آنچه باعث میشود این سه فیلم تلویزیونی یک سهگانه مرتبط به هم و یکدست به نظر بیاید، نه فقط محوریت زنانی در آستانه مادر شدن بلکه حضور گروهی همراه در هر سه فیلم است که در کنار کارگردان به این مجموعه حال و هوایی یکدست دادهاند.
حضور علی طالبآبادی به عنوان نویسنده که بر اساس طرحی از حجازی هر سه فیلمنامه را به نگارش درآورده، یکی از این مجموعه عوامل تعیینکننده است که به سر و شکل پیدا کردن تصویر زن از خلال این سه فیلم کمک میکند. همکاری مشترکی که در فیلمهای سینمایی «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» و «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» ادامه یافته است.
به این ترتیب با سهگانهای مواجه هستیم که سعی میکند از زوایای مختلف به زنان درگیر با مادر شدن که مشکلات آنها ریشههای پزشکی دارد، بپردازد.
مهمترین مولفه مشترک این سه فیلم تلویزیونی این است که به طور مستقیم و بدون حاشیه رفتن و درگیر کردن خود با روابط و شخصیتهای مختلف، تمرکز اصلی را بر رابطه سه زوج محوری قرار داده و تا جایی که به منطق قصه لطمه نمیزند از حضور شخصیتها و کاراکترهای فرعی و مکمل پرهیز کرده است. مثل حضور پزشک (امید روحانی) در «سایه» و دختربچه (ماهی) در «ستاره» که ضروری بوده و وارد قصه شده است.
این حذف یک ریسک هم داشته که در صورت کمرنگ بودن درام قصه و درونی بودن مسئله و حال و هوای زوج محوری میتوانست تبدیل به فیلمی ساکن و بدون ریتم شود که تنها متکی بر دیالوگ، مولفهها و صحنههای مجزا و بازی با کدهای بیرونی برای نشان دادن یک سیر درونی است.
اما با وجود این ریسک هر سه فیلم توانستهاند با تمهیداتی سر و شکل خاص خود را پیدا کنند و کمبود درام بیرونی را با فرم و سبکی که تشدیدکننده درام درونی است، جبران کرده و حسهای مخاطب را به همراهی دعوت کنند که انگیزه مهمی است.
«سپیده» به رابطه زوجی (سپیده و علیرضا- پریوش نظریه و آرش مجیدی) میپردازد که زن در طول حاملگی متوجه بیماری قلبی خود میشود که زندگیش را در هر صورت (زایمان یا سقط) با خطر مواجه میکند. زن تصمیم میگیرد این مسیر را با ریسک به دنیا آوردن بچه طی کند و مرگ خود را با تولد فرزند برای شوهرش تعدیل کند.
«سایه» درباره زوجی (سایه و رسول- لیندا کیانی و هومن سیدی) است که با تأخیری 10 ساله بعد از ازدواج - برای فراهم شدن شرایط مالی مناسب- تصمیم میگیرند بچه دار شوند. اما این تأخیر مانع از مادر شدن زن شده و زن که پدر شدن را حق مرد میداند، تصمیم به جدایی میگیرد.
«ستاره» زوجی (ستاره و مرتضی- میترا حجار و حمیدرضا پگاه) را محور قرار میدهد که زن بیخبر از شوهر، جنیناش را به دلیل ناقص بودن سقط میکند و به طور موازی دختر خردسالش را در تصادف از دست میدهد. زن برای فرار از کرده خود، سعی میکند مرگ دختر را انکار و خاطراتش را از زندگی پاک کند اما شوهر به او کمک میکند تا واقعیت و تقصیر خود را بپذیرد و با آن کنار بیاید.
نکته مهم در انتخاب قهرمانهای این سه فیلم، حضور زنانی در مرکز بحران است که کنشمند و انتخابگر هستند و درست یا غلط تصمیمی میگیرند که پای آن میایستند یا به تدریج نقطهنظر و مسیر خود را تغییر میدهند.
