سینمای ما - نام «علي معلم» در همه اين سالها با «دنياي تصوير» پيوند خوردهاست؛ ماهنامه تخصصي سينما که علاقهمندان و خوانندگان بسياري داشت و دو زمستان پيش از اين، پس از 17 سال انتشار پياپي، ناگهان به فهرست نشريات توقيفي اضافه شد و هرچند در آخرين روزهاي اسفند سال گذشته پس از يکسال شماره تازهاي از آن روي دکههاي روزنامهفروشي رفت اما هنوز خبري از شماره تازه آن نيست. دنياي تصوير براي علاقهمندان و خوانندگانش، البته به ماهنامهايکاغذي محدود نميشد؛ جشن سينمايي سالانه«حافظ» که بههمت «علي معلم» برگزار ميشد و کارگردانان و بازيگران و باقي سينماگران ايراني در آن شرکت ميکنند، مراسم تقدير از بهترينهاي هرسال بود و تنديس «حافظ»ي که در اين مراسم پُرشکوه نصيب سينماگران ميشد بهقول خودشان در شمار ارزشمندترين جايزههايي بودند که ميگرفتند؛ چرا که اين جايزه در حضور تماشاگران و شيفتگان سينما به آنها تقديم ميشد. رئيس اسبق انجمن منتقدان ايران سالها تجربه اجراي برنامههاي تلويزيوني هم دارد و «سينماي انديشه»اش در سالهاي دور به خاطرهاي خوش براي سينمادوستان بدل شده است.معلم تهيهکننده سينما هم هست؛ هم فيلم متفاوت «گاوخوني» را تهيه کرده که اقتباس «بهروز افخمي» از شاهکار «جعفر مدرس صادقي» است،هم «ازدواج بهسبک ايراني» را روي پرده سينماها فرستاده که نخستين تجربه سينمايي «حسن فتحي» است و مخاطبان بسياري را به سينماها کشاند. تازهترين فيلمي که «معلم» آنرا تهيه کرده، «آل» است؛ اولين فيلم «بهرام بهراميان» در سينما که پيشتر او را بهواسطه «ساعت شني»ديدنياش در تلويزيون شناختيم و هنوز در مرحله فيلم برداري است. درعينحال، «علي معلم» اين روزها مشاور فرهنگي - هنري «مهدي کروبي» هم هست و در اين گفتوگو در مقام يک مشاور بايدها و نبايدهاي عرصه فرهنگ و مناسبات فرهنگ و سياست را در آستانه انتخابات رياستجمهوري روشن ميکند. بهگمان معلم، تصديگري دولت در بخش فرهنگ چاره کار نيست و اکنون وقت آن است که زمام فرهنگ را به کساني بسپريم که معناي حقيقي آنرا ميدانند.
محسن آزرم ـ کريم نيکونظر
ميتوانيم اينطور شروع كنيم كه بهنظر شما، در اين 4 سال وضعيت فرهنگ بهطور كلي و سينما بهعنوان يكي از زيرشاخههاي فرهنگ كه قشرهاي مختلفي با آن سروكار دارند در مقايسه با 8 سال قبل، دستخوش تغييرات عظيمي شده است يا نه؟ يا اينكه اساسا نگاه دولتي بيشتر بر عرصه فرهنگ حاكم شده يا سليقه مردم تغيير كرده است؟ بهنظر ميرسد مردم چيزهايي را ميپسندند كه 4 سال قبل دوست نداشتهاند و از فيلمهايي استقبال ميکنند كه اگر 4 يا 8 سال پيش ساخته ميشد، محبوب نبود...
من فکر ميکنم در همه اين سالها رفتار حاكميت با فرهنگ و هنر، رفتار سنجيده و با برنامهاي نبوده است. براي همين در دورههاي مختلف نتايج متفاوتي بهدست آمده؛ حالا بعضي جاها منجر به خلق آثار بهتر شده، بعضي جاها دوران ركود بوده و بعضي جاها دوران سيطره ابتذال. آزمون و خطاهاي زيادي در اين سالها صورت گرفته و در اين آزمون و خطاها هيچوقت سرپرستي فرهنگ با اهل فرهنگ نبوده و هميشه فرهنگ در ذيل سياست معنا شده؛ درحاليكه در نگاه كلان رهبران نظام، چه در نگاه كلان امام و چه در نظريات رهبري، هيچوقت فرهنگ ذيل سياست معنا نشده است. براي همين سياستهاي فرهنگي در هر دورهاي، شكل آن افرادي را به خود گرفته كه كنترل فرهنگ را دست داشتهاند...
