همه اين روزنوشت و كامنت‌ها براي بوچ، ادي، بيلي، لوك، بريك و هنري گوندورف بزرگ :: سينمای ما :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ايران :: Iranian Movie News & Information
يکشنبه 19 آبان 1387 - 4:16
اخبار:      • رونق سینمای ایران ادامه دارد؛ / دعوت در آستانه 700 و کنعان 400 میلیون/آواز گنجشک‌ها 200 میلیون را رد کرد      • هنرمندان سینمای ایران و روز جهانی غذا؛ / رضا کیانیان: در کمک به محرومان، کرامت انسانی را فراموش نکنیم      • جمال شورجه: آرزو داشتم فیلمی درباره امام رضا (ع) می‌ساختم      • تحلیل کیهان از گفته اخیر بهروز افخمی: سینما در ایران مرده است؛ / این حرف‌ها همه‌اش سیاسی است      • معرفی بخش تازه سایت سینمای ما؛ / تازه‌ترین آلبوم‌های عکس سینمای ایران را در باکس بالای صفحه ببینید      




همه اين روزنوشت و كامنت‌ها براي بوچ، ادي، بيلي، لوك، بريك و هنري گوندورف بزرگ


نظرات

حالا
شنبه 6 مهر 1387 - 22:58

ای قربونش برم....

راستی آقای قادری... پرونده مربوط به بوچ کسیدی تون در شماره چند ماهنامه فیلمه؟

امید غیائی
شنبه 6 مهر 1387 - 23:31

هنوز هم عاشق این عکست ام که زده ام بالای آینه اتاقم،همانکه دستهایت را بی قید گرفته ای بالای آتش و با آن سیگار گوشه لبت داری ناکجاآباد را نگاه میکنی....

هنوز.................

نیکزاد کمانگیر
شنبه 6 مهر 1387 - 23:42

سلام

مرسی امیر جون که این عکس خوشگلش رو گذاشتی.

پل همیشه زنده است.......

با همون پوزخند جادوییش.

هنوز گیج غربت اون عشق عزیز بین ادی و سارا هستم.

سارایی که خودش داغون بود اما اومده بود تا ادی رو بسازه.

از این قشنگ تر هم مگه ممکنه؟!

ساسان.ا.ک
شنبه 6 مهر 1387 - 23:45

خدا رحمتش کنه. سوال: اولین چیزی که بعد ازشنیدن خبر مرگ پل نیومن به ذهنتون اومد چی بود؟

جواب خودم: چرا من هنوز "بیلیاردباز" رو ندیدم؟

جواد رهبر
يکشنبه 7 مهر 1387 - 0:17

ديدار به بوليوي!

آي مگي!

بهروز
يکشنبه 7 مهر 1387 - 1:16

فکر کنم از تروفو که میگه:سینما پنهان میدارد. آشکار نمی کند.

اون شب بارونی که پل نیومن از کافه میاد بیرون تا سوار ماشینش بشه ...صدا از صحنه حذف میشه. موسیقی آرومی رو میشنوی .و نور مسلسلی که در دل تاریکی از دور دیده میشه.

آدمای پل یکی یکی رو زمین میافتن.پل تکیه داده به ماشین و سرش رو انداخته پایین.تا وقتی که آخرین آدمش هم میمیره..

تام هنکس حالا با مسلسل روبروش ایستاده...

و پدر خوانده رو که براش همیشه پدر بوده اما با قانون خانواده با نگاه پر از حسرتش میکشه...

به نظر شما این جا چی رو سینما داره پنهان میکنه؟؟؟

اگه جاده ای به سوی تباهی (road to the perdition)رو دیدین و امیر آقای عزیز اجازه میدن نظرتون رو بگین.

امین
يکشنبه 7 مهر 1387 - 1:31

گربه روي شيرواني داغ، پرنده شيرين جواني، بيليارد باز، هاد، تيرانداز چپ دست و تابستان گرم و طولاني،بوچ کسيدي و ساندنس کيد ، نيش و جاده پرديشن، میشه دوباره اینا را ببینیم.

رضا خاندانی
يکشنبه 7 مهر 1387 - 1:53

عجب سال بدی شده امسال

واقعا" حیف

امین
يکشنبه 7 مهر 1387 - 2:11

وای وای وای .....................

تو کامنت قبلیم که بعد از خبر مرگ ریچارد رایت بود گفتم انشا... این تابستون لعنتی تموم بشه که هر چی ادم دوست داشتنی تو سینما و موسیقی بود رفت که خوشبختانه رفت اما متاسفانه پاییز هم خیلی بد شروع شد و خدا اخر عاقبت این سال 87 به خیر بگزرونه که............

که مطمینا تا سالها سر تیتر حافظمون از عدد 87 عمو خسرو بزرگ خواهد بود و ارشیوش نیومن بزرگ

که واقعا اسمش برازندش بود چون واقعا چهره و فیزیک کاملا نو و به روزی داشت حالا بازیاش بماند که برای من و به سلیقه من ادی (رنگ پول) یک چیز دیگه بود

واقعا و از ته دل میگم روحش شاد

پیمان
يکشنبه 7 مهر 1387 - 2:46

اینقدر این کامنت را میدم تا جواب و نظرات خودت را بدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آقای قادری چون من دومین بار هست دارم کامنت میدم نمیتونستید جواب سوالات و نظراتم را بدید؟؟؟؟!!!!!!!! یه چیز دیگه از شما شنیده بودم امیدوارم که خلافش ثابت نشود... اگر که باز قابل دونستید خوشحال میشم نظراتتون و جوابتون را درباره سوالات و نظرات زیر که برای دومین بار هست کلا در این جا نظر میدهم بدهید... البته این شد سومین.... در ضمن خبر مرگ نیومن من را هم متاثر کرد و خوشبختانه بهترین بازیش یا یکی از بهترینهاش را در فیلم کارگردان محبوب من که همیشه نگاش میکنم به نام رنگ پول بازی کرد... نور به قبرش بباره... خانمها و آقایون فیلم جاده (مسیر)رستگاری سام مندس با بازی دیکپریو و کیت وینسلت(ستاره های تایتانیک) را که دسامبر به روی پرده می آید را حتما ببینید و از دستش ندهید که با همین تیزر کوتاهی که از این فیلم دیدم فکر کنم از اون فیلمهای درامی باشه که تو این چند مدت که قحطی فیلم خوب شده و همه فیلمهای تخیلی و خالی بندی و فضایی شده خیلی می ارزه!!! و فکر کنم تو چند رشته هم کاندید اسکار و گلدن گلوب مخصوصا نقش اول مرد برای دیکپریو بشود... حالا ببینید من کی گفتم... قادری خان شما هم یادت باشه... اما یه سوال داشتم آقادی قادری. اینکه مجله دنیای تصویر که الان توقیف شده هست را میشه شماره های گذشته اش را سفارش داد... چون من واقعا چند شمارش را نیاز دارم... خوشحال میشم یه کمکی به من در این زمینه بکنید... در ضمن بزنگاه هم من هم مثل شما فکر میکنم وخودم باور نمیکنید هنوز دلیل این همه جارو جنجال بیخودی را حداقل از طرف بینندگان سایت نمیدانم. حالا مسیولان میدونیم قضیه چیست!!!... مقایسه این کار با خانه به دوش هم با تجربه ی به دست آورده عطاران در این زمینه و دلایلی که شماها در سایت سینمای ما آوردید یه چیز کاملا بی موردی هست... ضمن اینکه هر کارگردانی یه شاهکاری خلق میکند دیگر ... مگر نه حالا همه فیلمها باید از اون شاهکارش بهتر باشند.؟؟؟ و اگر نبود اون فیلمش مزخرف هست؟؟؟ پس اسکورسیسی که دیگه فیلمهاش به راننده تاکسی یا رفقای خوب نمیرسه را باید بهش هزار و یک جور فحش داد و به فیلم زیبای دپارتدش چون به شاهکار راننده تاکسی اش نمیرسید بگویییم مزخرف؟؟؟ واقعا که.... خانه به دوش هم به نظر من همین حکم را برای عطاران داره و گمون نمیکنم نه خود عطاران کسی دیگر هم طنزی به زیبایی خانه به دوش بسازه که صد برابر از اون خانه به دوش قبل انقلاب هم که خوشبختانه کامل دیدمش با کارگردانی پرویز کاردان که خیلی اون زمان سروصدا کرده بود و محبوب شده بود بهتر هست... حالا نمیدونم شما هم دیدید یا نه؟؟؟ بازم میگم بزنگاه یکی از پخته ترین طنزهای عطاران و پخش شده در این چند سال هست حالا بزار هر کی هر چی دوست داره بگه... در آخر هم بی صبرانه منتظر فیلم جدید اسکورسیسی با بازی دیکپریو هستم که اسمش هم به نظر تغیییر کرده البته دوست داشتم استاد دیکپریو را نقش روانی جانی میذاشت که شاید دیکپریو هم چون دنیروی کبیر در تنگه وحشت نقش متفاوت و استثنایی را خلق میکرد ار چه نقش مارشال را حالا بازی میکند و نقش روانی جانی به گمونم یک زن هست.... خواستم راستی قادری خان نظرت را تلگرافی درباره همکاری او با دیکپریو در این چند فیلم و فیلم بعدیشون که ظهور تیودور روزیلت رییس جمهور سابق آمریکاست و دیکپریو در سال 2010 این نقش را بازی میکند را بدونم چون به نظر من که دیکپریو بد جواب نداده و این سه فیلم آخر اسکورسیسی هم سه فیلم پر فروش اول او در تاریخ سینمای اسکورسیسی شده البته درکنار تنگه وحشت و از جایزه بگیرترین فیلمهاش هم شده ضمن اینکه بعد از 3 شاهکار رفقای خوب/گاو خشمگین و راننده تاکسی در رتبه 4/5/6 قرار گرفتند در بزرگترین نظر سنجی هواداران و البته بسیاری از منتقدان یعنی 4/دپارتد 5/هوانورد 6/فیلم مورد علاقه من از استاد کبیر دارو دسته نیویورکی که بالاتر از کازینو هم قرار گرفته هست... و خودم هم دوست دارم اسکورسیسی در این سالهای آخرش یک فیلم را با بازی دنیرو/دیکپریو/جو پشی و هاروی کیتل که همگی رفقای خوب و یه پای ثابت فیلمهای استاد در زمانهایی بودند بسازد که من فکر میکنم این کار را با بازی دنیرو و دیکپریو حداقل در طی سالهای آتی انجام بدهد(نمیدونم چرا ولی دلم میگه!!!) اگه بشه که چی میشه. راستی فیلم زندگی بچه دنیرو و دیکپریو را دیدی؟؟؟ اگه دیدی خواستم بدونم نظرت درباره بازی مسلط دیکپریو در اولین نقشش که در مقابل استاد بزرگ بود یعنی دنیرو چی هست؟؟؟ در آخر هم قادری جان درمورد دنیای تصویر هم یادت نره یه جوابی به من بدی... و ببینم چه کمکی میتونی به من بکنی ؟؟؟ در ضمن سانسور و قیچی کردن سریال بزنگاه هم تابلو شروع شده که سب اول شروع مجدد این سریال کاملا واضح و تابلو بود!!! بازم ممنون

امیر: سلام دوست عزیز. برای دنیای تصویر باید در ساعت اداری با دفتر مجله تماس بگیری و درخواست‌ات را مطرح کنی. شماره تلفن در شناسنامه مجله آمده.  

