می‌پرسم: مادر به کی رای می‌دی؟ می‌گه: مادر جون، تو که نبودی، دیوارها نم کشید. سقف خونه ترک برداشت، رفتم سر کوچه‌مون بنایی بود. یکی داشت یک خونه‌ای رو با کلنگ خراب می‌کرد، گفتم: “آقا خدا خیرت بده. بیا این خونه رو تا سقفش نیومده روی سرمون، درستش کن.”

گفت: “خانوم من یک … ام. کارم خراب کردنه. اگه می‌خوای خونه تو خراب کنی، بده دست من. اما اگه می‌خوای درستش کنی، برو یک مهندس پیدا کن

((یعنی چی سانسور شده گذاشتید؟ این یه کامنت و خواهشا کامل تایید کن. دمت گرم.

ناصر حیدری
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 1:19
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

بخش سینمای جهان خیلی به روزتر و کاربردی تر از قبل شده و فکر میکنم تقریبا تو تمام زمینه ها از معرفی فیلم گرفته تا نقد فیلم و خبر به معیارهای استاندارد رسیده...خسته نباشید، دستتون درد نکه، فقط یه پیشنهاد کوچولو: پیمان جوادی و اون یکی که فیلم روزو مینوسه، آها یادم اومد حامد مظفری خیلی منظم مینویسن، چرا اینا روزنوشت ندارن؟ با توجه به اینکه مطالبشون بیشتر به کار فیلم بازا میاد، خیلی خوبه که روزنوشت شون رو هم راه بندازن.


سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 1:23
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

جون من جواب بده؟

تازگیها جالب تیپ میزنی. این پیرهن که امروز پوشیده بودی اورجینال بود؟ خداییش؟

محمد _Juve
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 10:57
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آخ آخ چه حالی داد...

اصلا دیگه تشنگی گشنگی سوختگی از آفتاب گرما همرو یادمون رفته بود و بلند بلند با کریم باقری و بچه ها می خواندیم

راستی امیر جان اگه مردان پرسپولیس رو دیدی ؟

دوباره اون تیکه علی مرزبان رو ببین

کی می بره.............

آوا
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 12:30
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

من کانون هواداران لیندا کیانی رو با عکس و خبر و

دل نوشـــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ای در مورد پیمان ابدی

آپ کردم...

از تون با تمام وجودم خواهش می کنم نه به خاطر من به خاطر پیمان از دست رفته حتما بیاین,بخونین و نظر بدین.

خواهش می کنم.

آقای قادری خیلی دوست دارم نظرتون رو بدونم در مورد این فاجعه

خواهشا بیاین.

خیلی منتظرتونم،تو را خدا بیاین...

dumb
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 13:32
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

حاجی مشکل از تو نیست ... خر منم که میام اینجا کامنت میذارم ، کاوه اسماعیلی !!!

عبارت مشکل دار !!!

جمش کن بابا...

علی افتخاری
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 15:12
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام اقای قادری افتخاری ام دیروز تو حوزه هنری فیلممو دادم ببینید اگر لطف کنید نظرتونو به ایملم بفرسید

محمد
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 15:46
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آقا این رمان استاد مهرجویی حال ما رو گرفت. آبروی ما رو برد. این چی بود؟ خیلی ضعیف بود. با چه زجری تا آخر خوندمش. هر کی خونده یه چیزی بگه که بالاتر از فهم ما باشه تا بفهمیم ما اشتباه کردیم نه استاد.

حامد ب
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 17:4
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

فكر نكنم ردپاي گرگ رو هيچ وقت از فهرست ده تايي فيلمهاي ايراني خودم بيرون بيارم عاشق اول تا آخرشم.

فرامرز قريبيان درد تمام عالم تو چشماشه چند بار تو بازار استانبول رفتم تا يه نما رو از ديد كيميايي تو فصل فرار بازبيني كنم اما عكساي اين فيلم يه چيز ديگس... موزيك معركه اي داره ساز و ضرب اين موزيك تو گوشم مي پيچه نيكي كريمي توش مثل يك فرشته بازي كرده

آقاي قادري اين نسخه اي از ردپاي گرگ كه الان سي دي اش هست كامله؟

نقل مونرو هم جالب بود درباره استعداد بازيگري اون زياد گفته اند... به نظر من غريزي بازي مي كرده اما نتيجه كارش عالي است.