حتي در دوره وزارت «مهاجراني»؟
بله، حتي آن زمان هم بهرغم گشايشهايي كه صورت ميگيرد، نتايج فرهنگي با حرفهايي كه زده ميشود، يكسان نيست؛ مثلا گشايشها در حد نمايش چند فيلم توقيفي است، يا فضاي فيلمسازي مقداري تلطيف ميشود، يا توجه به جوانها بالا ميرود. در سالهاي اول انقلاب قرار بود سينما وارد نظام فرهنگي انقلاب شود. نتايج به ما نشان ميدهد كه اين سينما صاحب يك هويت اوليه ميشود؛ سنگبناها ريخته ميشوند و قرار ميشود ستونهاي ديگري روي شان قرار بگيرند ولي بعدها هيچ ستوني ساخته نميشود. سينماگران از كودكي سينماييشان شروع كردند و وقتي به بلوغ رسيدند، اين بلوغ ازشان دريغ شد؛ يعني باز مثل کودک به آنها نگاه كردند. اينكه دولت داعيه سرپرستي اهل فرهنگ را داشته باشد، غلط است و با چنين نگاهي هيچوقت به سياستهاي فرهنگي گسترده و فراخنگر نميرسيم.
يعني كار را بايد به خود اهل فرهنگ سپرد؟
چارهديگري نداريم.
فکر ميکنيد اهل فرهنگ مقتضيات سياست و جامعه را آنقدر ميشناسند که عهدهدار اين مسووليت شوند؟
بله، به نظر من که ميشناسند. مشکل اين است که آنها را عقبافتاده فرض كنيم و آنوقت آنها رفتاري عقبمانده خواهند داشت. فرهنگ و هنر بهواسطه اين سياستها که هيچ كدامش تداوم نداشته، ضربه خورده است. بهخاطر همين سياستهاست که در هر دورهاي چند فيلمساز محبوب ميشوند و امکانات در اختيارشان قرار ميگيرد و بقيه به گوشهاي رانده ميشوند.
اما در دورهاي هم که يك اهل فرهنگ مثل «سيفالله داد» مهمترين سمت سينمايي اين مملكت را ميپذيرد، بازهم سينماگرهايي هستند که رضايتي از وضع موجود ندارند...
بايد بين اينكه يكي از اهالي فرهنگ معاون وزير بشود و اينكه ما سرپرستي فرهنگ را بهعهده اهل فرهنگ بگذاريم، تفاوت قائل شويم. شايد اگر يكي از اهالي سينما در رأس امور سينمايي قرار بگيرد در زمينههايي خطاها بيشتر شود، يا يك سليقه سينمايي بهخصوص حاكم شود. مساله اين است که در هر دورهاي بخشي از هنرمندان اين مملكت در حالي كه همهشان در يك دايره بزرگتر فعاليت ميكردهاند، انكار شدهاند؛ در دورهاي در حق بعضي از فيلمسازان جبهه و جنگ جفا شده، در يك دورهاي به فيلمسازاني كه اجتماعينگر هستند، در دورهاي ديگر به فيلمسازاني که فيلمهاي هنريتر ميسازند جفا شده. ما همواره مديراني داشتهايم كه فكر ميكردهاند بايد مردم را بهزور رستگار کرد، درصورتيکه بايد شرايط رستگارشدن و بهبود كيفيت هنر را فراهم ميکردند. بهجاي اينكه سالن سينما بسازند، بهجاي اينکه امكانات فرهنگي را افزايش بدهند، بهجاي اينکه دسترسي مردم را به منابع فرهنگي افزايش بدهند، فيلم ساختند و آن هم فيلمهايي که به درد تماشا نميخورد...
پس بهسمت كار صنفي بايد حركت كنيم...
