| |
سینمای ما- ارغوان اشتری: در جشنواره پر از رویدادهای عجیب وغریب کن که در این شهر کوچک ساحلی فرانسه برپا است، بر حسب اتفاق دو برنده نخل طلای دورهای گذشته، فیلمساز ایرانی عباس کیارستمی و کارگردان اتریشی میشائیل هانکه در لابی هتل مجستیک به یکدیگر برخوردند. هر دو با فیلمهایی درباره «عشق» و «سالهای پایانی عمر»به بخش مسابقه جشنواره بازگشته اند.«عشق» ساخته میشائیل هانکه با نقش آفرینی امانوئل ریوا و ژان لوئی- ترینیتیان روز یکشنبه در جشنواره به نمایش درآمد و با استقبال تماشاگران روبه رو شد.«مثل یک عاشق» ساخته کیارستمی هم که با بازیگران گمنام در ژاپن فیلمبرداری شده، روز دوشنبه به نمایش درآمد.
دو فیلمساز که در لابی هتل یکدیگر را دیده اند، نمی توانند جلوی خودشان را بگیرند و با هم خوش و بش نکنند. عباس کیارستمی با چهره خندان می گوید که "من در رقابت با بقیه هستم" و سپس خداحافظی می کند .به رغم موضوع مشترک دو فیلم کاملا از هم متفاوتند.«مثل یک عاشق» داستانش در خارج از شهر توکیو می گذرد، اما شما می توانید در هر جای دیگری هم باشید - خیابان های طویل پر از ترافیک، نماهای داخل اتومبیل و آپارتمانی ساده که متعلق به پروفسور پیر بازنشسته است...
عباس کیارستمی در این باره می گوید: «قرار نبود از توکیو چیز زیادی ببینیم.هدفم ساختن فیلم مستند نبود، چون فیلمهای این چنینی بسیاری در توکیو ساخته شده است. دوست داشتم جغرافیای درونی شخصیتها را به تصویر بکشم.» این فیلمساز نامدار ایرانی در فیلمش بازیگر تازه کار 22 ساله رین تاکاناشی را در نقش دانشجویی به نمایش می گذارد که به خاطر هزینه تحصیلش تن به حشر و نشر با آدمهای مختلفی میدهد. فیلمساز به بازیگر 82 ساله «تاداشی اوکِنو» هم نقش پروفسوری بازنشسته را داده که میخواهد با این دختر دانشجو ملاقات کند. دختر که از رفتار نامزدش (با بازی ریو کیسی) عصبی است، شبی با پروفسور همراه میشود. این دو سفری را با اتومبیل آغاز می کنند، در حالی که پروفسور پشت فرمان نشسته و نامزد دختر هم در تعقیب آنهاست. در فیلمهای کیارستمی نماهای اتومبیلهای در حال حرکت با دوربین دیجیتالی و به شدت نزدیک به سوژه جان می گیرند. فیلم «طعم گیلاس» (برنده نخل طلای کن 1997) هم مملو از صحنه های داخل اتومبیل در حومه شهر بود که شخصیت اصلی پشت فرمان میخواست به زندگی اش خاتمه دهد یا بیوه زیبای «ده» (2002) هم پشت رُل در خیابانهای تهران این سو و آن سو میرفت
عباس کیارستمی 72 ساله دهه های اخیر به کشورهای مختلفی سفر کرده و مدتی را در آفریقا، هند و ژاپن گذرانده است. وی «کپی برابر اصل» را در ایتالیا ساخت که در جشنواره کن 2010 جایزه بهترین بازیگر زن را برای ژولیت بینوش به ارمغان آورد. او درباره حضور ژولیت بینوش می گوید:«فکر می کنم من از جنبه غیر حرفه ای ژولیت بینوش و نابازیگری او استفاده کردم.» در این فیلم هم نمای طولانی رانندگی بینوش به سوی تپه های توسکانی در کنار ویلیام شیمل وجود دارد؛ کاراکتری که می تواند در زندگی گذشته ژولیت بینوش یا در آینده او باشد.
کیارستمی می گوید:«اتومبیل مکان بسیار مناسبی برای وقوع اتفاقات مختلف است.شما دو شخصیت دارید که کمربندهای ایمنی را بسته اند و راه گریزی هم ندارند؛ این فضای کاملی برای اتفاقاتی است که میان دو کاراکتر روی می دهد.»
در جواب این پرسش خبرنگار که "آیا میان پرفسور و دختر دانشجو در خانه پرفسور ارتباط صمیمانه ای پیش می آید؟" کیارستمی با خنده پاسخ می دهد: «گمان نمی کنم! در آپارتمان کمی به هم نزدیک میشوند و در اتاق نشیمن درباره نقاشی با هم صحبت می کنند و اتفاقا روی صندلیهایی نشسته اند که شبیه صندلی ماشین است.»
