دلنوشته ای حسرت بار بر آخرین سکانس فیلم پاپیون
من پاپیون را بی نهایت دوست دارم وبا آن زندگی کرده ام اگر دوست داشتید این دلنوشته من راجع به این فیلم را در سایتتان بیاورید. دلنوشته ای حسرت بار بر آخرین سکانس فیلم پاپیون بی گناه وجود نداره پاپی ( استیو مک کوئین )بر فراز پرتگاهی که رو به دریاست ایستاده . دو کیسه پر از نارگیل که باید شود قایقشان زیر پایشان هست.نگاهی به امواج خشمگین که پشت هم صخره ها را می تراشد و دگربار نگاهی به رفیق هزارساله اش دگا ((داستین هافمن)) می اندازد.غم و اندوه ترک یار را در چشمانش می بیند؛همین طور ترس زاتی اش از این تمرین مرگ را.شاید می داند که دگا همراهش نمی آید و او هم اصراری بر این همراهی ندارد تا مبادا در رودربایسی مرگ و زنده بودن(نه زندگی!) قرار بگیرد.اما در آخرین سکانس زندگی اش باید آخرین پلان رفاقت را درحق دگا تمام کند و باصدای کذایی به اومی گوید))حاضری))منتظر جواب نیست. دگا اما بغض گلویش را فشرده وبا همان مم من کردنها و و اطوارهای دیوانه وارمی کوشد تاجمله ای را سر و شکل دهد که دل پاپی را نشکند((مً مً مم... من... من، میخواستم بیام و و و ولی متاسفم)). حال از این به بعد هر چه دیالوگ بین شان هست از بغض دل می آید.پاپی تلاش می کند که خودش را آرام نشان دهدتا مبادا دگا سالیان سال در آن جزیره ی تبعیدی لعنتی حسرت این را داشته باشد که چرا همراهش نرفته وحقی بر گردنش مانده...آرام آرام بر بلندای صخره دو مرد یکدیگر را در آغوش می گیرند؛از این همه سال زندان و تبعید و سلول مانند دو پنگوئن راه می روند.حتی حرف زدن هم یادشان رفته!چه کسی مانند آن دو می توانست در آن جزیره دو سر باخت که اسمش هم شیطانیست ضیافت بگیرد ،ماهی بخورند ، درد دل کنند و شیطان را هم خجالت زده کنند. باز هم صدای التماس دگا بلند می شود:((خودتو به کشتن می دی...خواهش می کنم اینکارو نکن)) پاپی با بوسه و اشک جوابش را می دهد و بی صدا از او می خواهد که تمنای ماندن نکند.هردو چنان یکدیگر را بغل کرده اند و در هم فرو رفته اند که گویی یک جسم شده اند.صدای زار زار موسیقی جری گلد اسمییت به صورت پروانه وار شنیده می شود که گویی آرام آرام دور شمع می گردد و تمنای خاموش نشدن را دارد. شاید هر دو از ته دل آرزو کردند که قصه این نباشد و کارگردان صحنه را عوض کند و هر دو با کیسه های نارگیل دست در دست هم در آغوش دریا بروند و این غول آبی را از جنس خود کنند این دو قطره.اما دیگر از دست کارگردان هم کاری بر نمی آمد؛نفرین های پاپی و دگا بر او تاثیری نداشت.قصه از جایی دیگرمی آمدکه سالها قبل از به وجود آمدن آنها نوشته شده بود.شاید این رمان از میلیون ها سال قبل از تولد بشرنگاشته شده بود که برای آزادی یکی باید بماند و دیگری باید برود. پاپی دیگر دعایی ندارد.کیسه نارگیل ها را پرت می کندبرآب ونگاهی مصمم به دگا و سرتکان دادن های روحیه بخش او که بالبخند تلخ آمیخته شده خود را در آغوش دریا می اندازد.حال دیگر از این لحظه او آزاد است،حتی اگر بمیرد که در این صورت خیلی آزاد است.پاپی سوار برقایق نارگیلی اش دوبازوی هرکولی خود را کرده پارو و هی با دو دست پارومی زند. امواج با نفرت تمام مقابل او ایستاده اند و اورابه عقب می رانند.ولی پاپی دل دریا را می شکافد و با هفتمین موج به جایی می رود که باید. دگا از بالای صخره با عینک ته استکانی اش که با یک نخ ان را از پشت سربسته میگریدو موسیقی پاپیونی برایش مرثیه سرایی می کند.دگا می گرید و اشک هایش را می دهدبرای سلامتی آزادی نداشته اش؛ آزادی که هیچوقت رنگش را ندید و از همسرش هم که قرار بودبرای نجاتش از این جزیره ی لعنتی سند رو کندخبری نشدوتنها خبرهم پیام ازدواجش باوکیل خود دگا بود. دوربین شاهکار که از آغازبر این فیلم گریسته نمای لانگ شات را می گیرد.اینبارما از دور اقیانوس بزرگی را می بینیم که روی صخره اش مردی استوار پشت به این جزیره لعنتی کرده و باحالتی قهری از آن رو برگردانده و چشم به اقیانوس بیکران داردکه پاپی در آن شناور است .دگا ناامیدانه صحنه را ترک می کندو رو بسوی کلبه اش می رود. تنهایک کیسه ی پر از نارگیل برروی زمین می ماندکه مال دگا بوده اما او نخواسته با آن برود.اعتمادی که پاپی به ان کیسه کرد وآن را فرشته نجاتش دید اما دگا به آن بی اعتماد بود.شاید این کیسه انقدرباید در همین نقطه بماند تا دگا از تبعیدش دل بکند و روزی ،ماهی، شبی یا چه سالها بعدکه با همین کیسه مانند پاپی فرار کند و پشت سراو پارو بزند تا راه بلدش پاپی باشد مانند تمام فرارهایشان!پاپی حالا وسط اقیانوس هست و چشمانش به آفتاب دوخته شده.درازکش روی قایق نارگیلی وبا صدای بلند وآزادش که دیگر درد خفقان برآن نیست فریاد می کشد)) آهای حرومزاده ها،من هنوز زنده ام...!))
|