چاره كار اين است كه مديريت فرهنگي به اهل فرهنگ سپرده شود و نگاه دولت به فرهنگ تغيير کند. دولت وكالت فرهنگي از مردم ندارد و موظف است شرايط رشد فرهنگ را با مديريت کارآمد و ضوابط مصلحانه فراهم كند. قرار نيست دولت تشخيص بدهد چه كتابي خوب يا بد است يا چه فيلمي خوب يا بد است؛ اين مردم هستند كه راجع به آثار فرهنگي تصميم ميگيرند. به جشنواره فيلم فجر که مهمترين اتفاق فرهنگي سالانه ماست، دقت کنيد: توليدكننده واقعي دولت است، جايزهدهنده هم دولت است، کسي هم كه به فيلمها انتقاد ميکند و فيلمها را در توقيف نگه ميدارد دولت است! اين نشانميدهد كه دستگاههاي فرهنگي ما هيچكدام به ترسيم افقها نرسيدهاند؛ يعني نگفتهاند سينماي آرماني چيست. بالاخره اين سينما بايد يك آرمان داشته باشد تا بهوسيلهاي بشود به اين آرمان رسيد. حتي حقوق اوليه در سينما ناديده گرفته شده است. ما چقدر فيلم در مورد قوميتهاي مختلف داريم؟ مگر توجه به قوميتها در قانون اساسي وظيفه دولت نيست؟ چهقدر براي اقشار مختلف جامعه فيلم ساختهايم؟ فيلمها يا بهشدت عوامگرا هستند يا بهشدت دور از مردم. نتيجه اين سينما چيست؟ اين دو نوع فيلم که قبل از انقلاب هم موجود بودهاند؛ سينماي موسوم به فيلمفارسي و سينماي آوانگارد خاصپسندي كه مردم هيچ نسبتي با آن برقرار نميكردند. چيزي که مردم لازم دارند، سينماي معتدل و متوسط است، چيزي كه صنعت سينما ميسازد در اين سالها مغفول شده است.
در واقع صنعت سينما را مترادف با فيلمهاي رده پايين گرفتهاند...
واقعيت اين است که صنعت سينما در حال اضمحلال است و اين اضمحلالي است كه پيش از انقلاب هم به وجود آمده بود. پيش از آنكه انقلاب پيروز بشود، سينماي ايران زنگ خطر را به صدا درآورد. كمديهاي مبتذلي كه در اين دوران ساخته ميشوند،نگرانکننده هستند. اين کمديها نتيجه مستقيم برنامههاي تلويزيون هستند. سينماگرها عادت کردهاند هر کمديني را که در تلويزيون گُل ميکند به سينما بياورند و با حضورش فيلم بسازند. حالا اگر تلويزيون يكسال چهره کمدي تازهاي نسازد، سينما ميخواهد چهكار كند؟ ما بايد چيزهاي ديگري را جدي ميگرفتيم که نگرفتيم؛ بايد بازار جهاني را جدي ميگرفتيم كه نگرفتيم؛ كشورهاي فارسيزبان را بايد جدي ميگرفتيم كه نگرفتيم؛ بازار منطقه را بايد درنظر ميگرفتيم كه نگرفتيم...
اين وظيفه دولت بوده يا اهالي فرهنگ؟
دولت بايد به وظايف كلان ميرسيده ولي وظايف خُرد را انجام داده؛ يعني تازه به اين نتيجه رسيدهاند كه اول سالن سينما ميخواهيم بعد فيلم توليد کنيم. محل توزيع فرهنگ كجاست؟ روزنامههايي كه چاپ ميشوند بايد يكجايي به معرض ديد برسند و قابليت خريد پيدا كنند يا نه؟ يادمان باشد كه فرهنگ امر خريداريشونده است؛ يعني كالاي فرهنگي است. كتاب را مردم بايد بخرند؛ نميشود كتاب توليد كرد و گذاشت در انبار. الان واقعا دولت كتابهايي را ميخرد كه مردم دوست دارند؟ نهادهايي كه مسوول اين كار هستند اصلا به سليقه مردم كار دارند؟
درواقع كتابهاي دولتي خريداري ميشوند...