مصطفی جوادی
يکشنبه 7 مهر 1387 - 4:48

شاید در روزنوشت قبل زیادی از خوش سلیقگی مرگ تعریف کردیم. در هیچ حالتی به غیر از این حالت ، وقتی که آدم حسابی ها می میرند، آچمز نمی شوم. چه باید گفت. هدیه تهرانی عزیز که حالا خیلی وقت است ندیده ایمش مصاحبه ای با"فیلم" داشت که تیتر شاعرانه ساده اش که از حرفهای خود او گرفته شده بود گمانم این بود"مثل پریدن پرنده ای از سر دیوار". به نظرم این همه حسی است که میشود داشت. همین.

این روزها خواندن خبر تلگرافی مرگ او بسیار عذاب آور است اینکه تولد در فلان جا و وفات در فلان جا .کلا تیدیل شدن سرنوشت آدم حسابی ها به خبر تلگرافی غم انگیز است. راستی یک چیزی بگویم در باره این فلان جای دوم. احتمالا دیده اید دیگر، در کنتیکت مرد. وقتی از او درباره این اصرارش به ماندن در آنجا پرسیدند گفته بود که :

Better than Montana ... and my wife and I found a nice cemetery here

باید به انتخاب آدم حسابی ها احترام گذاشت.ناراحت نبودن سخت است ولی ناراحت نباشید. او کامل زندگی کرد. زندگی اش را با آن جادویی که فقط مال ستاره هاست (و عمرا رضا کیانیان در جلد صدم کتابهای بازیگری اش بتواند توضیح اش دهد) متکثر کرد و بدون هیچ مزخرف گویی و به معنای واقعی کلمه(خدا را شکر همه تان اینکاره هستید و می دانید که) آنها را به تجربه زندگی خیلی آدمها در جهان اضافه کرد. دیدن بوچ خودش یک بار زندگی کردن بیشتر است.لامصب، هر کاری می کنی از شکل حرفهای مجلس ختم در نمی آِِند. از این حرفها خوشم نمی آید. بهتر است تمامش کنم. مثل اینکه درست اش، همان خبرهای تلگرافی اند.

اميررضا نوري پرتو
يکشنبه 7 مهر 1387 - 5:15

وقتي اس ام اس خبر فوت اش برام اومد يه لحظه پشتم يخ كرد!

باورش خيلي سخته. چه خاطره هاي خوبي كه با پل نيومن عزيزم نداشتم. تف به اين زندگي لعنتي!

sadegh
يکشنبه 7 مهر 1387 - 6:3

هی بابا.خوده ادم حالش خوب نباشه و ساعت ۵ بیاد روزنوشت بخونه شاید چند لحظه بهتر بشه بعد باید این خبرو بخونه؟یعنی اون یه ادمیم که اونجوری به دنیا و محتویاتش پوزخند میزدم رفت و ما موندیم.من یه پوستره خفی تو اتاقم دارم که بوچ، ادي، بيلي، لوك، بريك و هنري گوندورف بزرگ داره کناره اتیش خودشو گرم می کنه و یه سیگارم گوشه لبشه و داره یه طرفیو نگاه می کنه.باید پوستره رو ببینید.یعنی خوده زندگیه.ولی الان که فکر می کنم دیگه اینم تاثیره قبلیشو نداره چون صاحبش مرده و رفته پی کارش

فواد
يکشنبه 7 مهر 1387 - 7:53

آقامون بود

تونی راکی مخوف
يکشنبه 7 مهر 1387 - 9:10

سلام.

خیلی ناراحتم. نه فقط به خاطر اون چشمهای آبی. و نه به خاطر آن لبخندهای جادویی. و نه به خاطر بوچ و ادی و همینطور نه به خاطر چهار سرباز و بلیویا و ........ . بیشتر به خاطر از دست رفتن مردی که هر نگاهش ، و هر حرکتش و همه چیزش برای ما ترجمه سینما بود.

تاقبل از این مردم باید عینک ذره بینی میزدند تا فکرشو بخونن ولی الان باید عینک دودی بزنن تا اشکهای خودشون رو در فراق نیومن پنهان کنن.

استاد جایی گفته بود : دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسن : اینجا پل نیومن خفته است. وقتی مرد چشمانش دیگر آبی نبود و قهوه ای شده بود. این پایان نیومن نیست............ با این میراثی که باقی گذاشته ، هنوز هم برای ما زنده اس.

یک هشدار: از نسل طلایی بازیگران چند تایی بیشتر باقی نموندن. پاچینو و دنیرو و نیکلسون و هافمن و ردفورد. عمرشون بلند باد.

این پایان نیست.............

محمدرضا عبدالهي
يکشنبه 7 مهر 1387 - 9:23

شايد خيلي كليشه اي باشه كه يادي از دوبلور پل نيومن بكنيم.

به هرحال اون لحن داش مشدي و رند!-همون لحن سينماي دهه 40 و 50 كه توي سينماي ايران هم خوراك دوبلور بهروز وثوقي بود- جون بازي‌يه نيومن رو منتقل مي‌كرد.

اوج اين بازي‌ها در دو فيلم لمپني پل نيومن بود:

بوچ كسيدي و ساندنس كيد

بيلياردباز

وقتي بازي پل نيومن رو توي اون فيلم ها مي‌ديدم به خودم مي‌گفتم بازي‌ش خوبه، نه؟!

من توي درك اين كه كي بازي‌ش خوبه استعدادي ندارم. فقط بازي‌هاي بد رو مي‌تونم تشخيص بدم.

اين وسط پل نيومن يكي از استثنا هاست.

يا مثلن دور از جونش حميد فرخ‌نژاد توي سينماي ايران.


يکشنبه 7 مهر 1387 - 9:25

بوچ کسیدی : کید، یه چیزی هست که باید به تو بگم. من تا حالا هیچوقت کسی رو با گلوله نزدم.

ساندنس کيد : این چه وقت گفتنه.

----------------------------------------------------------------------

روحت شاد... بهترین بیلیارد باز

شیده
يکشنبه 7 مهر 1387 - 9:54

چه حیف که دیگه نیست

اولین چیزی که یادم اومد همون لبخند استثنائی بود همون لبخند معروف لوک

كاوه اسماعيلي
يکشنبه 7 مهر 1387 - 10:42

كسي نيست بهش بگويد:"آخه خوشكل ، نازنين ، ادي جون.....مگه خودت نگفتي بازي وقتي تموم مي شه كه بشكه بگه"...آخه هنوز اينقدر شار روي ميز مانده و تو بازي را تمام كردي.

ديشب وقتي اخويمان خبرش را شنيد گفت:"بس بود ديگه...80 و خورده اي ازش رفته بود."آنقدر غضب آلود نگاهش كردم كه حرفش را خورد....

كلاسيك باز نبوده ام و اعتقادي به پايان سينما و اين مذخرفات ندارم.اما از اينكه غولهاي بازيگري ميروند و كسي جايشان را پر نميكند شكي داريد.همين الان برويد رنگ پول را دوباره ببينيد.تام كروز را نه با ادي خوش دست(كه اصلا حرفش را نزنيد) با همان پل نيومن پير سيبيلوي همان فيلم مقايسه كنيد.و تفاوتهاي تام كروز با ماه گردون را ببينيد....

تصوير محبوبم و فيگور اساسيش را توي اين لينك نويد كه دقيقا يك سال پيش گذاشته بود ببينيد.

http://www.cinemaema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-5-pid-349.html

آلفردو
يکشنبه 7 مهر 1387 - 11:20

به محض شنیدن این خبر انگار یکی از اقوام نزدیکم مرده. دلم گرفت. و ذهنم به این سکانس فلش بک کرد:

فیلم اومبره ( مرد ) - سکانس پایانی :

پل نیومن که در نقش یک سرخپوست دو رگه فداکار جان خودش را فدای یک انسان دیگر می کند اینقدر یا مهارت و شجاع است که حتی قاتل و دشمنش قبل از اینکه بمیرد از همقطارانش می پرسد: حداقل به من بگین اسمش چی بود ... یکی از همقطاران جواب می دهد:

اسم مهم نیست ... او یک مرد بود ....

اما یک چیز مرا تسکین می دهد و آن اینکه خوب عمر کرد و خوشبخت زندگی کرد. 83 سال حقش بود. خیلی از بزرگان بازیگری این قدر خوش شانس نبودند. آری او در زندگی واقعی اش هم مثل بیلیارد خوش شانس بود.

