تا به حال كاستهاي شعرخواني احمد شاملو را گوش دادهايد؟ صدايش و شكل شعر خواندنش عين آهنك است. شايد براي همين هيچ وقت موسيقي زير صداي شاعر يا قطعه هاي وسط آنها يادم نمانده.
از خود استاد بشنويد:
«...در همسايهگي خانهي ما يك خانوادهي متمول ارمني مينشست كه دو دختر رسيده داشت و هر دو مشق پيانو ميكردند. چيزهايي مينواختند كه چون نقش سنگ در ذهن ناآمادهي من ماند و بعدها دانستم اتودهاي شوپن بوده است. احساس عجيبي كه از اين تمرينها و بخصوص از صداي پيانو در من به وجود آمد، مرا يكسره هوايي موسيقي كرد. براي اين كه بيشتر بشنوم از خرابه ي پشت خانهمان كه انبار سوخت نانوايي مجاور بود راهي به پشت بام خانه پيدا كردم و، ديگر از آن به بعد كارم درآمد! دزدكي به پشتبام ميخزيدم، پشت هره دراز ميكشيدم و ساعتها و ساعتها به ريزش رگباري اين موسيقي كه چيزي يك سره ناشناس و بيگانه بود تسليم ميشدم. يك بار همان جا خوابم برده بود و دنيا را به دنبالم گشته بودند. كتكي كه از اين بابت خوردم، همچون رنج شهادت اصيل بود و موسيقي را درجان من به تختي بلندتر برنشاند. چيزي كه در آن راه ميتوان (و بايد) رنج برد، تا وصل آن قدرت مسيحايياش را بهتر اعمال كند. معشوقي كه در آن فنا بايد شد...»
و اين داستان ادامه دارد...
بازگشت به روزنوشت هاي آرزو فراهاني
هاله
چهارشنبه 27 تير 1386 - 11:9
|
سلام خانم فراهاني.منتظر قسمت دوم هستيم.البته اگر مثل روزنوشت سينما در خيابان سر كاري نباشه.
|
صوفیا نصرالهی
يکشنبه 31 تير 1386 - 17:10
|
آرزوجان فردا 2مرداد!روز غروب کردن بامدادمان.همیشه 2مرداد یاد این شعر می افتم: در غربت مرگ بیم تنهایی نیست یاران عزیز آن طرف بیشترند.... (من که دلم خیلی برای استاد تنگ شده.ولی نمیخوام امامزاده طاهر برم و ببنمش.بهتریت راه اینه که 2مرداد کاستشو بذاری تو ضبط و چشماتو ببندی.موافقی؟)
|
حمید
يکشنبه 31 تير 1386 - 22:12
|
صدای خیلی گیرایی داره . فعل مضارع استفاده می کنم چون تا وقتی صولت پر صلابت صداش تو گوشمونه هنوز زنده است و نفس می کشه . باید استاد و فرود آمد . بر آستانه ی دری که کوبه ندارد ....
|
بهار
يکشنبه 25 آذر 1386 - 13:52
|
سلاخي مي گريست به قناري كوچكي دلباخته بود. واقعا" انسان بايد به ژرفايي از معنا و مفهوم برسد تا بتواند اين كلمات را در يك جمله انقدر گيرا به كار ببرد. يا صداي پر صلابتش كه تا مي شنوي لرزه بر جانت مي افتد و همچنان ما در اندوهيم كه اي كاش نمي رفت و كنارمان بود و باز برايمان مي خواند و مي نوشت.
|