نگاهی به دو فیلم «احضار شده» و «دختری در کافه»
راهنمای فیلم: آثاری که بالاتر از حد انتظار ظاهر شدند
صوفیا نصرالهی: وقتي فيلمي را ميبينيد كه ديويد ييتس كارگردانياش را برعهده دارد و فيلمنامهاش را هم ريچارد كورتيس نوشته، قطعا توقعتان همان اول كار بالا ميرود. «دختري در كافه» يك فيلم تلويزيوني رمانتيك است كه ميشود آن را در حد يك اثر سينمايي ارزيابي كرد...
صوفیا نصرالهی
+نگاه مثبت: احضار شده (conjuring)
معمولا فيلمهاي ترسناك را نميبينم. بيشتر به اين خاطر كه از عناصري براي ترساندن مخاطب استفاده ميكنند كه خيلي دمدستي است. فرض كنيد يك نفر بيايد و جلوي صورتتان با ماسك زشت جيغ بكشد، خب از جا ميپريد. اما فيلم ترسناك «احضار شده» فرق داشت. بيشتر ترساش از چيزهايي بود كه در نيمه اول فيلم نميديديد. وقتي خوب بذره دلهره را در دلتان ميكاشت، بعد عوامل وحشت را يكي يكي رو ميكرد. جيمز ون، كارگردان اين فيلم اصالتا مالزيايي است. قبل از اين هم سال 2004 فيلم ترسناك معروف «اره» را ساخته بود اما «احضار شده» از «اره» خيلي جلوتر است. همين كه اول فيلم مينويسد برمبناي يك ماجرا واقعي به ترستان اضافه ميكند. خيليها را ديدهام كه به وجود ارواح خبيث معتقدند و اينكه داستان «احضار شده» هم مبني بر وجود اين ارواح است و كارگردان حتي در تيتراژ پاياني با نشان دادن آلبوم شخصيتها بر واقعي بودن داستانش تاكيد ميكند. خط اصلي داستان شبيه خيلي از فيلمهاي وحشت ديگر است. خانوادهاي شاد و از همه جا بيخبر خانهاي را ميخرند كه از گذشته شوم آن خبر ندارند. كمكم ارواح مزاحم افراد خانواده ميشوند و ميخواهند در يكي از آنها حلول كنند. قسمت ترسناك اينجاست كه روح خبيث تصميم ميگيرد وارد جسم مادر خانواده شود. يعني ستون عشق و محبت خانواده. قسمت ترسناكش وقتي است كه مادر از خود بيخود ميشود و تحت تاثير روح حلول كرده ميخواهد فرزندش را قرباني كند. نكته خوب فيلم درام است. برعكس خيلي از فيلمهاي ترسناك كه درام را نميشناسند، «احضار شده» هم فيلمنامه قوي دارد و هم كارگرداني دقيق. حركت دوربينهاي فيلم از سالن به داخل اتاق مثالزدني است. فيلم تماشاگرش را يك لحظه هم رها نميكند. ريتم يكدستش را حفظ ميكند و كاراكترهاي جذابي به اسم لورين و اد دارد كه كارشان تحقيق درباره ارواح خبيث و جنگيري است. صحنه آماده شدن آنها براي گير انداختن روحي كه در خانه پرسه ميزند و جمعآوري مدرك براي ارائه به كشيش تا اجازه جنگيري بدهد، يكي از جذابترين سكانسهايي است كه در فيلمهاي ترسناك ديدهام. اشتباه نكنيد آن لحظه هيچ وحشتي در شما ايجاد نميكند تنها نكتهاش حس و حال واقعي بخشيدن به فضاست كه بعدا در شما ترس بيشتري ايجاد ميكند. جنگيري «احضار شده» احتمالا بعد از فيلم «جن گير» جزو بهترين سكانسهاي جن گيري سينما ميرود. اين از معدود فيلمهاي ترسناكي است كه ستون استوار آن، زنها هستند. لورين بهعنوان قطب خير قدرتمند و كارولين، مادر بيدفاعي كه بيشتر از همه آسيب ميبيند و قرار است آسيب هم بزند. كارولين با فرياد لورين عشق مادرانهاش را به كمك ميگيرد تا نيروي خبيث را از روحش پاك كند. «احضار شده» بايد بيشتر از اينها قدر ميديديد.