استون
يکشنبه 7 مهر 1387 - 11:23

خدا رحمتش کنه

سید آریا قریشی
يکشنبه 7 مهر 1387 - 12:0

پایان یک ابرستاره (پل نیومن، افسانه ی بزرگ هالیوود، درگذشت)

پل نیومن درگذشت! همیشه مرگ کسانی که آدم به هر طریق نسبت به آنها علاقه دارد، یا از آن بالاتر، نسبت به آنها احساس تعلق خاطر می کند، دشوار است. حتی اگر این شخص پل نیومن باشد. حتی اگر این شخص چند ماه قبل به علت سرطان بستری شده باشد. حتی اگر این شخص کسی باشد که خودش هم با مرگش کنار آمده بود. حتی اگر این شخص کسی باشد که همه می دانستند به زودی خواهد مرد و فقط تاریخش ممکن بود چند هفته ای جا به جا شود. علی رغم تمام این حرفها مرگ چنین شخصی ناراحت کننده است. به خصوص اینکه بدانیم این شخص پل نیومن است. کسی که جزو بزرگترین فوق ستاره های تاریخ سینما محسوب می شود و هر فهرستی از بهترین بازیگران تاریخ که نام او را بر خود نداشته باشد، ناقص است. او در دوران اوج با مارلون براندو مقایسه می شد. اگرچه به نظرم مارلون براندو در دوران اوج، قویتر از پل نیومن بود. ولی نیومن خصوصیاتی داشت که همواره او را بر براندو ترجیح می دادم. مهمترینش مردانگی نیومن بود. او همانطور که در بزرگترین فیلمهایش (از بیلیاردباز و هاد و بوچ کسیدی و ساندنس کید گرفته تا آخرین فیلمی که از او دیدم، جاده ای به سوی پردیشن) مرد بود، در زندگی شخصی هم همینگونه بود. همانطور که در منفی ترین نقشهایش هم مردانگی و ابهتش را از دست نمی داد (و همین باعث می شد که حتی در منفی ترین نقشهایش هم شیرین باشد)، در زندگی اش هم همینگونه بود. تا روزهای آخر عمر حاضر نشد نام و اعتبار به دست آمده اش را بفروشد. ولی براندو در اواخر عمر رو به بازی در فیلم های بی مایه و ضعیف آورد. چند ازدواج ناموفق هم داشت و همین مسائل باعث شدند تا اسطوره ی براندو در قلبم تا حدی فرو بریزد. اگر چه درخشش خیره کننده ی او در پدرخوانده، در بارانداز و اتوبوسی به نام هوس باعث شده که همیشه جای خاصی در قلب ما داشته باشد. ولی نیومن علاوه بر بازیهای درخشان اش، عامل مهم دیگری هم داشت که باعث شد در قلب ما جاودانه بماند و آن هم خود پل نیومن بود. خود نیومن کبیر.

مدام یاد فیلم شاهکار بوچ کسیدی و ساندنس کید می افتم. چه فیلمی بود. چقدر رفاقت آن دو دوست برای من ملموس بود و چقدر مرگ آنها برای من تلخ و در عین حال دلچسب. تلخ به این خاطر که همه چیز تمام شده بود و دلچسب به این خاطر که این دو نفر همانطور مرده بودند که از آنها انتظار می رفت: مردانه و شجاعانه. نیومن در زندگی واقعی هم همانگونه شجاعانه مرد. او می دانست که به مرگ نزدیک شده و به هر حال، دوا و درمان هم بیش از چند هفته تاثیر نمی گذارند. بنابراین درخواست کرد تا از بیمارستان مرخص شود و آخرین روزهای عمرش را در کنار خانواده اش بگذراند.

پل نیومن هم مرد تا یکی دیگر از معدود بازماندگان نسل طلایی هالیوود هم برود. روحش شاد.

سید آریا قریشی
يکشنبه 7 مهر 1387 - 12:5

میگن بعضی وقتها هست که یه پوزخند از هزار تا خنجر زهرآگین تره. حالا این عکس و تیتر و اون نوشته ی پایین، همین جوریه. بیشتر از هزار تا خبر و مرثیه، اشک آدمو درمیاره. اونم کسی که با بیلیاردباز و بوچ کسیدی زندگی کرده باشه.

سجاد
يکشنبه 7 مهر 1387 - 12:11

حالم خیلی بده...

قهرمان ما نباید می مرد

سعيد هدايتي
يکشنبه 7 مهر 1387 - 12:32

خاطره ستودني سينما . نيشي كه زدي كار خودش رو كرده.رفتنت اونقدر تلخه كه دوباره يادم بندازه كه روي شيرواني داغ رو در حالي كه به اندازه تمام دنيا غصه رو قلبم بود از كسي گرفتم كه اصرار داشت قربانيه نه گناهكارو سفارش موكدش كه با واسطه اي خواسته بود حتما فيلم رو در خلوت ببينم فقط باعث شدجاي اين كه به مگي فكر كنم يا حتي او !تو رو ببينم كه ميدرخشي و به پدر ميگي قربان!خدا نكشدت چقدر نابغه اي!

يك نكته:خيلي دوست دارم حرفهاي ردفورد رو راجع به نيومن بشنوم.كاش امكانش بود ديدن چهره اش وحس وحال رشك برانگيزش موقع توصيف استعداد نيومن ....امسال سال چي بود؟

جوکر
يکشنبه 7 مهر 1387 - 15:31

آنها یکی یکی تمام می شوند.

امیر: تو واقعا این تیتر یادت مانده؟ مال اولین سالی بود که نوشتن را شروع کردم جوکر. شاید هم از اصل این جمله به فکر خودت رسیده. ضمن این که یک بار آن جمله وبلاگ‌ات از فیلم روانی را در یکی از کامنت‌های این جا نقل کن.

محمد
يکشنبه 7 مهر 1387 - 16:25

دیگر نه از چشم هایش خبری است و نه از پوزخندش. یعنی مهمترین چیزهایی که بخاطرش نیومن را اینقدر دوست داریم، مجموعه ای از احساسات متضاد. همان قدر مستحکم و قوی و مومن به نظر می رسد که بی خیال است. دنیا را جدی بگیر و در عین حال به ریشش بخند. پل نیومن همین است. چه وقتی تا خود صبح به بیلیارد با شراب ادامه می دهد تا بردش را کور کند و ضربات آسان را نزند و بالاخره ببازد، چه وقتی در "لوک خوش دست" تصمیم می گیرد پنجاه تا تخم مرغ را بخورد، یک جا و همین جوری، و چه وقتی در "بوچ کسیدی و ساندس کید" ، آن قدر فرار می کند تا قبل مردن چندتا دری وری آب دار بگوید. همین حالا هم اگر خوب به چهره اش نگا کنید، صلابت پوزخند معرکه اش از پشت عینک کلفت هم پیداست، یک نگاهی به گوشه لب و پیشانی بلندش بیندازید یادش بخیر...بیشترین صدایی که دوست داشت صدای موتور هشت سیلندر V-8 است. ( یاد آن سکانس از فیلم "سرقت الماس" افتادم که آدم ها برای آرامش، به صدای موتور ماشین مسابقه که روی صفحه ۳۳ دور ضبط شده ، گوش می دهند *بوچ کسیدی (نقشش در بوچ کسیدی و ساندنس کید) : کید، یه چیزی هست که باید به تو بگم. من تا حالا هیچوقت کسی رو با گلوله نزدم. ساندانس کید: این چه وقت گفتنه. (دو نفر توی شرایط خیلی ناجوری گیر افتاده اند. همه جا محاصره شده و در هر شرایطی تکه پاره خواهند شد. اما هنوز فرصتی برای شوخی و ور زدن هست) بوچ کسیدی :یه دقیقه صبر کن، لفوس (اسم یه دشمن قدیمی) رو که بین اونا ندیدی؟ ساندانس کید: لفورس؟ نه. چرا؟ بوچ کسیدی: خدا را شکر. به لحظه فکر کردم توی دردسر افتادیم. باریکالله! اینو به خودم گفتم! ;) اگر اشتباه نکنم پرونده بوچ کسیدی و ساندیس کید مربوط به شماره 347 (خرداد 85) ماهنامه فیلم تو بخش سایه خیال باشه. اگه اشتباه کردم اصلاح کنید امیر خان... یا حق

امیر: فکر کنم همان بود. خلاصه روی جلد آن شماره مجله، بهرام رادان در «سنتوری» بود. ضمن این که همین الان محمد یادم انداخت. به جز این پرونده، در شماره ویژه بازی بزرگان مجله دنیای تصویر هم دو صفحه درباره پل نیومن با وحید درآورده‌ایم که حالا هر چی می‌گردم متن حروف‌چینی شده‌اش را پیدا نمی‌کنم.

farshid
يکشنبه 7 مهر 1387 - 17:4

سکانس پایانی بیلیارد باز.

پل نیومن(ادی تند دست) توی سالن بیلیارد روبروی برت.(با بغض)

اگه فهمیده بودم سا را نمی مرد .سارا نمی مرد.تازه به نظر من هیچ کدوم از این حرفها ارزش نداره برت.سارا زندگی کرد و مرد.

به نظر من بهتره به ادمات بگی من رو بکشن برت.بهتره کارم رو یکسره کنن.چون اگه فقط کتکم بزنن .دوباره تمام تیکه هام رو جمع می کنم میذارم رو هم .اون وقت خدا می دونه برت. برمی گردم این جا اول از همه تو رو می کشم.

farshid

سرپیکو
يکشنبه 7 مهر 1387 - 19:15

بوچ: میدونی چند نفر دنبالمونن؟

ساندنس: همشون.

بوچ: همشون! اون لعنتیا چشونه.


يکشنبه 7 مهر 1387 - 19:51

خواستم از این که کامنت منو پاک نکردی (منظورم همون اولیه)ازت تشکر کنم...

شقایق
يکشنبه 7 مهر 1387 - 21:2

ادی تنددست : تو بردی بچه . بهتره به بچه هات بگی منو بکشن برت . بهتره کاری به کارم نداشته باشن چون اگه منو فقط تیکه تیکه کنن همه اون تیکه ها رو جمع می کنم و اونوقت خدا کمکم کنه برت دوباره بر میگردم و خودم می کشمت .

پل نیومن و مرگ ؟!


يکشنبه 7 مهر 1387 - 21:27

من قوی مانده ام همه تنهایم گذاشته اند

امیر: این تیتر رو برای یه مطلب درباره پدرخوانده گذاشته بودم. نه؟ دوران و روزگار خوبی بود برایم. یادم انداختی فرد بی‌نام.