خريداري ميشوند و ميروند كنج كتابخانهها و كسي هم آنها را نميخواند! ريتم كتابخواني ما با اول انقلاب هيچ فرقي نميكند؛ چون اگر فرق ميكرد مردم الان بايد كتابخوان ميشدند. کتاب که زياد است، ولي کتاب خوب کم است...
ولي بازهم سرانه مطالعه كتاب خيلي پايين است...
درست مثل سينماست که در سال صد فيلم ميسازيم و 20 فيلم به اكران ميرسد و از اين 20 تا پنج فيلم را مردم ميبينند! انبوهي نشريه و روزنامه چاپ ميکنيم كه تا بين مردم محبوب ميشوند، تعطيلشان ميکنيم. در مورد کتاب هم همينطور است؛ تا يک کتاب به چاپ يازدهم ميرسد، دوباره مميزي وارد كار ميشود! ما درواقع از موفقيت در فرهنگ ميترسيم. اگر يك فيلم ايراني بتواند مخاطب جذب کند ميترسيم؛ درحاليكه بايد خوشحال بشويم. دولت بهجاي ابراز سليقه بايد افقهايش را در فرهنگ ترسيم كند و بگويد افق بلند ما اين است كه سينما بتواند يك ابزار امنيت ملي باشد؛ همانجوري كه سينماي آمريكا هست...
شايد هنوز هنرمندان و اهالي فرهنگ را محرم نميدانيم...
محرم كه نميدانيم هيچ، من فكر ميكنم كه شأن و منزلتشان را در حد يك كارگر ساختماني ميبينيم. يعني استخدامشان ميكنيم تا ساختماني را كه ميخواهيم بسازند؛ درحاليکه اينها خودشان معمارند! دولت نهايتا وظيفهاش اين است كه فيلمها را ببيند و بهشان مجوز نمايش بدهد نه اينکه با كنترل سرمايه اين كار را بکند. تعداد فيلمهاي سفارشي در سالهاي اخير خيلي زيادتر شده و عنوانهايي اختراع شده که مثل عنوانهاي دوره اول است؛ سينماي مشهور به «گلخانهاي» و «عرفاني» و «اناري» و هر چيز ديگري در اين زمينه كه تازه شأن اين فيلمها خيلي بالاتر بود؛ يعني شما حتي يك «جادههاي سرد» (مسعود جعفريجوزاني) هم در اين فيلمهاي «معناگرا» و «فاخر» و «مصلحانه» و «موقرانه» نداريد! بهجاي اينكه سينماي حقيقي رشد كند، عنوانهاي ما رشد كرده و دو سال بعد هم اين عنوانها ناپديد ميشوند. دولت وظيفه سرمايهگذاري در توليد اثر فرهنگي ندارد بلکه بايد شرايط را فراهم كند براي اينكه آثار فرهنگي در بهترين شكل توليد بشوند و به عرضه برسند.
درواقع بايد فرآيند را درست كند...
اگر قرار است از پول نفت كمك بگيرد، با اين پول دو تا فيلم نسازد. بايد اجازه بدهيم رشد واقعي در سينما اتفاق بيفتد؛ مردم آنموقع انتخاب خواهند كرد و بعضي از آدمها از صحنه فرهنگ حذف ميشوند. به همين سادگي...
پس نقش نظارتي دولت بايد از بين برود؟
نقش نظارتي دولت بايد با تصحيح قواعد و آييننامهها پيش برود و بلوغ فعلي جامعه ايران بايد در نظرات به چشم بيايد. مثلا چرا در هياتهايي که درباره سينما و مطبوعات نظر ميدهند، نمايندگان اقشار فرهنگي جامعه حضور ندارند؟ چهكسي گفته كه يكنفر بايد بهجاي همه تصميم بگيرد؟ خيلي از آييننامهها فقط با يك «سربرگ» تغيير كرده و درواقع همان آييننامه سي و چند سال قبل است. ميدانيد چرا درباره شهرستانهاي ما فيلمي ساخته نميشود؟ چون شهرستانهاي ما سينما ندارند؛ همين است که همه فيلمهاي ما تهراني شدهاند. مثلا چون در خرمآباد سينما نيست، مردم آن منطقه هم نبايد سهمي در سينما داشته باشند. شايد عجيب بهنظر برسد، ولي واقعا يك فيلم راجع به چوپانها نداريم؛ درباره كشاورزي فيلم خوبي نداريم. نگاه كنيد ببينيد در همين سالها چه آثاري باقي مانده و به يادها سپرده شده؟ ببينيد اين فيلمها چگونه توليد شدهاند؟ هيچكدام از آن آثار با فرمايش نبودهاند.
