مخمصه
صادقانه اعتراف میکنم که گول خوردم. گول نظرات دوستان عزیز و حرف و حدیث هایی که از جشنواره دو سال پیش در مورد این فیلم شنیده میشد و این که آقای کارگردان سعی در بازسازی «مخمصه» مایکل مان داشته. البته ایشون منکر بازسازی شدند. اما انتخاب این اسم و وجود شباهت هایی هر چند ظاهری بین این فیلم و مخمصه ارجینال ذهن رو در جهتی خلاف حرف های کارگردان سوق میده. ای کاش این شباهت ها وجود نداشت! توصیف فیلم در یک کلمه : افتضاح . فیلمنامه فیلم پر از اشکالات کوچک و بزرگ رواییه. ظاهر شدن شخصیت ها از هیچ منطق خاصی پیروی نمیکنه. دیالوگ ها به شدت تو ذوق میزنه. اتفاقات بی منطق در فیلم به وفور یافت میشه. مثال میزنم : اتاقی که سارق زخمی توش بستریه چرا باید یک در دیگه داشته باشه؟ چرا همدست او که برای خلاص کردنش میاد از اون یکی در که پلیس جلوش نیست وارد نمیشه ولی خیلی راحت و سریع از همون در فرار میکنه؟ چرا پلیس مواظب اون در نیست؟ بله.چون آقای کارگردان(=فیلمنامه نویس) راه دم دستی تری از این به ذهنش نمیرسیده. در سکانس نهایی دو ثانیه بعد از این که امیر(مسعود رایگان) به طرف دختر تیراندازی میکنه جناب سرهنگ (که یکدفعه از آسمون سر رسیده) در وضععیتی مضحک و از فاصله دو قدمی به امیر شلیک میکنه. ایشون نمیتونست دو ثانیه قبل که در فاصله چهار قدمی بود همین کار رو بکنه؟ صحنه اعتراف گرفتن از لالی که دیگه محشره. (که البته ادای دین اقای کارگردان به سکانس مشابهی از تسخیرناپزیران است). جدا شما خندتون نگرفت؟ دیالوگ های عالی فیلم هم که دیگه جای هیچ حرف و حدیثی رو باقی نمیگذاره.« انارها رو دون کردی»«نه هنوز سبزی نپخته» و ... سکانس های عاشقانه فیلم هم فقط بهت و حیرت براتون به همراه داره که چرا چنین هجویاتی در دهان بازیگران قرار گرفته؟ گذراندن هر لحظه از برخوردهای مهدی پاکدل و لاله اسکندری مثل شرکت در یک ماراتن 4200 کیلومتری میمونه! اما همه این اشکالات رو میشد تحمل کرد اگر اسم این فیلم مخمصه نبود. و چنین مشابهت هایی رو با مخمصه اصلی در خودش نداشت. - اولین اتفاقی که شما رو به یاد heat میاندازه سکانسی است که مسعود رایگان وارد خونه اش میشه. خونه ای خلوت و بدون اسباب و اثاث چشم گیر و دارای یک چشم انداز وسیع از شهر.(مشابه خانه نیل مک کالی در heat ) . - سکانس دیگه ای در فیلم هست که کاملا تلاش های مذبوحانه آقای کارگردان در استفاده از heat رو به شما یادآور میشه. سکانسی که مهدی پاکدل برای دریافت اطلاعات پیش یکی از خبرچین هاش میره که اصلا طرز ساخت و حال و هواش شما رو به یاد سکانس محشر آلپاچینو میندازه که از رابط سیاه پوستش اطلاعات میخواد. (آخه چرا آقای سجادی اصرار داره عدم مهارتش رو هی به شما نشون بده) - نخیر اقای کارگردان ول کن نیست. حتما سکانس از تونل رد شدن دنیرو ، گلوله در آوردن از تن «وال کیلمر» ، سکانس دزدی، و .... رو هم باید استفاده کنه و اون هم به بدترین شکل ممکن. پذیرفتن پیشنهاد دوستم برای تماشای این فیلم یکی از بدترین تصمیمات عمرم بود. اون هم درست یک ساعت بعد از این که فیلم «دایی من» رو دیده بودم. در پایان هم ازآ قای سجادی تشکر میکنم فقط بابت این که به فکر استفاده یا احیانا بازسازی «سکانس کافه» نیافتادند!
|