ساسان.ا.ک
يکشنبه 7 مهر 1387 - 22:48

فکر کردی چی ننه؟ کسی از مردن ما ناراحت میشه؟ نه ننه... سه دفه که آفتاب بیفته لب این دیفال و سه دفه که اذون مغربو بگن، همه یادشون میره ما کی بودیم و واسه چی مردیم، همون جوری که ما یادمون رفته... این دوره زمونه کسی حوصله قصه شنفتن نداره

NObody
دوشنبه 8 مهر 1387 - 3:58

درختان ایستاده می میرند.

بهاران
دوشنبه 8 مهر 1387 - 11:11

سلام پل

اونورا بیلیارد میلیارد هم هست؟شرطبندی چی؟چاکرتم واسه خوب مست کردنت واسه ماهرانه کتک خوردنت واسه پای شکستتو خوشتیپیت روی همه شیروونی های داغ...چاکرتم

...چش ابی!

پیمان جوادی
دوشنبه 8 مهر 1387 - 13:48

توی این سینما یک "پل نیومن" برامون مونده بود. دلمون به "پل نیومن" خوش بود. که اون هم رفت. دیگه کسی نمونده. حیف. خیلی هم حیف و صد افسوس!

محمد هنردوست
دوشنبه 8 مهر 1387 - 14:42

یکی از بهترین سکانس های تاریخ سینما . باشکوه ترین مرگی که در سینما دیده ام. جاده ای بسوی پردیشن شاهکار گنگستری قرن 21. باران. موسیقی بدون صدای تیر. مسلسل و چهره خشمگین تام هنکس که خیلی تلاش کرده تا نشان دهد می تواند خیلی هم دوست داشتنی نباشد. و در مقابل همه این ها مردی (پیرمردی) ایستاده که مرگش را نمی بینیم. اول لوک خوش دست را دیدم . تلویزیون نشانش داد. پدرم هم بعد از تماشای برنامه محبوبش گفتگوی ویژه خبری شبکه دو بی خوابی گرفت و از رختخواب بیرون آمد تا برای خودش چای بریزد. چهره پل نیومن را که دید روی مبل نشست. و وقتی نیومن پنجاهمین تخم مرغ را هم فرو داد در چشمان پدرم لذتی عمیق را احساس کردم . لذتی که خیلی کم در پدر من و بسیاری از هم نسلانش در ایران می تواند ایجاد شود. و نیومن این کار را کرد. ازآن موقع سه چهار سال می گذرد و من تبدیل به یک عاشق سینما شدم . در تمام مدت هروقت در خانه درباره سینما حرف می زنم درباره هر بازیگری که حرف می زنم. پدرم دو حالت دارد یا بی تفاوت است و مثل همیشه لذتی در وجودش نیست یا آن بازیگر را با پل نیومن اشتباه می گیرد چشمانش برق می زند و با شور بی سابقه ای می پرسد همون که پنجاه تا تخم مرغ خورد. و من هربار می گویم نه . بابا اون پل نیومنه. اما مثل این که از این به بعد وقتی پدرم براندو(بخصوص همینو) و حتی کوین کاستنر را با نیومن بزرگ اشتباه گرفت باید بگویم نه . بابا اون تخم مرغ خوره پل نیومن بود.(لعنت به این کلمه ی/ بود/.) . نیومن برایم به این خاطر عزیز نیست که 5 بار با 5 فیلمش( به ترتیب لوک خوش دست - بوچ کسیدی و ساندنس کید - نیش - بیلیاردباز - و جاده ای بسوی پردیشن) مرا سرشار از لذت یا احساس کرد بلکه به این خاطر برایم بسیار عزیز است(بود؟) که پدر عزیزم را حداقل در یک لحظه با جادوی سینما آشنا و او را غرق در لذت کرد.(این کار را فقط سه بازیگر دیگر با پدرم توانسته اند بکنند 1- رابرت دنیرو در نقش تراویس راننده تاکسی 2- راسل کرو در نقش ماکسیموس در گلادیاتور 3- ژان رنو در نقش لئون در حرفه ای (که از قضا این را هم همش با ژرار دی پاردیو اشتباه می گیرد.)) پارسال زیز برگه امتحان ترم اول ادبیات که معلمش هم مثل خودمان عشق فیلم بود درحالی که از دست سوال های بی محتوایش عصبانی بودم نوشتم. :( من برنده ام حتی اگه ببازم (تو منو ببری) بازم برنده ام. ) و دو سوالی که بهش اعتراض داشتم را جواب ندادم. معلم ادبیات بعد از ایام امتحانات برگه ها را تصحیح کرد و به بچه ها داد. بعد لبخندی زد و گفت آن دو سوال مشکل داشته وحذفش می کنیم. و بعد گفت اما ترم دوم نهاییه و دیگه از این خبرا نیست. من هم بلند گفتم: تمام ترم اولو بردمش تمام ترم دوم هم می برمش. معلم خنده ای از سر کیف کرد احتمالا لحظه ای به ادی تند دست فکر کرد و دیگر هیچ چیز نگفت.

سینمای ما - خاطره‌ات عالی بود.

مریم.م
دوشنبه 8 مهر 1387 - 15:34

سلام

اخر شب یهو شنیدم پل نیومن رفت

ای خدا ای یکیم رفت واقعا چقدر عاشق بوچ و کسیدی و ساندنسکیدم چیز هایی که تو فیلم میگه فوقالعادست حالا با این خبر باید بخوابم

road to the perdition واقعا عجیب بود هنوز که هنوز بعد از چند سال دیالوگ اخرش یادمه

اگه از من بپرسن اون کی بود فقط میگم اون بابای من بود چه لذتی بود فقط پل نیومنش

رضا رادبه
دوشنبه 8 مهر 1387 - 16:7

" - فیلمخانه چی نشون میده امروز؟ - .... مجتبی یک اسمی را می گوید که یادم رفته حالا ولی آن فیلمی که نشان می دادند آن روز ، slap shot جرج روی هیل-1977 بود از آن فیلم ها که فقط می توانی در فیلمخانه ی ملی دیده باشی و توی قوطی هیچ عطاری پیدا نشدند دیگر. مثل"مردی در تور" مایکل کورتیز-1959 (آلن لد بازی می کرد و بازیگر زنی که تا مدت ها نامش خاطرم بود تا فیلمی ازش پیدا کنم ، دایان بروستر) ، "پلیس پیتن" -1975 (ایو مونتان پلیسی بود که عاشق استفانیا ساندرلی می شد و از بخت بد او و من! ساندرلی اواسط فیلم به دست رئیس مونتان کشته می شد) "99.44% مرده " جان فرانکن هایمر-1974 (چرندترین و شاید بهترین فیلمی که احتمالا فرانکن هایمر ساخته،ریچارد هریس hitman ای بود با عینکی شبیه وودی آلن و مسلسلی شبیه کمان اره ) "باندیدو " ریچارد فلیشر - 1956 (وسترنی که دیدن نسخه دوبله اش (دوبله ی 58 یا 59 شمسی) به یک تجربه ی پست مدرن تبدیل شد که در آن رابرت میچم می گفت "اگه بر نگردی انقلابیان مکزیک مجبورن منو اعدام انقلابی کنن" و آخر هم از زبانش گفتند که می رود تا با امپریالیسم مبارزه کند) - مال کیه ؟ - جرج روی هیل ، پل نیومن بازی می کنه توش - تو میری؟ - بله ! مایلم ببینم ، به هر حال دیدن پل نیومن برای من خالی از لطف نیست (مجتبی خیلی وقت ها به طرز احمقانه ای منسوخ صحبت می کرد) آن روز من هم رفتم . فیلمخانه یک سری فیلم داشت که نسخه های تمیز و شفافی بودند مثل "هارولد و ماد" "جعبه موسیقی" "همت" "مینی و مسکوویتس" "تی.آر. بسکین"(کمدی رمانتیکی از هربرت راس-1971 این هم از آن فیلم های مهجور مخصوص فیلمخانه بود با بازی کندیس برگن و پیتر بویل و جیمز کان) ؛ slap shot هم از آن نسخه های تمیز بود فقط صدای افتضاحی داشت. این جا را دیگر می خواهم فقط به حافظه ام رجوع کنم ، یادم هست داستان درباره ی یک تیم هاکی روی یخ بود ، پل نیومن هم مربی بود هم بازیکن (احتمالا فقط یکی از این ها بود اما حالا حافظه ام هر دو شق را به یاد می آورد) کاپشن اش را خوب یادم هست که حاشیه ای از خز داشت و یک هتل با دکوراسیون داخلی چوبی و مد روز آخرین سال های دهه ی هفتاد. مسابقه ی پایانی را هم یادم هست ولی تصویری که با سماجت ذهنم به یاد می آورد از آن فیلم نماهای پل نیومن است با آن کاپشن چرم و خز و برف خارجی ها و دکور چوبی داخلی ها . slap shot را دیگر ندیدم حتی به صرافتش هم نیفتادم نیومن فیلم های خوب، خیلی خوب و شاهکار زیادی دارد اما برای من بهترین فیلمش slap shot است آخر به من یاد داد که مجتبی درست می گفت "دیدن فیلمی فقط برای دیدن بازیگرش می تواند خالی از لطف نباشد".

سینمای ما - slap shot هم به خاطر پل و هم به چند دلیل دیگر واقعا فیلم خوبی است. ضمن این که: این کامنت یک عشق فیلم واقعی است. اصلا معلوم است.

محمد حسین آجورلو
دوشنبه 8 مهر 1387 - 16:58

....بهترین.بهترینی که وجود داره. بهترینی که تا حالا دیدی....

شیده
دوشنبه 8 مهر 1387 - 18:7

وای که چه احمقی ام من

چه طور نفهمیدم که اون پوزخند میزنه نه لبخند که به قول امیر اون هیچ وقت نمی خنده

من که عاشقانه صحنه های گربه روی شیروانی داغو دیدم چه طور نفهمیدم اونجا که مگی با معصومیت داره از خودش دفاع می کنه تنها کسی که تحت تاثیر قرار نمی گیره اونه

به سلامتی مگی مقدس

چقدر بد فیلم مبینم من

سحر همائی
دوشنبه 8 مهر 1387 - 20:10

اینها هم تکه هایی دیگر از بازی بزرگان دنیای تصویر :

نیش:

جانی هوکر: می تونی چند نفرو جمع کنی؟ هنری گوندورف: بعد بلایی که سر لوتر اومد بعید میدونم بیشتر از دویست سیصد نفر گیرم بیاد.