در اين بين، چيزي به نام سليقه هم سطحش پايين آمده و مخاطبان از محصولاتي استقبال ميکنند که کيفيت فرهنگي ندارند، نمونهاش را در استقبال از کمديهاي سخيف و کممايه ميشود ديد.
وقتي شما مسير طبيعي را در خلق اثر هنري طي نميكنيد، حتما يكجايي به بنبست ميخوريد. ما اجازه ندادهايم اين مسير طبيعي طي بشود، بهزور يكسري فيلم ساختهايم و گفتهايم مردم بايد از اين شربت تلخ ما بخورند! فاصله بين روشنفكران و مردم اهل فرهنگ در ايران زياد شده و ميزان سليقههايي هم كه بايد مشترك باشد كم شده است. يكجايي مردم سليقهشان با سليقه خاص تقريبا برابر است يعني «زير پوست شهر» (رخشان بنياعتماد) را دوست دارند، يا «شوكران» (بهروز افخمي) را دوست دارند. ولي بين آن فيلمها با فيلمهايي که الان ساخته ميشود، تفاوت زيادي هست. اين نتيجه هدايت دولتي سينماست.
خب، پيشنهاد شما چيست؟ ميگوييد دولت تصديگري نكند، خود هنرمندان كه لزوماً مديران خوبي نيستند، پس چه تصحيحاتي در وزارت فرهنگ و ارشاد بايد صورت بگيرد؟
به نظر من بايد وظايف دولت و جايگاهش را بهعنوان نهادي تعريف کرد که مسير را بسازد. دولت بايد به وظايف کلان خودش عمل کند و ميزان دسترسي مردم را به فرهنگ خودي بالا ببرد، يعني با ساختن سالن و افزايش امكانات خريد و با دادن سوبسيد به مصرفكنندهها براي استفاده از كالاهاي هنري كاري بكند كه مردم به طبع خودشان انتخاب كنند.
خب، شما فکر ميکنيد راهكار اساسي براي رسيدن به آن وضعيت مطلوب چيست و چه موانعي را بايد پشت سر بگذاريم؟ چقدرش به هنرمندان و اهالي فرهنگ برميگردد و چقدرش به مشاركت مردم و چقدرش به دولت؟
ما يك سابقه تاريخي را پشت سر گذاشتهايم و حالا نيازمند دگرگوني در نگاه دولت به موضوع فرهنگ هستيم. بهنظر من اين چيز جديدي نيست و نزد رهبران معنوي نظام اين نگاه توضيح داده شده، منتها اين نظريات هيچوقت در بخش اجرايي كشور ريخته نشدهاند. ديداري را در نظر بگيريم كه سينماگران با مقام رهبري داشتند. حرفهايي که آنجا زده شد، نظرياتي که ارائه شد، به کجا رسيد؟ آيا آن نظريات كلي به راهكاري اجرايي هم رسيدهاند يا نه در همان حد متوقف شدهاند؟ تاوقتي براي كوچكترين چيزها تصميم با مديراني است كه روزي نهايتاً هشتساعت سر كار ميآيند، نتيجه همين خواهد بود. جامعه ايران در اين سالها رشد كرده ولي سيستمي كه براي فرهنگ كشور در نظر گرفته شده، رشد نكرده. فرض كنيد الان سالنهاي سينما دارد ساخته ميشود. ايرادي هم ندارد ولي چه چيزي بايد در اين سالها نمايش داده شود؟ يعني اگر سطح توليدات با سطح چيزي كه ميشود آن را نمايش داد سازگاري نداشته باشد، باز يك بحران ديگر پيدا خواهد شد. رشد بايد همزمان اتفاق بيفتد. رشد يكجانبه هيچ كمكي نخواهد كرد. يك زماني گفتند كه سينماي ايران بايد به سطح توليد 200 فيلم در سال برسد. كسي هم سوال نكرد كه اين 200 فيلم را كجا ميخواهيد عرضه كنيد؟ چگونه ميخواهيد برايش ماركتينگ خارجي پيدا بكنيد؟ بالاخره فيلم كه فقط نبايد در ايران نمايش داده شود، فيلم يك هنر جهاني است. بعد فكر كردند كه تعداد فيلمها را كم كنند، مثل يكي دو سال اخير که آنقدر پروانه ساخت و نمايش ندادند که تعداد فيلمها کم شد. حالا دارند سالن ميسازند و فيلم ندارند. قبلاً فيلم ميساختند و سالن نداشتند. آنقدر هزينه توليد كار فرهنگي را بالا بردهاند كه ديگر هيچ عقل سالمي وارد سرمايهگذاري كارهاي فرهنگي نميشود. اين است که شاهد نفوذ سرمايههاي كثيف در سينما ميشويد. سرمايههاي كثيف در سينما فيلمهاي كثيف توليد ميكنند چون سالم نيستند و روابط سالم درون سينما را از بين ميبرند و باعث رشد آدمهاي كاذب خواهند شد. رشد سرمايههاي كثيف و پولشويي در سينما باعث بروز نوعي هنرپيشگي در سينما ميشود و مردم بايد صدمات ناشي از ستارههاي دروغين را تحمل كنند. فلان بچه در روستاي رامهرمز بايد معدل شخصيتياش بشود يكي از كساني كه فكر ميكند ستاره است و اينجوري ما به تحميق تماشاگران دامن ميزنيم. اين همان اتفاقي است كه در سينماي ما افتاده، نگاه كنيد بيشتر فيلمهاي اين چندسال درباره چهکساني است؟ فيلمهاي سطحپايين اين چندسال راجع به لاتها، بيشغلها و آدمهاي حاشيهاي هستند! ما اصلا ساير اقشار اجتماعي را وارد سينما نكردهايم...
هرچند همه اقشار بايد اين فيلمها را نگاه كنند! با اين اوصاف فكر ميكنيد راهي براي اصلاح هست؟ اصلا اميدي هست؟
چه دليلي دارد جامعهاي كه بايد روحيهاي بسيار گشادهداشته باشد، تبديل به جامعهاي با روحيه خموده بشود؟ چرا سينماگرش بايد احساس شكست بكند؟ چرا بازيگرش بايد احساس كند براي تماشاگر فرقي نميكند او در چه فيلمي بازي كند؟ چرا منتقدش بايد بگويد ديگر چه لزومي دارد آدم نقد جدي بنويسد؟ اصلا براي چه بايد نقد جدي نوشته شود؟ بايد جديت را در جامعه تشديد بكنيم. در آن صورت، خود جامعه عكسالعملهايي از خودش نشان ميدهد. اينجاست که بايد از خودمان سوال کنيم که آيا برخورد با ابتذال بهعهده نهادهاي رسمي است؟ نه، اين وظيفه افكار عمومي است. خود افكار عموميميتوانند عليه ابتذال وارد عمل بشوند منتها وقتي آنها خودشان درگير بحران باشند، ابتذال را ميپذيرند. الان ابتذال بهاسم فرهنگ و هنر و سينما به نشريات ما راه پيدا كرده و چون كسي در مورد ابتذال چيز ديگري نخواهد گفت، کسي هم به فکر راه چارهاي برايش نيست بنابراين وقتي يک مدير فرهنگي روي پرونده عدهاي مهر عدم فعاليت ميزند، چه اتفاقي ميافتد؟ آنها که ديگر جلو نميروند كمكم يا عقب مينشينند و کاري نميکنند يا اينکه دستنشانده ميشوند. ايناست که كمكم نوشتههاي تشريفاتي زياد ميشود و كمكم نويسنده هم تبديل به عامل توليد ميشود در حالي كه اينها بايد جاهاي شان با هم فرق داشته باشد. افكار عمومي بايد جاي خودش را داشته باشد، توليدكنندهها بايد جاي خودشان را داشته باشند. چرا راه دور برويم؟ الان در اين چند وقت بين منتقدين و فيلمسازان دعواست. اين دعوا سر چيست؟ آنها وظيفه داشتهاند که فيلمي را بسازند و حالا با هر عقيده و سليقهاي ممكن است نظر آنها در فيلمشان و نگاهشان به دنيا بيسوادانه باشد، اصلا ممکن است فيلم آنها هم بيسوادانه باشد. اين منتقد است که تشخيص ميدهد چرا اين كش و قوس در اهل فرهنگ افتاده؟ چرا آنها بايد فكر كنند كه آن يكي جلوي شان را گرفته؟ وظيفه فيلمساز ساختن فيلم است و وظيفه منتقد نقدکردن. نه فيلمساز حق دارد بگويد داري اشتباه نقد ميکني و نه منقد حق دارد فيلمساز را از اساس زير سوال ببرد. وقتي رقابت سالم در اكران و در نمايش و در چاپ وجود ندارد، دعوا سر چنين چيزهايي واقعا سادهانگاري است. بله، خود اهل فرهنگ هم در اين ماجرا مقصرند ولي چه كسي در يک مهماني گوشت اضافه در بشقاب كسي گذاشته و باعث شده ديگران به آن گوشت اضافه نگاه كنند؟ چه كسي باعث شده كه يك گروه ديگر از كارشان پشيمان بشوند و ديگر سر جايي كه بودهاند برنگردند؟ اگر اينچيزها آسيبشناسي بشوند، آنوقت مشخص ميشود که ايراد کار کجاست نه اينكه تمام تقصيرها را گردن كسي بيندازي. اگر تقصيرها را گردن يك نفر بيندازي، نشانه نداشتن برنامه است، نشانه نداشتن ساختارهاي مناسب است، نشانه نداشتن برنامهريزي است، نشانه نداشتن افق است در امنيت فرهنگي. در اين چند سال چقدر جوايز دولتي رشد كرده؟ چند جشنواره دولتي رشد كردهاند؟ اصلاً شما در كجاي دنيا ميبينيد كه فستيوالهاي فيلم اينقدر دولتي باشند؟ درست است كه فستيوالهاي فيلم با كمك شهرداريها و كمك دولت سرپا ميمانند و به حياتشان ادامه ميدهند ولي نهادهاي برگزاركننده نهادهاي مستقل هستند. بايد از خودمان سوال کنيم که چرا ميترسيم از اينكه در واقع توليت اين كارها را به اهل خودش واگذار كنيم به اين مفهوم كه اجازه بدهيم آنها رابطهشان را با مردم تشكيل بدهند. اگر مردم را صاحب بلوغ ميدانيم که بايد اجازه اين کار را بدهيم و اگر مردم را يك توده بيشكل ميدانيم كه بايد آنها را به جايي سوق داد، آنوقت بد نيست بدانيم که اين نظريه از قديم در تاريخ هنر بوده و نتايجش هم در دسترس است و معلوم شده نظريه گلهوار بودن مردم در آثار هنري چه نتيجهاي داشته. عجيب است ولي الان مدير ما فكر ميكند كه با موفقيت يك فيلم او موفق شده! مثلا ميگويند اينکه فلان فيلم فروش كرده يعني ما موفق بودهايم! چه ربطي داشته به شما؟ شما بايد برآيندتان نمره ميگرفت، معدل شما بايد خوب ميشد. اين فيلمها را که شما نساختهايد! حکايت اين مثل است که ميگويد «گيرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل؟!» فيلم آقاي مجيدي در فستيوال برلين جايزه گرفته و اينجا دستگاههاي دولتي افتخار ميكنند كه فيلم ما برنده شده است! چه ربطي دارد به شما؟ شما چه تسهيلاتي را براي اين كار فراهم كرده بوديد؟ شما مگر توانستهايد دوتا مجيدي در اين سينما بسازيد؟ هر وقت توانستيد کيفيت اين سينما را زياد كنيد، آنوقت ميتوانيد بگوييد كه من مدير موفقي هستم. تازه اصلا فيلمسازي به شما چه ربطي دارد؟ فيلمسازي شكل طبيعي خودش را پيدا ميكند و شما كار طبيعي خودتان را ميكنيد. مشکلات فرهنگ با مديرانش دقيقاً اينجوري است و تا اين مشکلات حل نشود، کاري براي پيشرفت فرهنگ نکردهايم.