اميدوارم محاكمه در خيابان ياد اين فيلم رو زنده كنه.

و بالاخره مونتمگري كليفت واقعا چي بايد بگم اما حيف كه مثل استيو مك كوئين عزيز جوونمرگ شد.

آریان.گ
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 19:12
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

پدربزرگی داشتم که سینما براش تو جان وین خلاصه میشد . یعنی عیار سینما براش جان وین بود . مثلا فلان بازیگرو که میدید میگفت آهان این تو فلان فیلم با جان وین بازی کرده . وقتی میرفتم خونشون میگفت برو واسم فیلم بیار ببینیم . میرفتم تو اتاقش کمدی بود پر از VHS همه فیلمهای جان وین . اون موقع سواد نداشتم همینجوری یکیشونو بر میداشتم میاوردم براش . بعضی وقت ها هم میگفت برو اونی که رو میزمه رو ور دار بیار . یه فیلم جدا از بقیه میذاشت انگار براش مقدس تر بود . وقتی فیلمو میدید میرفت تو همون دنیا دیالوگ هارو زیر لب زمزمه میکرد و با شخصیت ها میخندید و بالا پایین میپرید و حتی بعضی وقت ها بدو بی راهم میگفت . از اونهایی نبود که همش نصیحت کنه پسرم بزرگ شدی درس بخون و مهندس یا دکتر بشو . ایده های باحالی داشت . مثلا میگفت نوشایه تگریو ببر تو حموم وقتی حموم پر بخار شد شروع کن به خوردن ببین چقدر بهت خوش میگذره .

یکی دوسال بعد از اون روزا پدر بزرگ رفت و من نفهمیدم چطور اون کمد پر VHS یهو گمو گور شد . اما من اون فیلم خاصو واسه خودم نگه داشتم . بعد ها بزرگتر شدم و خودم چندین بار تنها دیدمش . ریوبراوو بود . این شد که عشق به سینمارو اول از اون یاد گرفتم .سال پیش تو خونه یکی از رفقا نسخه DVD ریوبراوو رو دیدم که اومدم ورشدارم که دلم نیومد . گفتم اگه قرار باشه یه بار دیگه ریوبراوو رو ببینم بازم با VHS بابا بزرگ میبینم تا باز هم لذت دیدنشو با هم تجربه کنیم .

بهونه نوشتن اینا 50 سالگی ریوبراوو بود . کامنت تونی راکی مخوف رو که دیدم یادش کردم . عجیبه تنها خاطراتی که از پدربزرگ به وضوح یادمه برمیگرده به همون روزا و ریوبراوو .

آریان.گ
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 19:21
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

عکساتون سرحالمون میاره امیر خان . یاد سکانس آخر پاپیون که میوفتم دوباره همون حسی که اولین بار بهم دادو میده . حس میکنی یهو انگار حالت خوب شده سر حال میای فک میکنی تو هم با هنری پاپیون داری رستگار میشی . همیشه دلم واسه داستین هافمن میسوخت که نپرید پایین . کاش اگه چنین فرصتی برای ما هم پیش اومد حواسمون باشه که اون بالا خبری نیست و بزنیم به دریا .

یاد تک تک قدم ها و نگاه ها و نحوه بستن تفنگ استیو مک کوئین تو بولیت هم بخیر . چقدر این مرد خوش استیل بود .

sina
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 19:25
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

برای دیدن 5 دقیقه نخست فیلم در جستجوی اریک ساخته کن لوچ به این وب مراجعه کنید.