********************************************************************

لوک خوش دستک:

کسی اینجا نیست؟هی خدای بزرگ امشب خونه ای؟ می تونم یه دقیقه وقتتو بگیرم؟خیلی وقته که د و کلمه با هم حرف نزدیم.می دونم که من آدم بدی هستم... مردومو تو جنگ کشتم و مست هم کردم... اموال شهرداری رو هم خراب کردم و یه همچین کارایی. می دونم که خیلی وقته ازت چیزی نخواستم.عوضش تو هم خیلی وقته بهم کارت ندادی. نزدیک بود فکر کنم کارها رو یک جوری ردیف کردی که من نتونم برنده بشم.هم اون تو و هم بیرون.همشو ....کاری کردی که به این روز بیفتم.حالا دقیقا اونجایی هستم که باید باشم.خدا جون میخوام بت بگم من تازگی ها خیلی قوی و سریع شدم.اما این اولشه . کی تموم می شه؟تو فکرم چی انداختی؟ الان باید چی کار کنم؟خوبه . خیلی خوب.(زانو می زند چشم هایش را می بندد و شروع می کند به دعا خواندن.) زانو زده ازت معذرت می خوام.(یک چشمش را باز می کند صبر می کند بعد چشمهایش را باز میکند ودستهایش را به سینه می زند.)بله این چیزیه که من فکر میکنم.فکر کنم من این قدر قوی هستم که از پسش بر بیام. آره ؟ موضوع سختیه . آره فکر کنم خودم باید راهمو پیدا کنم. (چراغ های پلیس پشت سرش از داخل پنجره دیده می شوند.)

دراگ لاین : لوک؟

لوک:(کله اش را تکان داده و لبخند می زند.) این جوابته خدا جون؟فکر می کنم تو هم موضوع سختی باشی. (چند لحظه دیگر.)

دراگ لاین: بیا مهگه نترسیده بودی؟مگه از مردن نترسیده بودی؟

لوک: مردن؟ بچه اون هر وقت دلش خواست می تونه این جون نحیف رو از ما بگیره. می شنوی ؟ داری این صدا رو می شنوی؟ زود باش. بهش خوشامد بگو. بذار بدونم که اونجایی . زودباش . دوسم داشته باش .ازم متنفر باش.بکشم یا هر کاری . فقط بذار بدونم.(دور و بر را نگاه می کند.) من فقط تو بارون واستادم و دارم با خودم حرف می زنم.

لوک:من می تونم 50 تا تخم مرغ بخورم. دراگ لاین: هیشکی نمی تونه 50 تا تخم مرغ بخوره. سوشایتی رد:خودت الان گفتی اون هر چی رو میتونه بخوره. دراگ لاین:هیچ وقت 50 تا تخم مرغ خوردی؟لوک : هیشکی تا حالا 50 تا تخم مرغ نخورده.زندانبان:هی احمقها همین جا یه شرط با هم می بندیم.دراگ لاین : رفیقم گفت که می تونه 50 تا تخم مرغ بخوره پس می تونه 50 تا بخوره.لودموث استیو: آره اما تو چه مدت؟لوک : تو یه ساعت. سوشایتی رد: خب من تو این شرط بندی هستم.

******************************************************************

بیلیاردباز:

برت گوردون:تو استعدادشو داری.

ادی تند دست:استعدادشو دارم ؟پس برا چی شکست خوردم؟

برت گوردون:شخصیت.

سحر همائی
دوشنبه 8 مهر 1387 - 20:16

و این هم دو نقل قول از رابرت ردفورد درباره پل نیومن بازهم از بازی بزرگان:

"پل مثل تنه یه آذرخش جذاب است."

"با پل شام خوردیم.داشتیم بر می گشتیم خانه و داشتم فکر می کردم: خدای من خود پل نیومن بود.چند سالش بود؟چند سالش است؟شصت , شصت ویک؟ خوش تیپ مانده ، شاداب،پولدار ،عاشق زنش است، هر وقت دلش بخواهد با ماشینش مسابقه می دهد، هر وقت دلش بخواهد فیلم بازی میکند ، خوشبخت است و از بیست سالگی اش هیچ فرقی نکرده. وقتی رسیدیم خانه دلم می خواست خودم را بکشم."

حرف ردفورد را که خواندم به خودم گفتم :حتی حالا که مرده است با بیست سالگی اش فرقی نکرده. هزار سال دیگر هم با بیست سالگی اش فرقی نمیکند . او " پل نیومن" است.

سحر همائی
دوشنبه 8 مهر 1387 - 20:32

و اینکه عکسهایش در آی ام دی بی و گوگل را نگاه میکردم دلم نیامد این لینکها را نگذارم . حتی اگر برایتان تکراری باشد باز هم به دیدنش می ارزد. طرز نگاهش به ردفورد را داشته باشید.

http://www.thefirstpost.co.uk/assets/library/080610people_newman2--121309193088905500.jpg

http://www.news.com.au/common/imagedata/0,,6085053,00.jpg

پیمان
دوشنبه 8 مهر 1387 - 21:51

آقای امیر خان قادری ما هم بابت مرگ نیومن بزرگ ناراحتیم حتی بیشتر از تو...

اما این دلیل نمیشه که بیایی نظر شخصیت را به این شکل درباره اسطوره بی چون و چرای تاریخ سینما مارلون براندو بدی!!!

پل نیومن بدون شک ستاره بزرگ عالم سینماست و به گفته اسکورسیسی تاریخچه سینما بدون او معنا ندارد اما عزیزم مارلون براندو یک پدرخوانده او به کنار یا بارنداز او باز به کنار همون آخرین تانگو در پاریس او از نظر بازیگری با اینکه اواخر دهه 70 و شروع بیخیالی براندو در سینما شده بود از نظر بازیگری قویتر از تمام کارنامه هنری نیومن هست...

قریشی خان درسته پل نیومن از بزرگان تاریخ هست اما در رده بندی بهتریها مطمینا بعد ازمارلون براندو که بدون شک در کنار بوگی(همفری بوگارت) اول هست حتی بعد از دو غول بازیگری آلپاچینو و رابرت دنیرو و حتی جک نیکلسون و شاید جیمز دین و... قرار گیرد...

در صد بسیاری از موفقیت نیومن جدا از بازیگریش همونها بود که تو گفتی و او بسیار بسیار محبوب هست شاید حتی محبوبترین اما بهترین جزو 5 فکر نکنم!!!

نمونش معتبرترین رده بندیه ا که متسفانه بعضیها او را در 10 تا هم نگذاشتند ولی او حتما جزو 10 بازیگر برتر تاریخ هست اگر چه واقعا مارلون براندو و آلپاچینو و رابرت دنیرو و بوگی مربع برتر تاریخ سینما به گمان بسیاری ها در کنار نیکلسون هستند...

پیمان
سه‌شنبه 9 مهر 1387 - 3:53

با عرض معذرت منظورم آقای قریشی بود نه آقای امیر قادری!!!!!!!

اما این دلیل نمیشه که بیایی نظر شخصیت را به این شکل درباره اسطوره بی چون و چرای تاریخ سینما مارلون براندو بدی!!!

پل نیومن بدون شک ستاره بزرگ عالم سینماست و به گفته اسکورسیسی تاریخچه سینما بدون او معنا ندارد اما عزیزم مارلون براندو یک پدرخوانده او به کنار یا بارنداز او باز به کنار همون آخرین تانگو در پاریس او از نظر بازیگری با اینکه اواخر دهه 70 و شروع بیخیالی براندو در سینما شده بود از نظر بازیگری قویتر از تمام کارنامه هنری نیومن هست...

قریشی خان درسته پل نیومن از بزرگان تاریخ هست اما در رده بندی بهتریها مطمینا بعد ازمارلون براندو که بدون شک در کنار بوگی(همفری بوگارت) اول هست حتی بعد از دو غول بازیگری آلپاچینو و رابرت دنیرو و حتی جک نیکلسون و شاید جیمز دین و... قرار گیرد...

در صد بسیاری از موفقیت نیومن جدا از بازیگریش همونها بود که تو گفتی و او بسیار بسیار محبوب هست شاید حتی محبوبترین اما بهترین جزو 5 فکر نکنم!!!

نمونش معتبرترین رده بندیه ا که متسفانه بعضیها او را در 10 تا هم نگذاشتند ولی او حتما جزو 10 بازیگر برتر تاریخ هست اگر چه واقعا مارلون براندو و آلپاچینو و رابرت دنیرو و بوگی مربع برتر تاریخ سینما به گمان بسیاری ها در کنار نیکلسون هستند...

احسان
سه‌شنبه 9 مهر 1387 - 12:7

بی تو

مهتاب شبی ...

امیرحسین جلالی
سه‌شنبه 9 مهر 1387 - 12:52

درست شش هفته پیش بود که یه کامنت گذاشتم و خبر قطع امید پزشکا از استادو نوشتم. اینکه گفته بودن 4هفته دیگه بیشتر زنده نیستی و نیومن هم بساطو جمع کرده و گفته می خوام این دم آخریه رو تو خونه خودم باشم و همونجا هم بمیرم. جالب اینجا بود که این کامنت من گم شد.

روز شنبه هم وقتی خبرو با sms بهت دادم یه کامنت گذاشته بودم که یه سوال از مهتاب بود راجع به دلیل جذابیت فیلمای هندی و بازم جالب اینکه این کامنت منم گم شد.

به هرحال ما هم مرگ از پیش اعلام شده استاد رو به بر و بچ کافه تسلیت می گیم و...هیچی دیگه، تسلیت می گیم.

آلفردو
سه‌شنبه 9 مهر 1387 - 13:19

دیشب برای من" شب پل نیومن " بود... جای همه خالی ... نشستم کلی مطلب درباره پل نیومن خوندم... شماره جاودانی

" بازی بزرگان " دنیای تصویر و سالنامه "بهترین بازیگران عمر ما" مجله فیلم انگار حالا دوباره برام نو شدن. بعدش نشستم فیلم

اومبره رو دیدم و با خودم قرار گذاشتم که هر شب یک فیلم ازش

ببینم ( من اصلا عادت به دیدم روزی بیشتر از یک فیلم ندارم چون معتقدم اینطوری به فیلم اول توهین میشه ! )

به هر حال پل نیومن رفت تا جمع ستارگان اسطوره ای تاریخ سینما در آن جهان کامل شود و شعبه هالیوود در آن دنیا بتواند فیلمی با هنرنمایی همه بازیگران کلاسیک بسازد...