-نگاه منفي: دختري در كافه (the girl in the café)
وقتي فيلمي را ميبينيد كه ديويد ييتس كارگردانياش را برعهده دارد و فيلمنامهاش را هم ريچارد كورتيس نوشته، قطعا توقعتان همان اول كار بالا ميرود. «دختري در كافه» يك فيلم تلويزيوني رمانتيك است كه ميشود آن را در حد يك اثر سينمايي ارزيابي كرد. يك محصول تمام انگليسي نه فقط بخاطر اينكه كارگردان و فيلمنامهنويساش انگليسي هستند بيشتر به اين دليل كه ريچارد كورتيس در تمام آثارش با جزييات زندگي انگليسي سر و كار دارد. اينجا هم مانند فيلم خوب و جذابي كه خود كورتيس ساخته يعني « love actually» با يك سياستمدار انگليسي سر و كار داريم كه ناگهان به يك دختر معمولي علاقمند ميشود و زندگياش از يكنواختي درميآيد. واقعيت اين است كه «دختري در كافه» فيلم دوستداشتني است اما فيلم خوبي نيست. بايد بين اين دو صفت تمايز قائل شد. يك فيلم رمانتيك شيرين كه بعضي از سكانسهاي طنزآلود آن مانند اصرار فرانسويها بر فرانسه حرف زدن در اجلاسهاي بينالمللي و ناديده گرفتن زبان انگليسي از طرف آنها، بامزه و خندهدار از آب درآمدهاند اما مشكل منطق داستاني است كه از همان اول كار ميلنگد. اينكه چطور يك سياستمدار سفت و سخت و مبادي آداب در يك لحظه و در يك كافه به دختري اطمينان ميكند، اينكه چطور با وجود همه مراقبتهاي سياسي آن دختر موفق ميشود در اجلاس G8 سر و كلهاش پيدا شود همگي از نقاط ضعف بزرگ فيلمنامه هستند. از همه اين مشكلات بزرگتر گرهگشايي پاياني است كه درنهايت معلوم نميشود آن دختر دقيقا به منظور خرابكاري آمده يا چيز ديگر. و اينكه سياستمداران به آن سادگي تحتتاثير جملههاي بيمزه و ساده دختر قرار ميگيرند همه باعث ميشود دو سوم ابتدايي جذاب فيلم هم نابود شود. بخصوص اينكه برخلاف بازي بيل نايي در نقش لورنس، كه دقيق و متناسب با شخصيت حرفاي و شخصي اوست، كلي مكدونالد در نقش جينا هيچ نشانهاي از شخصيت واقعي اين دختر بروز نميدهد. جينا شبيه يك تابلوي نقاشي تخت است كه هيچ شخصيتپردازي ندارد. اين عدم پرداخت درست كاراكتر جينا بهخصوص در سكانسهاي پاياني فيلم دردسرساز ميشود. هيچ چيزي مثل يك پايانبندي بد نميتواند تاثير خوب يك فيلم را از بين ببرد و مشكل «دختري در كافه» هم دقيقا پايانبندي بد آن است.
+نگاه مثبت: احضار شده (conjuring)
معمولا فيلمهاي ترسناك را نميبينم. بيشتر به اين خاطر كه از عناصري براي ترساندن مخاطب استفاده ميكنند كه خيلي دمدستي است. فرض كنيد يك نفر بيايد و جلوي صورتتان با ماسك زشت جيغ بكشد، خب از جا ميپريد. اما فيلم ترسناك «احضار شده» فرق داشت. بيشتر ترساش از چيزهايي بود كه در نيمه اول فيلم نميديديد. وقتي خوب بذره دلهره را در دلتان ميكاشت، بعد عوامل وحشت را يكي يكي رو ميكرد. جيمز ون، كارگردان اين فيلم اصالتا مالزيايي است. قبل از اين هم سال 2004 فيلم ترسناك معروف «اره» را ساخته بود اما «احضار شده» از «اره» خيلي جلوتر است. همين كه اول فيلم مينويسد برمبناي يك ماجرا واقعي به ترستان اضافه ميكند. خيليها را ديدهام كه به وجود ارواح خبيث معتقدند و اينكه داستان «احضار شده» هم مبني بر وجود اين ارواح است و كارگردان حتي در تيتراژ پاياني با نشان دادن آلبوم شخصيتها بر واقعي بودن داستانش تاكيد ميكند. خط اصلي داستان شبيه خيلي از فيلمهاي وحشت ديگر است. خانوادهاي شاد و از همه جا بيخبر خانهاي را ميخرند كه از گذشته شوم آن خبر ندارند. كمكم ارواح مزاحم افراد خانواده ميشوند و ميخواهند در يكي از آنها حلول كنند. قسمت ترسناك اينجاست كه روح خبيث تصميم ميگيرد وارد جسم مادر خانواده شود. يعني ستون عشق و محبت خانواده. قسمت ترسناكش