sina72.blogfa.com

سمیرا کردنیا
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 22:2
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام نمی دانم چه اصراری دارم که روزنوشت های تو را دنبال کنم و همه اش دنبال بهانه ای برای کامنت گذاشتن باشم که به آسانی هم دست نمی دهد. یکی دو هفته پیش می خواستم چیزی بگویم که از درستی تصمیم ام مطمئن نبودم، بنابراین آن را لای دعوت به فیس بوک پیچیدم و برایت فرستادم. بعد که پشیمان شدم خوشحال شدم که آن را سرراست و بی لفاف نفرستاده بودم، که باعث شد آن را نخوانده دور بیاندازی. حرف های کیانوش عیاری مرا بی هیچ دلیلی به یاد رضا سید حسینی انداخت که در مصاحبه ای گفته بود که جلوی خودش را گرفته که چیزی از خودش ننویسد و مترجم باقی بماند. شصت سال فقط ترجمه کرد. حتی تو هم نتوانستی جلوی خودت را بگیری و فقط منتقد فیلم باشی، تو هم فیلم ساختی و اینکه این قضیه اصلا عجیب یا ناراحت کننده به نظر نمی رسد لابد به این بر می گردد که فیلمت هم مثل مطالبت و مثل خودت است؛ سرراست و صادق.

امیر: ممنون واقعا. کجا دیدیش سمیرا جان؟ و این که یادداشتی به من نرسیده از طرف تو که بگذارم‌اش کنار. یک بار دیگر بفرست.
کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 23:12
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
برای امیر قادری......دوران کودکی برای خودم یک ماهنامه سینمایی-ورزشی در می آوردم که البته فقط خانواده و دوست و فامیل آن را می خواندند.از همان کارهایی که معمولا باید این جمله را که" به جای این کارها برو درست را بخوان" را در واکنش به آن می شنیدیم.روی یکی از شماره هایش عکس فرامرز قریبیان سوار بر اسب رد پای گرگ را از روزنامه بریده بودم و روی جلد نشریه ام گذاشته بودم.فیلم را طبعا ندیده بودم ولی اسیر همان تصویر و ژست و نما شده بودم.سینمای کیمیایی همین است دیگر نه؟ برای مصطفی جوادی....ذوق کردم رفیق.ممنونم.ممنونم.وقتی این کامنت را نوشتم دلم برایت تنگ شد و برایت اس ام اس زدم که جوابم را ندادی و بیشتر دلم تنگ شد.راستی مصطفی..من و تو تا حالا همدیگر را ندیده ایم؟نه؟ برای هادی.....هادی جان می شود بگویی از دو نامه حمایتی مهرجویی و مخملباف چه تفاوت نگرشی برداشت کردی؟فقط از همین دو نامه.....تفاوتهای استاد بزرگم مهرجویی را با کارگردان سطح پایینی مثل مخملباف می دانم.تفاوت ماهوی این دو نامه چه بوده؟ و درود بر سرپیکو که گفته با عکس استیو مک کویین قلبش ضعیف می شود. و اینکه من هم منتظر لینک سینما صدا هستم.

امیر: اسب رد پای گرگ مثل اسم شب است برای همه ما.
علیرضا اویسی
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 23:32
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امیر جان این طرح تاریخ نگاریت عالیه خدایا اون روز رو هرگز فراموش نمی کنم 10 تومن بلیط خریدم وسط تیفوسیا تا تونستیم حنجره هامون رو بخاطر امپراطور و ارتش سرخش پاره کردیم و الحق که امپراطور جوابمون رو داد خدایا اصلا نمی دونم چی بگم هنگم کردی امیر .............

محسن دراگون
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 2:15
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

ای روزگار بی تکرار یادش بخیر

ریحانه
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 14:49
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آقا اینو کی دیده؟؟؟ بدجوری وسط این امتحانا رفتم تو جو ِش!درگیر کرد ما رو......عاشق اون نگاه و پریدنش شدم..........

http://www.youtube.com/watch?v=-8JRtGMBUz0

سيد آريا قريشي
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 14:51
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آقاي قادري اين نتايج نظرسنجي تون چي شد؟

من هم تو وبلاگم يه نظرسنجي گذاشته بودم كه با كمال افتخار شواليه ي تاريكي اول شد!

ارباب یونتابال
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 17:16
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

یادداشتتون رو که تو روزنامه اعتماد نوشتید نمیذارید ایجا ؟؟؟؟

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  









  سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2008, cinemaema.com
Page created in 0.0554530620575 seconds.