و اما بعد ....

در کامنت یکی از بچه ها دیدم که باز بحث بی نتیجه بهترین بازیگر کی بوده و مارلون براندو بهتره یا پل نیومن عنوان شده... شبیه همین بحث در مورد انتخاب بهترین فیلم تاریخ سینما هم همیشه

اتفاق افتاده . در این مورد مطلب زیر جالب خواهد بود:

http://www.aftab.ir/news/2008/sep/28/c5c1222589262_art_culture_cinema_film.php

امين
سه‌شنبه 9 مهر 1387 - 18:33

تلويزيون وقتي خبر رفتنش رو گفت يه قسمت از بوچ كسيدي رو نشون مي داد. اونجا كه ساندنس بهش مي گه من شنا بلد نيستم و بعد پل نيومن مي زنه زير خنده. لعنتي منم شنا بلد نيستم... بپرم؟

اونوخ كي دست منو مي گيره؟

مریم
چهارشنبه 10 مهر 1387 - 22:48

ای-میل می خوام بزنم،به چه آدرسی باید بزنم؟

مهشيد محمدي تهراني
پنجشنبه 11 مهر 1387 - 11:8

آقاي قادري سلام خسته نباشيد خسته شدم از اين وضعيت سايتتون توي روزنوشتاي بقيه كه مي‌ريم فوقش 5 يا 6 comentباشه ولي واسه‌ي شما هويشه بالاي 50 تاست اين وضعيت خسته كننده شده واسه خيلي‌ها يكم واسه‌ي بقيه هم تبليغ كنين اينقدر خودخواه نباشيد.

نیکزاد
جمعه 12 مهر 1387 - 0:49

جوابت اینه خدا جون؟

امین
شنبه 13 مهر 1387 - 3:29

اقای قادری عزیز یا اقای رضا رادبه میشه خواهش کنم اگر امکان بگویید فیلمخانه ملی کجاست

البته slap shot دیدم تو DVD اما اگر لطف کنید ممنون میشم

اقای قادری به شمش هم خسته نباشید میگم

ممنون

آلفردو
شنبه 13 مهر 1387 - 12:23

انعکاس گسترده خبر فوت پل نیومن در ایران و فاصله جالب بین فرهنگ رسانه ای (مردمی ) و فرهنگ رسمی ( دولتی) در نحوه پخش این رویداد خبرنگار آسوشیتدپرس را هم غافلگیر کرد:

http://www.alef.ir/content/view/32461/

یادداشت های زیر مطلب فوق در سایت الف هم بعضا جالب است . مخصوصا اینکه اکثر خوانندگان این سایت سیاستمداران مملکت هستند و اطلاع از دیدگاه های هنری ایشان مفید خواهد بود.

امین
شنبه 13 مهر 1387 - 15:57

اقا بگید فیم خانه ی ملی کجاست دیگه

دمتون گرم


شنبه 13 مهر 1387 - 17:17

هوا....هوا میخوام..... بچه ها کسی یک کم هوا سراغ نداره؟؟

محمد
شنبه 13 مهر 1387 - 22:57

دفاع شما از بزنگاه برای bbc هم جالب به نظر اومد:

در بخشی از این گزارش آمده:

حسین مظفر رییس هیات نظارت بر آثار تلویزیون در نامه ای خطاب به عزت الله ضرغامی رئیس سازمان صدا و سیما ( رادیو و تلویزیون) خواستار توقیف سریال بزنگاه ( به كارگردانی رضا عطاران ) شد.

در این نامه "قبح شكنی مقوله اعتیاد، تكرار مكرر الفاظ زشت و ناروا" از اشكالات اساسی سریال بزنگاه برشمرده شده بود.

اگرچه اعتراض مظفر به نوعی به اساس پخش سریال های تلویزیونی برمی گشت كه گروهی آنها را منافی عبادت مومنان در ماه رمضان می دانند، اما بسیاری از منتقدان سینمایی نیز بزنگاه را بسیار سهل انگارانه و كم ارزش ارزیابی كردند.

در این میان امیر قادری منتقد سینما كه مدیریت سایت سینمای ما را بر عهده دارد یك تنه به دفاع از سریال عطاران پرداخت.

محمد علی ابطحی، معاون سید محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین، نیز ارزیابی های تند و تیز درمیانه پخش یك سریال و توقیف آن را امری ناپسند شمرد و در یادداشتی در روزنامه اعتماد ( از روزنامه های نزدیک به گروه اصلاح طلبان) نظرش را اعلام كرد.

به هر حال سریال عطاران از زیر تیغ توقیف جست.

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/10/081002_pm-sj-ramadan-series.shtml

سعیده
دوشنبه 15 مهر 1387 - 9:40

دلتنگ شدم چون یکی رفت که کمتر کسی می تونه مثل اون نگاه کنه!

پرونده بوچ کسیدی تو شماره 347 مجله فیلم موجوده.

جوکر
دوشنبه 15 مهر 1387 - 21:27

داستانی که به درد زندگیتون می خوره حتما بخونید:

هشت سالم بود.در آن زمان ،مهمترین چیز زندگی ام بیسبال بود .تیم محبوبم نیویورک جاینتس بود،و من همه ی اعمال این آدم ها که کلاه سیاه و نارنجی به سر می گذاشتند با اشتیاق یک طرفدار معتقد دنبال می کردم .حتی حالا که به آن تیم فکر می کنم تیمی که دیگر وجود ندارد و در زمینی بازی می کند که دیگر وجود ندارد تقریبا می توانم نام تمام بازیکنان آن تیم را بگویم.آلوین دارک،وایتی لاک من،دان مولر،جانی آنتونلی،مونت آیروین،هویت ویل هلمن .اما هیچ کدام بزرگ تر وکامل تر و پرستیدنی تر از ویلی مایز نبودند،همان بچه ی پر شر و شور سی هی.

بهار آن سال،برای اولین بارمرا به تماشای یک بازی مهم تیمم در لیگ بردند.دوستان پدر و مادرم در استادیوم پولو گراندز یک جایگاه اختصاصی داشتند و یک شب آوریل دسته جمعی رفتیم تا بازی جاینتس را در مقابل تیم میل واکی بریوز تماشا کنیم.نمی دانم کدام تیم برد هیچ جزئی از بازی یادم نیست،فقط یادم است که بعد از آنکه بازی تمام شد و همه ی تماشاچیان رفتند ،هنوز پدر و مادرم و دوستان شان نشسته بودند ،بحث می کردند .آن قدر دیر شده بود که مجبور شدیم تمام استادیوم را دور بزنیم و از در اصلی که تنها دری بود که هنوز باز بود خارج شویم از قضا آن در درست زیر اتاق رخت کن بازیکنان بود.

داشتیم از کنار دیوار رد می شدیم که چشم مان به ویلی مایز افتاد .شکی نبود که خودش است .این ویلی مایز بود با لباس شخصی که در سه متری من ایستاده بود .عزمم را جزم کردم وسمت او راه افتادم و تمام شهامتم را جمع کردم و این کلمات به زور از دهانم خارج شد گفتم :آقای مایز،می شه لطفا به من امضا بدین؟

قاعدتا 24 سالش بیشتر نبود ،اما اما هر کاری کردم نتوانستم اسم کوچکش را صدا کنم.

جوابی که به سوال من داد سرسری اما توام با مهربانی بود.گفت :حتما بچه جون ،مداد داری؟یادم است پر از زندگی بود پر از انرژی و جوانی طوری که موقع حرف زدن سر جایش بالا و پایین می پرید .مداد نداشتم،از پدرم خواستم مدادش را به من قرض بدهد ،او هم نداشت،مادرم هم نداشت ،معلوم شد هیچ کدام از آدم بزرگ ها ندارند.

ویلی مایز افسانه ای ساکت مقابلم ایستاده بود داشت نگاه می کرد .وقتی معلوم شد هیچ کدام از اعضای گروه وسیله ای برای نوشتن همراه ندارند،رو کرد به من و شانه بالا انداخت .گفت:متاسفم بچه جون حالا که مداد نداری نمی تونی امضا بگیری.و بعد راه افتاد از استادیوم رفت توی شب.

نمی خواستم گریه کنم،ولی اشک ها بنا کردن به سرازیر شدن از گونه هام ونمی توانستم جلویش را بگیرم .از این هم بدتر ،تمام راه را توی ماشین گریه کردم بله ،سرخوردگی خوردم کرده بود اما بیشتر از ،از این بابت که نمی توانستم اشک هایم را کنترل کنم از خودم متنفر بودم.بچه کوچولو که نبودم هشت سالم بود ،و بچه به این بزرگی که نباید برای اینجور چیزها گریه کند.نه تنها امضای ویلی مایز گیرم نیامده بود،هیچ چیز گیرم نیامده بود .زندگی خواسته بود مرا امنحان کند و در همه ی زمینه ها خودم را ناقص حس می کردم.

بعد از آن شب هر جا که می رفتم با خودم مداد می بردم.این برایم عادت شد که هر وقت از خانه بیرون می روم مطمئن شوم که مداد همراهم هست.نقشه ی خاصی برای مداد نداشتم ولی دلم می خواستم همیشه مجهز باشم

یک بار دست خالی مانده بودم و نمی خواستم این قضیه تکرار شود.

سال ها تجربه ی زندگی اگر هیچ فایده ای نداشته ،این درس را به من داده است:اگر مدادی توی جیب تان باشد این فرصت را دارید که یک روز وسوسه شوید و بنا کنید به استفاده از آن . خودم هم دوست دارم به بچه هایم همین را بگویم ،این گونه بود که نویسنده شدم.

