مُشک و عروس
ماجرای پروپاگاندای قبل از تماشای فیلم حکایت عروس تعریفی شد؛ آن قدر از کیفیت و ویژگیهایش گفتند و گفتند تا توقعات بیجهت بالا برود و اندک تاثیرات احتمالی فیلم هم فدای سطح توقع بیننده شود. شاید از این به بعد بهتر است سازندگان فیلم قبل از مواجهه اثرشان با مخاطب چیزی نگویند. به هر حال از قدیم گفتهاند مُشک آن است که خود ببوید نه عروس!
گوزنها به سبک مهران غفوریان
تغییر لحن فیلم از درام/ تریلر به کمدی رو حوضی در نیمه فیلم از عجیبترین و نامنتظرهترین تغییر مسیرهای سینمای این سالهاست. در وضعیت فعلی، فیلم بیشتر شبیه بازخوانی یا اقتباس پست مدرن از «گوزنها» توسط مهران غفوریان است تا یک فیلم مستقل.
ایناریتو
هر چه فکر میکنم، بیشتر مطمئن میشوم که روایت غیر خطی فیلم برای پوشاندن کمبودها و اعتبار الکی دادن به یک داستان ساده درباره خیانت و اعتیاد است. این شیوه محبوب روایتِ این سالها در دنیای فیلم - به فرض که عصر یخبندان چنین چیزی داشته باشد – ذرهای تاثیر یا نقش ندارد. کمی به درد پیشبرد موازی ماجراها و داستانهای فرعی میخورد و کمی بیشتر از آن به درد جذب سرمایه با ذوقزده کردن سرمایهگذارانِ فیلم ندیده. این دومی البته به گواه حرفهای تهیهکننده در برنامه هفت تاثیر غیر قابل انکاری در خلق فیلم داشته است.
مصطفی
مصطفی کیایی یک استعداد قابل قبول فیلمنامهنویسی این سالهاست. کاش نوشتههایش را به کارگردان کاربلدی میسپرد یا کارگردانی سینما را بهتر یاد میگرفت. در هر دو صورت نتیجه خیلی به نفع فیلمها و شاید خودش میشد. هیچ آدم عاقلی خوب بودن را به متوسط بودن ترجیح نمیدهد. از کیاییِ کارگردان - در تمام فیلمهایش - چیزی بیشتر از مصور کردن متن با مقیاس تلویزیون ایران دیده نشده و تاثیرگذاری کارهایش – هر چه هست – مدیون همان نوشته است. در مورد عصر یخبندان البته میشود از نقش کارگردان در کمکردن امتیاز متن هم گفت و نوشت. تلقی کیایی از فیلمنامههای خودش خیلی دم دستی و معمولیست و این از عجایب روزگار است.البته جاهطلبی کیایی ارزشمند است و میل به درجا نزدن و نخوابیدن در باد موفقیت قبلی قابل تحسین و جسارت تجربه کردنش هم لایک دارد. اشکال این جاست که این چیزها لزوماً به ساخت فیلم خوب منجر نمیشود. این موضوعها را با هم قاطی نکنید لطفاً.
محسن برادر مصطفی
محسن کیایی یک استعداد قابل قبول در بازیگری طنز این سالهاست. کاش توانایی اجرای کمدی را از درام تلخِ برادرش دریغ کرده بود تا لااقل با فیلم یکدستی روبرو بودیم که راحتتر میشد قضاوتش کرد و از آن مهمتر، کمتر به تماشاگر باج میداد. در شرایط فعلی، حضورش در عصر یخبندان به کمدی سیاه دوران تازه (!) منجر نشده هیچ، گاهی میری و ظهوری را در میانه ملودرامهای نظم قدیم (!) به یاد میآورد.
میانمایگی در پیچیدگی
تلقی فیلم از موضوعهای پیچیدهای چون خیانت و اعتیاد و فساد اجتماعی رو و عامیانه است و به همین دلیل تصویرش در فیلم در سطح میماند و ذرهای به عمق نمیرود. اصلاً همین که فکر کنیم یک فیلم سینمایی گنجایش طرح و بسط این همه موضوع مهم را دارد، فقط از یک درک میانمایه درباره موضوعها برمیآید. چند پارگی لحن و فضا و موقعیت در عصر یخبندان نتیجه مستقیم سادهانگاری مقولات پیچیده است؛ یک جور نقد و هشدار اجتماعی برای مخاطب انبوه دریانی. پیشاپیش میشود گیشه خوب فیلم را به سازندگانش تبریک گفت.
توقع ما و توان شما
شخصیتها جوری پرداخت شده که انگار همه به حداقلهای تیپ اجتماعی خودشان قانع بودهاند. اجرای بازیگران از این نقشها البته آزاردهنده نیستند، ولی هیچکدام هم در حد و اندازه توقع ما و توان خودشان نیستند... شاید بجز بهرام رادان که مدتهاست توقعی ازش نداریم.
شلیک به مغز
فیلم چهار بار تمام میشود (شاهدش تشویقهای چهارگانه در سالن نمایش) و هر بار بدتر از بار قبل. انگار کسی تعمداً بخواهد اندک تاثیر بالقوه موقعیتها و داستان فیلم را خراب کند؛ این شخص فرضی در کمال تعجب نویسنده و کارگردان فیلم است. پایان فعلی فیلم چیزی در حد شلیک مستقیم به مغز است.
بگم؟ بگم؟
هر چه فکر میکنم دلیل اصرار کیایی و تهیهکننده دو فیلم اخیرش را برای کنایه زدن به رانتخوارها و کلهگندهها نمیفهمم! البته حدسهایی میشود زد؛ مثلاً یک جور نشانی کوچه علی چپ دادن یا کی بود کی بود من نبودمهای مرسوم یا بهرهبرداری از بگم بگمهای معروف؛ اینجا اما بر خلاف «خط ویژه» به کل زائد و بیکاربرد و غلطانداز هم هست. اگر طرف (منظورم شخصیت فیلم است!) واقعاً رانتی یا آقازاده است، دیگر این کارها برای چیست و اگر نیست، این اصرارها برای کیست؟
سلف رفلکسیو!
تفاوت بین سام قریبیان «خط ویژه» و بهرام رادان «عصر یخبندان» تفاوت کیفیت این دو فیلم را بخوبی نشان میدهد. ظاهراً تجربه شخصی همیشه هم راهگشا نیست و گاهی عامل اختلال میشود. این خودبازتابندگیِ ذاتیِ سینما عجب چیز خطرناکیست.
تلقی قوچانی و توان کیایی
مصطفی کیایی کماکان از امیدها و استعدادهای قصهگویی
و سرگرمیسازیِ نسل تازه است. هوش و توانایی خیلی اتفاقهای بهتر را دارد و حیف
است که خودش را همقد همراهان تازه نگه دارد. تند و تیزی واکنشها نسبت به «عصر
یخبندان» ارتباط مستقیمی با این استعداد بالقوه دارد. از این دو برادر در آینده چیزهای خیلی بیشتر و بهتری
دیده و شنیده خواهد شد؛ در این مورد شک نکنید. کاش خودشان را به تعریف و تلقی قوچانی از
فیلم خوب محدود نبینند. «عصر یخبندان» در یک کلام تلفیق نامیمون آن استعداد و این تلقیست.