| |
سينماي ما- هدي ايزدي: تعارف در سال سینمایی ۹۰، نیامد که نداشت هیچ، فقط «آمد» داشت. اکران چند فیلم درخور شآن و دیدنی و خوشساخت آنهم پشت سر هم کافی بود تا اهالی سینما، از زحمات جامعة سینمایی کیف کنند و به قصد به تختهزدن برای همدیگر «نامه» بنگارند و به رسانهها بدهند؛ به این ترتیب بود که در سال ۹۰ تا چشم و گوش کار میکرد، انواع نامهها بین اهالی سینما رد و بدل شد. نامههایی که اگر کل تعداد کلمههایشان را جمع میزدیم، چندتایی فیلمنامة سینمایی از دلشان در میآمد. با اکران جدایی نادر از سیمین بود که چند نفر از سینماگران در یادداشتهایی به تمجید از فیلم دیدنی اصغر فرهادی پرداختند. یادداشتهایی که در رسانهها منتشر شد و بازتابهای زیادی پیدا کرد.
وقتی اولین بیلبوردهای فیلم مرهم روی در و دیوار شهر جا خوش کرد، تعریف و تمجیدهای سینمایی وارد فاز جدیدی شد. در بیلبوردهای این فیلم و البته تبلیغاتی که در روزنامهها و مجلات چاپ میشد، تعدادی از سینماگران به صورت جداگانه یادداشتهای کوتاهی در دفاع از فیلم نوشته بودند. یادداشتهایی که عدهای را متقاعد کرد آخرین ساختة علیرضا داودنژاد را ببینند. مهمترین کسی که در مورد مرهم نوشت و به نوعی جرقة این حربة تبلیغاتی شد، بهرام بیضایی بود: «... حالا همه میدانند که تو همیشه میتوانستهای مرهم یا بهتر از آن را بسازی، اگر سینمای مستقل ایرانی را اندکی امنیت مالی بود. در نبودِ شرایط یکسان برای سینمای پشتیبانیشده و سینمای مستقل، ساختن مرهم خطر است؛ و این خطری است که تو و هر فیلمساز مستقل دیگری به آن دست میزنید. زخمهای بسیاری هست که نیازمند «مرهم» است.» (۱)
این نوع تعریف و تمجیدهای مکتوب ادامه داشت تا بالاخره یکی از همین نامهنگاریها تبدیل به یک اتفاق مهم حاشیهای سال سینمای ایران شد. یه حبه قند (سیدرضا کریمی) پیش از اکران هم با سر و صدای زیادی همراه بود؛ از جریانهای داورینشدن فیلم در جشنوارة بیست و نهم گرفته تا زمان اکران و دعواهای میرکریمی برای اکران فیلم در سانسهای مناسب و...؛ اما یه حبه قند قبل از آنکه تاییدهای دیگر همکاران سینمایی را به شکل مکتوب دریافت کند، با به کار گرفتن چند نفر از بزرگترین سینماگران ایرانی برای تولید مواد تبلیغاتی، خود به خود نگاهها را به سمت خودش جلب کرد. عباس کیارستمی پوستری برای فیلم طراحی کرد و مجید مجیدی چند تیزر و رخشان بنی اعتماد هم آنونس فیلم را ساخت. یه حبه قند همزمان با فیلمی پرستارة سعادتآباد اکران شد و به یکباره موجی بلند و وسیع از نامهنگاریها و تعریف و تمجیدهای فراوان و پر از تعبیرهای آنچنانی به راه افتاد. بهروز افخمی در یادداشتی «سایة بلند پادشاه فیلمسازان خوب یعنی جان فورد» را نشان داد که بر سر یه حبه قند افتاده و حتی پا را فراتر گذاشت: «البته شبیه هیچ کدام از فیلمهای فورد نیست و اصلاً شبیه هیچ فیلم خارجی نیست. این ایرانیترین فیلمی است که من تا حالا دیدهام، اما جان فورد کبیر هم خیلی ایرانی بود. اینکه او اصلیت ایرلندی داشت و در آمریکا به دنیا آمده بود، ربطی به اصل مطلب ندارد. جان فورد روح و قریحة ایرانی داشت و اگر شما در این مورد با من اختلاف نظر دارید، مطمئن باشید که من درست میگویم و شما اشتباه میکنید...! » (۲) و البته قبلش نوشت که: «حالا در ۵۵ سالگی خودم هم حیران ماندهام که چرا این جوری شدهام و سر پیری عشق یه حبه قند به دلم افتاده است. راستی که این فیلم جان ما را جلا داد...» (۳)