پل آستر

نیویورکر-25 دسامبر 95/اول ژانویه96

ترجمه ی :استاد مجید اسلامی

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 15 مهر 1387 - 22:56

حالا که هر روز می آییم و عکس نازنینش را می بینیم و دلمان برای کامنت گذاشتن نمی آید ....نشستیم شب هفتش تیر انداز چپ دست را دیدیم دوباره (همین چندی پیش بود که گفته بودم سر این فیلم اشکیده ام.)...که دیدیم امیر خان قادری حسابی از دست خیابانی شاکیست.می دانم چه مرارتی کشیده اید .حساب من که جداست.مدتهای زیادیست که به گزارش او و علیفر گوش نمیدهم .همین بازی آخر صدای تلوزیون را کمی کم کردم (تا اقلا هیاهوی تماشاگران را داشته باشم.)بعد شروع کردم به گزارش که این جزو معدود استعدادهای ذاتیست که درونمان داریم و پی اش را نگرفتیم.خانواده هم از شنیدن صدای من مسلما راضیترند تا صدای جواتی..که اصلا عادت کرده اند به گزارش های فوتبالم.یادش به خیر بچه ها می آمدند دم در خانه مان یک بستنی برایم میخریدند تا بروم کلوپ بازیهای کامپیوتری،بازیشان را گزارش کنم.

و دیگر اینکه یا امیر..مدتهای زیادیه که مطلبی از فیلمهایی که دوستشان نداری نمیخوانم.قبلا هم خیلی کم بود(مثل رستگاری شاوشنگ....باران...لاک پشتها پرواز می کنند.)..یعنی نقد فیلم منحصر به فیلمهای مورد علاقه مان است.یا نقد منفی تکراریست یا دلیل دیگری؟دوست هم نداشتی جواب نده.

و اینکه vh1 چندی پیش برای چندمین بار بهترین در برنامه final cowntdown اش بهترین ویدئو کلیپ های همیشه را به انتخاب خودش پخش میکرد(که همیشه خدا تریلر مایکل جکسن اول است و از اینکه freedom جرج مایکل که دیوید فینچر ساخته اش و عاشقشم از آن پایینتر است حرصم در میآید)..مانده ام یک وقتی پیش بیاید هر وقت دلتان خواست انتخاب های خودمان را ببینیم.

نتیجه گیری نظرسنجی 2000 را هم خودم در می آورم.خاطرتان جمع

شیده
دوشنبه 15 مهر 1387 - 23:42

مرا ببخشید

می دانم قرار است فقط درباره ی ادی دوست داشتنی حرف بزنیم اما دیگر نمی توانم بخدا صبر و تحمل هم اندازه داره واقعا خوش به حال همه ی کسائیکه بازی دربی رو از تلویزیون ندیدن(تاکئید می کنم همه ائم از قرمز وابی)

(به قول امیر قادری) من پرسپولیسی که تکلیفم معلومه اما باور کنید جمعه اعصاب خیلیاز استقلالی هاهم خاکشیر بود واقعا چرا به اعتراضات مردم رسیدگی نمی شود به ملتی تبدیل شدیم که سر همه چیز فقط می توانیم غر بزنیم باز هم برا بی ربط نوشتنم معذرت مخوام

راستی امشب نود را از دست ندهید

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 16 مهر 1387 - 19:3
جواب نظرسنجی زمانی آماده بود که خواستم بیایم و کامنت اش را بگذارم. روزنوشت جدید آمده بود و گویا قرار بود این روزنوشت فقط برای پل نیومن باشد. گفتم بماند برای روزنوشت بعد. اما مثل اینکه زیاد سخت گرفته ام. در این نتایج قاعدتا همان ده انتخاب اول لحاظ شده اند(یکی دو مورد دوستان ده فیلم را جدا نکرده بودند که دردسرساز شد، می دانم که کارسختی است اما خب برای رسیدن به نتیجه لازم است).فیلم هایی که اینجا آمده اند بیشترین تکرار را در لیست های بچه ها داشته اند و الزما دلیل نمیشود که انتخاب اول شان بوده باشد. (که این نقص است و میشد با دادن ضریب این مشکل را حل کرد که فکر نمی کنم در نظرسنجی جمع و جور و محدود ما جواب میداد و ربطی به تنبلی ندارد). 1-بیل را بکش(8رای) 2-ای برادر کجایی(7رای) 3-سین سیتی(6رای) 4-سرگذشت شگفت انگیز آملی پولن(5رای)5-قهرمان(4رای)6- 21گرم(4رای) 7-مرحوم(4رای) 8-ماهی بزرگ(3رای) 9-مالهالند درایو(3رای) 10-جایی برای مردان قدیم نیست(3رای) 11-در حال و هوای عشق(3رای) 12-پیش از غروب(3رای) و بعد:oldby-میامی وایس-پنهان-درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش-مرثیه ای برای یک رویا-مچ پوینت-ممنتو-هوش مصنوعی در رتبه بندی فیلم هایی که آرای مساوی داشتند از میزان حضورشان در قسمت "وبعد" استفاده کردم. امیدوارم تجربه خوبی بوده باشد و اگر قرار است پیشنهاد بچه ها درباره دهه های دیگر هم اجرا شود، حضور بیشتری داشته باشیم تا نهایتا آرای پرو پیمان تری هم دستمان را بگیرد. مرسی.

امیر: خسته نباشی مصطفی جان.
اهورا فره وشي
چهارشنبه 17 مهر 1387 - 15:26

درود بر شما هنگام به كامتان باد امير قادري بزرگوار من اهورا فره وشي هستم يكي از هم ميهنان زرتشتي شما. مشكلي داشتم كه به دست شما حل خواهد شد.از شما سپاسگزار ميشوم شماره تماس و يا فرصت گفتگويي به من بدهيد تا با هم گفتگويي داشته باشيم. در پناه اهورامزدا شادزي و مهر افزون پاينده ايران چشم به راه شما هستم بدرود

fazel
چهارشنبه 17 مهر 1387 - 17:43
salam: age mishe addresse emailetoni bedid .

امیر: سلام، ghaderi_68@yahoo.com
محمد
چهارشنبه 17 مهر 1387 - 21:8

http://men.style.com/theupgrader/style/features/week_in_style/slideshow/100308WIS

بهروز
پنجشنبه 18 مهر 1387 - 2:22
امیر قادری عزیز. چون میدونم خیلی وقت خالی داری و این موضوع جدا" کلافت کرده . گفتم دعوتت کنم یه سز به کافه فسقلس ما بزنی. می خوام ببینم چه نظری داری . به خصوص رو پست آخر. به هر حال خوشحال میشم.

امیر: اومدم و خوندم. خوشحال می‌شیم که برای بخش سینمای ایران و سینمای جهان سایت سینمای ما هم مطلبی بنویسی یا این که لینک مطلب‌ات رو توی همین کافه هم بذاری.
بهروز
پنجشنبه 18 مهر 1387 - 21:17
با اجازه امیر خان لینک مربوط به نقدی رو که از فیلم "سفر گروه موسیقی" the band s visit نوشتم اینجا میذلرم جهت استفاده و ارایه نظر دوستان... http://floo.blogfa.com ضمنا" خوشحال میشم در بخشهایی که گفتی همکاری داشته باشم اما اگه برات ممکنه یه راهنمایی کن برای ارایه مطلب...

امیر: مطالب‌ات رو اگه خارجی‌ان به این آدرس: vahid_ghaderi@yahoo.com و اگه داخلی‌ان به این آدرس: ghaderi_68@yahoo.com ای میل کن. ممنون.
مهدي
جمعه 19 مهر 1387 - 2:7

امير خان بابا مرد روزگار خودت باش. اوضاع رو درياب. انقدر محافظه كار نباش! بابا الان مملكت به خاطر خبر هاي پيرامون گلشيفته بهم ريخته. تو دانشگاه ها دسته بندي ايجاد شده. روزنامه ها و سايت ها و خبرگزاري ها افتادن به جون هم. اصولگرا ها حمله مي كنن. اصلاح طلب ها تحليل مي كنن. معاونت سينمايي جلسه ميزاره. طلبه ها هم تحليل مي كنن. چند تا اصولگرا ضد بقيه به مسئولان انتقاد مي كنند. تمام وبلاگ ها چند پست به اون پرداختن. قسمت كامنتها پر شده از بحث و تحليل و دعوا و كتك كاري. اون از خيانت ميگه. اون از فريب ميگه. اون از بدبختي سينماي ايران ميگه. اون از زرنگي هاليوود ميگه. اون از بي توجهي مسئولان ميگه. اون بيانيه ميده. اون حكم صادر ميكنه. اون يكي حكم ارتداد ميده. اون يكي نشان افتخار و آزادي ميده. يكي تهديد ميكنه. يكي تشويق ميكنه. يكي فحش ميده. يكي تعريف ميكنه. يكي ميگه برگرد. يكي ميگه بمون. يكي ميگه ديگه دوست ندارم. يكي ميگه بيشتر از قبل دوست دارم. يكي ميگه تو خائني. يكي ديگه ميگه تو سمبل آزادي و پيشرفتي. يكي فلسفه چيني ميكنه. يكي سياسي ميكنه. يكي حرف از اپوزوسيون ميزنه. يكي حرف از انتخابات رياست جمهوري آينده ميزنه. اون كارگردان ميگه خاك تو سرم حالا براي نقش زن 20 تا 30 سال چند تا بازيگر زن خوب ديگه مونده؟ يكي ديگه ميگه مهم معنوياته. يكي ميگه تقصير انگليسي هاست. يكي ديگه ميگه اينبار ديگه كار، كار خوديه. يكي ميگه ميخوايم نون بخوريم پس حرف نمي زنيم. يكي ديگه ميگه ما چون ميخوايم نون بخوريم، حرف مي زنيم! يكي ميگه كي بود كي بود من نبودم. يكي ديگه ميگه چرا چرا اتفاقا خودم بودم! اون ميگه ممنوع التصوير. اون يكي ميگه خود طرف نميخواد بياد. اين ميگه پس ممنوع النفس. اون ميگه خاتمي كجايي. اون يكي ميگه همينم از سرتون زياده. اون ميگه بيچاره ايرنا كه متهم به دروغ شد. اون ميگه يه پر ديگه به مجموع "پر" هاي سينماي ايران اضافه كن......

بين اينهمه دعوا و بگو و مگو و بحث، فقط تنها چيزي كه هيچ كس حواسش نيست، اينه كه يكي از استعدادهاي عجيب عاليمون از كفمون رفت. بدبخت اون نسل سومي ها كه بخش بزرگي از خاطرات سينماييشون با اون گره خورده و الان تو كما به سر ميبرن!