وقتي است كه مادر از خود بيخود ميشود و تحت تاثير روح حلول كرده ميخواهد فرزندش را قرباني كند. نكته خوب فيلم درام است. برعكس خيلي از فيلمهاي ترسناك كه درام را نميشناسند، «احضار شده» هم فيلمنامه قوي دارد و هم كارگرداني دقيق. حركت دوربينهاي فيلم از سالن به داخل اتاق مثالزدني است. فيلم تماشاگرش را يك لحظه هم رها نميكند. ريتم يكدستش را حفظ ميكند و كاراكترهاي جذابي به اسم لورين و اد دارد كه كارشان تحقيق درباره ارواح خبيث و جنگيري است. صحنه آماده شدن آنها براي گير انداختن روحي كه در خانه پرسه ميزند و جمعآوري مدرك براي ارائه به كشيش تا اجازه جنگيري بدهد، يكي از جذابترين سكانسهايي است كه در فيلمهاي ترسناك ديدهام. اشتباه نكنيد آن لحظه هيچ وحشتي در شما ايجاد نميكند تنها نكتهاش حس و حال واقعي بخشيدن به فضاست كه بعدا در شما ترس بيشتري ايجاد ميكند. جنگيري «احضار شده» احتمالا بعد از فيلم «جن گير» جزو بهترين سكانسهاي جن گيري سينما ميرود. اين از معدود فيلمهاي ترسناكي است كه ستون استوار آن، زنها هستند. لورين بهعنوان قطب خير قدرتمند و كارولين، مادر بيدفاعي كه بيشتر از همه آسيب ميبيند و قرار است آسيب هم بزند. كارولين با فرياد لورين عشق مادرانهاش را به كمك ميگيرد تا نيروي خبيث را از روحش پاك كند. «احضار شده» بايد بيشتر از اينها قدر ميديديد.
-نگاه منفي: دختري در كافه (the girl in the café)
وقتي فيلمي را ميبينيد كه ديويد ييتس كارگردانياش را برعهده دارد و فيلمنامهاش را هم ريچارد كورتيس نوشته، قطعا توقعتان همان اول كار بالا ميرود. «دختري در كافه» يك فيلم تلويزيوني رمانتيك است كه ميشود آن را در حد يك اثر سينمايي ارزيابي كرد. يك محصول تمام انگليسي نه فقط بخاطر اينكه كارگردان و فيلمنامهنويساش انگليسي هستند بيشتر به اين دليل كه ريچارد كورتيس در تمام آثارش با جزييات زندگي انگليسي سر و كار دارد. اينجا هم مانند فيلم خوب و جذابي كه خود كورتيس ساخته يعني « love actually» با يك سياستمدار انگليسي سر و كار داريم كه ناگهان به يك دختر معمولي علاقمند ميشود و زندگياش از يكنواختي درميآيد. واقعيت اين است كه «دختري در كافه» فيلم دوستداشتني است اما فيلم خوبي نيست. بايد بين اين دو صفت تمايز قائل شد. يك فيلم رمانتيك شيرين كه بعضي از سكانسهاي طنزآلود آن مانند اصرار فرانسويها بر فرانسه حرف زدن در اجلاسهاي بينالمللي و ناديده گرفتن زبان انگليسي از طرف آنها، بامزه و خندهدار از آب درآمدهاند اما مشكل منطق داستاني است كه از همان اول كار ميلنگد. اينكه چطور يك سياستمدار سفت و سخت و مبادي آداب در يك لحظه و در يك كافه به دختري اطمينان ميكند، اينكه چطور با وجود همه مراقبتهاي سياسي آن دختر موفق ميشود در اجلاس G8 سر و كلهاش پيدا شود همگي از نقاط ضعف بزرگ فيلمنامه هستند. از همه اين مشكلات بزرگتر گرهگشايي پاياني است كه درنهايت معلوم نميشود آن دختر دقيقا به منظور خرابكاري آمده يا چيز ديگر. و اينكه سياستمداران به آن سادگي تحتتاثير جملههاي بيمزه و ساده دختر قرار ميگيرند همه باعث ميشود دو سوم ابتدايي جذاب فيلم هم نابود شود. بخصوص اينكه برخلاف بازي بيل نايي در نقش لورنس، كه دقيق و متناسب با شخصيت حرفاي و شخصي اوست، كلي مكدونالد در نقش جينا هيچ نشانهاي از شخصيت واقعي اين دختر بروز نميدهد. جينا شبيه يك تابلوي نقاشي تخت است كه هيچ شخصيتپردازي ندارد. اين عدم پرداخت درست كاراكتر جينا بهخصوص در سكانسهاي پاياني فيلم دردسرساز ميشود. هيچ چيزي مثل يك پايانبندي بد نميتواند تاثير خوب يك فيلم را از بين ببرد و مشكل «دختري در كافه» هم دقيقا پايانبندي بد آن است.