بهرام توکلی هم که خودش فیلم تحسینشدة اینجا بدون من را در اکران ۹۰ داشت، تعریف رسانهای از یه حبه قند را اینطور استارت زد: «... در روزگاری که مد شده حسهای بد و نفرت انگیزمان را با افتخار به سمت همدیگر پرتاب کنیم حیف است وقتی چیزی تو را سرشار از لذت میکند همه را شریک حسات نکنی... حس دلتنگی غیر قابل توضیح، غیرقابل گفتن و غیرقابل نمایش که به شکل عجیبی در این فیلم نمایش داده میشود و نمایش عظمت سینما در ترسیم دنیای ریزبافت آدمهای واقعی و روابط زندة مردم سرزمینم، انگار ارکستری از سازهای ایرانی در حال نواختنی هماهنگ هستند...» (۴)
اما قسمت هیجانانگیز نامهنگاریهای سینماگران در تعریف از فیلمها و کارهای یکدیگر، ۲۷ مهر در خبرگزاری ایسنا کلید خورد؛ جاییکه ابراهیم حاتمیکیا نامهای خطاب به رضا میرکریمی نوشت که مثل فیلمهایش با «یا لطیف» شروع میشد و خیلی لطیف پای اصغر فرهادی را هم وسط کشید: «خیر ببینی آقا سیدرضای میرکریمی؛ کامات شیرین. اگر این حَبّة قندت نبود، یادمان میرفت کجایی هستیم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرسنشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتابمان به جبر همکار تلخمزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم...». همین یک سطر از نامة سراسر تعریف و تمجید حاتمیکیا کافی بود تا هوادران اصغر فرهادی را شاکی کند. حسین معززینیا در پاسخش یادداشتی با عنوان «ابر و آفتاب» نوشت: «این یکی از تأسفآورترین متنهایی است که در زندگیام خواندهام. بعد از خواندنش حالم بد شد. دلم گرفت. غمگین شدم. چون دیدم کسی که روزگاری از خالصترین و صادقترین آدمهای این مملکت بوده، چنان دچار بغض و کینه نسبت به همکار فیلمسازش شده که از اولین روزهای امسال که در برنامهای تلویزیونی حاضر شد به اصغر فرهادی تاخت، تا الان که به قول خودش فصل برگریزان فرا رسیده...». خیلیها همین برداشت را از این نامة حاتمیکیا داشتند تا بالاخره میرکریمی خودش در دفاع از حاتمیکیا به زبان آمد: «در متنی که آقای حاتمیکیا منتشر کرده بود توهینی نمیبینم و سخنان ایشان را به مثابه نقد دیدم. ما باید کمی نقدپذیر باشیم. به نظرم این نقدپذیری را فرنگیها خیلی بهتر درک کردهاند، چرا که وقتی کسی فیلمی میسازد باید خودش را برای هر نقدی آماده کند. من واقعاً از اینکه به حاتمیکیا حسود گفتند، دلم شکست. کاریکاتوری که دربارة او کشیده شد بهزعم من بسیار زننده بود و اصلاً دوست نداشتم. فکر میکنم من و آقای فرهادی هم حق داریم زمانی که حاتمیکیا فیلم ساخت به صراحت نظرمان را دربارة فیلم او بیان کنیم و این یکی از طبیعیترین اصولی است که در سینما وجود دارد. » (۵)
پس از این حاتمیکیا با اینکه کمی صبر پیشه کرد، اما نتوانست سکوت کند و در گفتوگویی از خودش در برابر این همه هجمه دفاع کرد: «... من تاجر نیستم که به ضرر و زیان جیب و آبرویم فکر کنم. بیپرده بگویم که این خرس و پلنگ و شیر و حتی سیمرغ استعداد گوسالة سامریشدن را دارد و کجاست آن مفسر شجاع همچون مرتضی آوینی که با بیانی حکمیمانه این وارونگیهای معنا را توضیح دهد...» (۶).
با اینحال، فهرست بلندبالای شخصیتهای فرهنگی و هنر و ادب ایران و سینماگرانی که در تمجید از یه حبه قند نامهنگاری کردند و دست به قلم شدند، تا امروز رکوردی دستنیافتنی از خود به جاگذاشته و اگر کل این ماجرا را به حساب یک جور تبلیغ پنهان بگذاریم، باید به تیم تبلیغاتی پشت فیلم تبریک گفت که با همین حربهها توانستند این فیلم خاص را به یکی از پرفروشترین آثار سال تبدیل کنند.
پینوشت: (۱): خبر- ۵ اردیبهشت ۱۳۹۰ (۲) و (۳): تهران امروز- ۸ آبان ۱۳۹۰ (۴): تهران امروز- ۱۱ آبان ۱۳۹۰ (۵): جلسه نقد و بررسی یه حبه قند- فرهنگسرای رسانه- ۴ آبان ۱۳۹۰ (۶): هفته نامه چلچراغ- هفته سوم آذرماه
|