خلاصه چه توي زمين و چه توي نت، غوغاييه. حالا امير خان در حالي كه تمام خبرنگارها و سايت ها دارن اين ماجراها رو پوشش ميدن، شما به عنوان دارنده ي سايت اول سينمايي ايران، چرا در كوچه ي عل چپ هستي؟ بابا انقدر محافظطه كاري براي چي؟ نمي خواد كامنتي تاييد كني. فقط يكم اخبار رو صادقانه پوشش بده. صادقانه.....

مریم.م
جمعه 19 مهر 1387 - 6:49

سلام اميدوارم حال همه خوب باشه حدودا هفته ی پیش بود:چند روز بود منتظر اين لحظه بودم که با چند دقيقه تاخير شروع شده بود پرده ي سياه بعدش تصوير مسعود کيميايي که داشت در مورد مدرسه که اصلا زمان خوبي نبود و حرف ميزد مسعود کيميايي:يه روز ديدم منفردزاده توي کوچه نشسته گفتم چرا اينجايي گفت اخه هرچي تاس ميندازم رو تخته جفت شيش مياد ترسيدم اومدم بيرون نشستم

جفت شيش فيلم احمد مير احسان و روبرت صافاريان به نظر من کيميايي يه روشنفکر نيست يه هنرمند روشنفکر که از اونم بالاتره

کيميايي يه جواهره يادتونه اقاي قادري پشت صحنه ي رييس

يه چيز ديگه هميشه از خوندن کامنت ها يه لذت خاصي بردم ولي خوندم روزنوشت هاي قبلي هم يه حال خوبي به ادم ميده ياد اون تيتر اخر عشق افتادم با ديدن اين مستند حالا بيشتر بهم ميچسبه

مهران
شنبه 20 مهر 1387 - 2:17

سلام قادري جان. امروز يه مسئله اي ذهنم رو به خودش معطوف كرد. برام جالب بود كه يكبار بتونم از عالم سينما، يك مصداق عيني در عالم حقيقي بيارم. سنتوري عزيز يادته؟ مكتب علي سنتوري چه بود؟ علي در مقابل جامعه ي به ظاهر اخلاق گرا(ولي در باطن پست)، مقابله كرد. جنگيد براي اينكه خودش باشه. دوست داشت اونجور كه دوست داره زندگي كنه، حالا هر كس هر تفكري كه ميخواد دربارش بكنه. علي بي ريا بودن رو انتخاب كرد. ولي جامعه ي در ظاهر اخلاق گرا كه در بطنش فساد رو داره، با او جنگيد و علي تاوان اين تلاش براي "خود" بودن رو با ناسزا شنيدنها و سختي كشيدنهاي زياد داد. اين فرق سنتوري با ساير فيلمهاي سينماي ايرانه. يادمه در يك يادداشت كه اين فيلمو با خون بازي مقايسه كردي، به اين ويژگي ها اشاره كردي. اكثر عاشقاي سنتوري، براي همين عاشق اين فيلمن. خيلي ها هم اين پيچيدگي ها و حرف هاي عميق فيلم رو درك نكردن و سالها زمان ميبره تا سنتوري كاملا درك بشه. حالا ميخوام به اينجا برسم كه همين ديروز، يادم اومد كه گلشيفته فراهاني چند روز قبل از اينكه به نيويورك(براي مراسم افتتاحيه مجموعه دروغها) بره، تو جشنواره ياري، يكي دو روز با داريوش مهرجويي، خالق همين علي سنتوري بوده. فراهاني بعد از اين شب ناگهان تغيير ميكنه. يقين دارم كه اينهمه عصيان، از صحبتهاي مهرجويي به او تزريق شده. اون دقيقا بعد از اين شب، ‌ناگهان مكتب علي سنتوري رو در پيش گرفت. زد زير همه ي گيرهاي الكي دنيوي و رفت پي عشق و علاقش. ريا رو كنار گذاشت و اونجور كه دوست داشت رفتار كرد. ريايي كه خيلي از هنرمندان ما، نون همون رو ميخورن! فراهاني بعد از جشنواره ياري، عجيب شد همون علي سنتوري. طغيان كرد و عصيان زده شد. بيخيال ناملايمتي ها شد و اينكه تو ايران چي دربارش فكر مي كنن. رفت به طرف عشقش. حالا مثل علي سنتوري خيلي ها نمي فهمنش و فحش ميدن و...

اين از ديروز تا حالا برام به يه مسئله ي جالب تبديل شده. نبوغ داريوش مهرجويي هميشه تحسين برانگيزه. هانيه اي كه تو سنتوري، نتونست دنياي علي رو بفهمه و ولش كرد به امون خدا، حالا دنياي علي رو شناخته و با درس گرفتن از مكتب علي، راه اون رو در پيش گرفته.

قادري جان از ديروز دارم فكر ميكنم كه ديگران رو بيخيال كه چي ميگن. مايي كه دنياي علي رو شناختيم و عاشقشيم، حالا بايد از اينكه هانيه هم راه علي رو در پيش گرفته، خوشحال باشيم و بفهميمش و لااقل مثل علي باهاش بد رفتار نكنيم! من مي دونستم كه داريوش مهرجويي با اون يك سكانس عصيان هانيه در كنار جوي آب، ميخواست به ما بگه هانيه به مرور علي رو خواهد شناخت. به نظرم حالا شناخته. راستي، راست ميگن كه شخصيت هاي فيلمهاي مهرجويي، هيچ وقت ايفاگرانشون رو رها نمي كنن. حالا اون شخصيت ها خارج از دنياي سينما، دارن با ايفاگرانشون رشد مي كنن و ادامه ي فيلم رو در دنياي واقعي به تصوير ميكشن! گيجم... گيجم از سحر مهرجويي با اين فيلمي كه ساخت و آينده عده اي رو تغيير داد. كي فكرشو ميكرد هانيه بشه مثل علي سنتوري؟ 2 سال زمان برد تا هانيه، دنياي علي رو بفهمه. حالا بايد هانيه رو خيلي دوست داشته باشيم. نه؟ درود بر هانيه. درود!

امروز فهميدم كه چرا بعضي ها از اكران سنتوري مي ترسيدن. به خاطر تحول همين هانيه ها! كاش ما هم راه علي رو در پيش بگيريم. كاش!

نسیم
سه‌شنبه 30 مهر 1387 - 3:5

سلام

چه کار خوبی کردید که پرونده بوچ کسیدی وساندنس کید را کلی قبل از فوت این هنرپشه آماده کردید. وقتی خبر مرگش را شنیدم ناخود آگاه یاد اون پرونده سایه خیال مربوط به بو چ کسیدی وساندنس کید افتادم که چقدر از خوندنش لذت برده بودم .تا قبل از این سایه خیال والبته دو سه تایی دیگه! هیچ وقت پروند های سایه خیال شما رو نمی خوندم . ( البته حتما قبول دارید که هیچ وقت پرونده های شما به پر و پیمانی پرونده های آقای حمید رضا صدر نبود؟ شماره 175 و برباد رفته را هنوز هم که هنوز است در یاد دارم). این پرونده باعث شد که به هر حال به خودم بگم در نبود ... .

خلاصه از آن به بعد شروع به عادت کردن به سایه خیال های شما و لذت بردن از آنها کردم (هر چند هیچ وقت خاطره مطالب آقای صدر را زنده نکردید).

راستی برام خیلی عجیب بود که در خارچ از کشور روز نامه ها ومجله ها و اخبار خیلی در مورد نیومن و مرگش نگفتند (ظاهرا تو ایران همه راچع به اون مطلب نوشته بودن) . فکر می کنم در داخل ایران پل طرفداران بیشتری داشت

گلاره
سه‌شنبه 30 مهر 1387 - 11:0

اقاي قادري مي شود صريح وشفاف و در 2 خط نظرتان را درباره كتاب پاريس تهران(فرهادپور-مازيار اسلامي) بيان كنيد. اگر نخوانده باشيد هم زياد فرقي نمي كند فقط بدانيد زيراب سينماي كيارستمي را شديدا زده اند....(من خواندمش، زياد بد نبود، ولي بعضي جاها هم به جاده خاكي زده اند.) ممنون مي شم

ُيد آريا قريشي
چهارشنبه 8 آبان 1387 - 16:23

ظاهراً نوشته ي من درباره ي مارلون براندو، عده اي رو ناراحت كرده. اگه من نسبت به اين ابر ستاره ي تاريخ سينما جسارت كردم، از همه ي طرفداران پر و پا قرصش (كه خودم هم جزو همونهام)معذرت مي خوام. ولي انصافاً من خودم به اين نكته اشاره كردم كه به نظر من براندو در دوران اوج از نيومن برتر بود. ولي در زمينه ي زندگي شخصي و همچنين انتخاب فيلمها، پل نيومن از براندو جايگاه بهتري داشت. اصلاً منظورم اين نبود كه نيومن بازيگر بهتري از براندو هست. به هر حال باز هم ميگم. اگه بي احترامي نسبت به مارلون براندوي كبير صورت گرفته، از همه به خصوص اقا پيمان معذرت مي خوام.

نازنین
دوشنبه 13 آبان 1387 - 2:42
سلام میدونم کارم یه کم احمقانه اس اما میتونم ازتون خواهش کنم سریال گمشده رو ببینید!؟ تا حالا شده از صمیم دل بخواهید در مورد یه تجربه شیرین با یه دوست همفکر صحبت کنید؟ من الان دقیقا همون حس رو دارم شما رو هرگز ندیدم اما برای من یک دوست همفکر محسوب میشید(حتا اگر میون خیل طرفدارهاتون اسم ام روهم یادتون نمونه) نمیدونید لذت خوندن یه نقد پرویمان در مورد این سریال بی نظیر(و نه کم نظیر) از شما چقدر برام خوشاینده زیاد وقتتون رو نمیگیره شبی 42 دقیقه البته اگر طاقت بیارید و شبی 1 قسمت ببینید ! اگه یه جواب به این کامنت بدید هم خوشحال میشم ممنون

امیر: دوست همفکر عزیز، ناسلامتی حدود 90 قسمت سریال است. کلی وقت لازم دارد. من که از خدا می‌خواهم...
اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  






             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2008, cinemaema.com
Page created in 0.489456892014 seconds.