کیارستمی می گوید این فیلم را در ژاپن ساخت، چون ژاپن برایش اهمیت داشت: «شما نمی توانید شخصیتهایی را پیدا کنید که به زمان ما تعلق نداشته باشند. پروفسور قصه ما یک سامورائی نابغه است که به تعبیری به نسلی دیگر تعلق دارد. مطمئنم فقط در توکیو این شانس را خواهید داشت که او را پیدا کنید نه جای دیگر.» با تمامِ علاقه ای که کیارستمی به گروهش داشت، اما فیلمنامه کامل را به بازیگرانش نشان نداد و آنها هر چه جلوتر میرفتند، پیرنگ داستان را میفهمیدند.
کیارستمی به شدت تحت تاثیر هنرِ طراح صحنه کارش توشیهیرو ایسومی قرار داشت. ایسومی کل آپارتمان پروفسور را از نو ساخت. کیارستمی می گوید:«از ایسومی معذرت خواستم که از تمام دکور او در فیلمبرداری استفاده نکردم، اما جواب داد مهم نیست...من باید کارم را درست انجام می دادم !» کیارستمی ادامه میدهد:«در آشپزخانه، ایسومی یک قوطی پر از قهوه به من نشان داد و گفت قهوه ای خریده ام که حتما پروفسور می نوشد. شما چنین قهوه ای را این روزها در توکیو پیدا نمیکنید. من به کیوتو رفتم و این قهوه را خریدم.»
کیارستمی می گوید:«در این فیلم هم بدشناسی داشتم وهم خوش شانسی؛ زمین لرزه و سونامی در تولید فیلم تاخیر ایجاد کرد. دو سال هم طول کشید تا بازیگر پروفسور را پیدا کنم. بازیگر این نقش اصلی و پردیالوگ، تمام عمرش سیاهی لشگر فیلمها بوده و حتی یک جمله هم مقابل دوربین دیالوگ نگفته بوده، اما همیشه در پس زمینه صحنه ها حضور داشته و عجیب این که برای قرار گرفتن در مرکز صحنه بی میل بود! بدون او نمی توانستم این فیلم را بسازم.» کیارستمی با یافتن پروفسور، داستانش را هم پیدا کرد: «مطمئنم داستانهای عاشقانه بیان نشده بیشماری وجود دارد.» «هرچه پیرتر میشویم، زندگی درونی ما اهمیت بیشتری پیدا می کند. هنوز دوران کودکی از ما دور نشده و من همان پروفسور، آن عاشقِ جوان و کمی هم آن دختر دانشجو هستم.»
+++ نگاه منتقد فیلم و استاد دانشگاه آمریکایی به فیلم «مثل یک عاشق» گلن هیث جونیر «... کیارستمی با پاشیدن رنگ های آبی و سبز بر سرتاسر قابهای شهری با رنگ و عمق بازی می کند. انعکاس این لایه های رنگی به نحوی است که بسیاری از تصاویر لایتناهی به نظر می رسند. در این فیلم میزانسنهای کیارستمی - حتی بیشتر از «کپی برابر اصل » - به سطحی از کیفیت دست می یابند که شکوه بصری پنهانی بسیاری از اکسسوار صحنه را نمایان میکنند. ترانه ای که عنوان فیلم از آن وام گرفته شده، بُعدی غنی به حس حسرت بار بسیاری از سکانسهای داخلی میدهد. شخصیتهای «مثل یک عاشق» می خواهند احساسات خود را تقویت کنند، آن هم به واسطه تقویت صورتِ ظاهر عشق، استقلال و خانواده ای که نومیدانه میخواهند از آن حمایت کنند. در صحنه ای از فیلم، یک شخصیت فرعی حقیقت ماجرا را با ایهام و اشاره می گوید؛ یک دانشجوی سابق پروفسور که برحسب اتفاق او و دختر را در فروشگاه می بینند، به استاد سابقش می گوید به خشونت درونی جامعه خیلی علاقمند است(!)... صداقت تکان دهنده این ابراز نظر و شیوه بیانِ کنترل شده این شخصیت - لااقل برای کسری از ثانیه هم که شده - قاعده حساب شده سینمای کیارستمی را به هم می ریزد. هیچ کس حرفهای این دانشجوی سابق را جدی نمی گیرد، اما این عبارت در حکم کلید بازشدن قفلِ تز اصلی فیلم مثل یک عاشق است...»
|