در واقع حضور ستاره در این حلقه میتواند فداکاری محض سپیده و عاشقی محض سایه را تعدیل کرده و پازل کلی زن را از خلال این سه فیلم به شکلی ملموس رنگامیزی کند. چراکه ستاره زنی است که علیرغم مادر بودن که به گونهای او را از هر گناهی تطهیر میکند، بدون اطلاع شوهرش اقدام به سقط کرده که چهبسا تنها راه حل ممکن برای مشکل او نبوده و ترس، بحران موقعیتاش را تشدید کرده است.
در مقابلِ نگاه متعادلی که به شخصیتهای زن در این سه فیلم تلویزیونی وجود دارد، مردانِ حاضر مشمول نوعی نگاه همراهی برانگیز در داشتن خصوصیات مثبت شدهاند. مردانی عاشق، همراه و باحوصله که در هیچ شرایطی زنان را تنها نمیگذارند و در هر حالی با تصمیمهای آنها همراهی میکنند!
درحالیکه با کمی ظرافت، تابلوی مردان نیز در این سهگانه میتوانست ابعادی متفاوت پیدا کند و تخت نشود. در این میان تنها مرتضی است که هرچند پس از فهمیدن موضوع سقط جنین ستاره را ترک نمیکند، اما سعی میکند او را با واقعیت و خطایش آشتی دهد.
نکته دیگر کیفیتی است که رابطه این سه زوج دارد و سعی شده هر یک شناسنامه و حال و هوای عاطفی خاصی داشته باشند. این ویژگی کیفی که به حس و حال روابط و آدمها برمیگردد با توجه به محدودیتهای نامحدود تلویزیون در ترسیم روابط عاطفی، توانسته جنس این رابطهها را از هم متفاوت کرده و در عین حال ابعاد ظریفی به بدهبستان آنها بدهد تا مخاطب بتواند نقاط خالی را در ذهن خود بازسازی کند و از خلال آن به تصویری باورپذیر از رابطه یک زوج برسد.
این حس و حال از نوع حرف زدن و دیالوگنویسی برای شخصیتها و حتی طراحی تکیهکلامهایی برای زوجها وارد قصه شده که گاه در یک یا دو فیلم آمده و بدون تکراری شدن میتواند یادآوری گذرا از فیلم دیگر کند. مثل تکیهکلام (دشواریت چیه؟) که در هر قصه کارکرد خاص خود را پیدا میکند.
در این میان مولفههای هم طراحی شده که در هر سه فیلم به نوعی تکرار میشوند و بسته به موقعیت و بحران آن زوج کارکرد خاص خود را پیدا میکنند. مثل ساعت مچی نورانی که در «سپیده» حکم نزدیکی دارد، در «سایه» چاله ذهنی زن را کشف میکند و در «ستاره» روشنکننده زوایای تاریک روح زن و عامل درمان او است.
مولفه پروانه مرده پشت شیشه نیز هرچند عامل پیشبرندهای در این سه قصه نیست اما موتیفی است که موقعیت عینی هر یک از این سه زن را به گونهای نمادین تصویر کرده و میتواند حکم تلنگری به ناخودآگاه آنها را داشته باشد که در میان همه جزئیات موجود، توجهشان به این تصویر جلب شده است. زنانی که هر یک به نوعی در موقعیتی ناخواسته گرفتار شدهاند و حالا تصمیم آنها در موقعیت بحرانی است که میتواند تداعیکننده پروانهای مرده پشت شیشه باشد یا پروانهای آزاد.
گردنبند الله نیز از دیگر مولفههای عینی و تکرارشونده است که در هر فیلم به نوعی در درام تأثیرگذار است و حضورش بخشی از گرههای درونی و پیچیدگیهای ذهنی زنان را برجسته کرده و در عین حال متعادل میکند. همین گردنبند است که حلقه ارتباطی هر قصه را با امام رضا (ع) و موج درمانگری آن حضرت برای زائرانش کامل میکند و در انتها تور قصه را با حضور شخصیتهای فیلم در حرم مطهرش جمع میکند.
سهگانهای که در دومین وجه خود - بعد از زنانه بودن - میتواند فیلمهایی غیر سفارشی در ارتباط با امام رضا (ع) و برکات آن حضرت و حرمش برای زائرانی قلمداد شود که سالیان است این شفابخشی را در امتداد زندگی خود زندگی میکنند.