سينمای ما - پرونده حلقه سبز/ با او حرف بزن
جمعه 26 مهر 1387 - 11:12

اخبار:      • گزارش نویسنده سایت سینمای ما از دو روز نخست جشنواره سینما حقیقت - 2 / یا ما مستند نمی‌بینیم؛ یا این‌ها مستندهای خوبی هستند      • نامزدهای ایرانی جشنواره سینما حقیقت از این قرارند...      • مجموعه گزارش‌های سایت سینمای ما از جشنواره فیلم سینما حقیقت-1 / ...و ریچارد لیکاک افسانه‌ای وارد شد      • محمد مطیع و اولین حضورش در برنامه‌ای از صدا و سیما      • ابراهیم حاتمی‌‌کیا بار دیگر جواب منتقدان‌اش را داد؛ از امیر قادری تا حسین معززی‌نیا؛ / «بعضی‌ها نسبت به من کینه دارند»      









نظر سنجی

شما کدام سریال ماه مبارک رمضان را بیشتر پسندید؟




سينماي جهان
جشنواره تورین را «دبلیو» افتتاح می‌کند
اسکار شرایط تازه تعیین کرد
اسپیلبرگ دریم‌ورکز را به یونیورسال داد
هنگ‌کنگ «مولان» را دوباره می‌سازد
آلن لوب ادامه «وال استریت» را می‌نویسد
تلاش سینمای روسیه برای رهایی از کلیشه هنری
فن تروتا فیلم تازه‌اش را شروع کرد
دیوید لینچ تهیه‌کننده می‌شود
اسکار، مافیا را تحریک کرد
جشنواره فیلم لندن با دست پر آغاز می‌کند
براد پیت و کوئنتین تارانتینو همدیگر را دیدند
دختر دیوید لینچ جایزه جشنواره کاتالونیا را برد


دعوت


  (339 رأي)

کارگردان:
ابراهیم حاتمی کیا
-------------------------------------
آواز گنجشک ها


  (132 رأي)

کارگردان:
مجید مجیدی
-------------------------------------
کنعان


  (268 رأي)

کارگردان:
مانی حقیقی
-------------------------------------
نسکافه داغ داغ


  (63 رأي)

کارگردان:
علی قوی تن
-------------------------------------
سه زن


  (143 رأي)

کارگردان:
منیژه حکمت
-------------------------------------


پربیننده ترین اخبار هفته
 پرفروش‌ترین، کم‌فروش‌ترین، پرخبرترین، کم... / «ترین»‌های سینمای ایران در تابستان 1387...
 یادداشت نویسنده سایت «سینمای ما» درباره مقاله قادری و جوابیه خیابانی و «دعوت» حاتمی‌کیا؛ / فعلا فقط حاشیه‌ها...
 رادان؛ تهیه کنندگی و بازیگری همزمان؛ / فیلم تازه بهرام رادان پس از «تردید»...
 یادداشت امیر قادری درباره ابراهیم حاتمی‌کیا و «دعوت» اش؛ / ‏«دعوت» ایستگاه ما نیست، بگذارید حاتمی‌کیا کارش را بکند ...
 حكايت جمع‌آوري بيلبوردهاي «سه‌زن» به روايت منيژه حكمت و مسئول مربوطه ...
 جواد خیابانی بار دیگر پاسخ داد؛ این بار صریح‌تر به حسین معززی‌نیا / اخلاق را گم کرده‌ایم...
 یادداشت اختصاصی سایت «سینمای ما» برای « کنعان»؛ / نامه‌ای به مانی حقیقی: از زمستان تا حالا...
 یادداشت نویسنده سایت «سینمای ما» بر فیلم «دعوت»؛ / پس از دعوت...
 اظهار نظر رييس كانون كارگردانان سينماي ايران درباره حضور بازيگران در آثار خارجي: / با ديدن تيزر فيلم متوجه شدم اصلا به لحاظ بازيگري اتفاق خاصي رخ نداده است...
 رقابت در گيشه‌هاي پاييزي سينماها داغ شده است / آمار فروش «دعوت»، «كنعان»، «سه‌زن» و «آواز گنجشك‌ها» اعلام شد...
 ابراهیم حاتمی‌‌کیا بار دیگر جواب منتقدان‌اش را داد؛ از امیر قادری تا حسین معززی‌نیا؛ / «بعضی‌ها نسبت به من کینه دارند»...
 میزگردی با سازندگان مجموعه «مثل هیچ کس»؛ / «اتفاقا خیلی هم خوب بود»!...
 گزارش جلسه نقد و بررسی «آقای کیمیایی»؛ / امیر قادری: کیمیایی شان‌اش بالاتر از این است که بخواهد فقط یک روشنفکر باشد...
 نگاهي به «سه زن» ساخته منيژه حكمت: / فراموشی تاریخی و بی‌ریشگی يك نسل ...



گزارش
 گزارش نویسنده سایت سینمای ما از دو روز نخست جشنواره سینما حقیقت - 2 / یا ما مستند نمی‌بینیم؛ یا این‌ها مستندهای خوبی هستند...
 ابراهیم حاتمی‌‌کیا بار دیگر جواب منتقدان‌اش را داد؛ از امیر قادری تا حسین معززی‌نیا؛ / «بعضی‌ها نسبت به من کینه دارند»...
 با انتخاب بهترين‌هاي كمدي سال سينماي ايران: / دومین جشنواره فیلم کمدی گل‌آقا سی‌ام مهر برگزار خواهد شد...
 یادداشت امیر قادری درباره ابراهیم حاتمی‌کیا و «دعوت» اش؛ / ‏«دعوت» ایستگاه ما نیست، بگذارید حاتمی‌کیا کارش را بکند ...
 یادداشت نویسنده سایت «سینمای ما» درباره مقاله قادری و جوابیه خیابانی و «دعوت» حاتمی‌کیا؛ / فعلا فقط حاشیه‌ها...
 میزگردی با سازندگان مجموعه «مثل هیچ کس»؛ / «اتفاقا خیلی هم خوب بود»!...
 گزارش جلسه نقد و بررسی «آقای کیمیایی»؛ / امیر قادری: کیمیایی شان‌اش بالاتر از این است که بخواهد فقط یک روشنفکر باشد...
 گفتگویی با مهناز افشار بازیگر فیلم «دعوت»؛ / مادرم بعد تماشای فیلم گفت خوب بازی کردی؛ ولی تا آخر فیلم نبودی!...
 تازه‌ترین گفتگوی استاد به همین بهانه در سایت «سینمای ما»؛ / یک فیلمساز اسکاتلندی: انتظامی، شون کانری سینمای ایران است ...

آرشيو...



پرونده حلقه سبز/ با او حرف بزن


نویسنده :رضا نبی زاده

با او حرف بزن

عشق تنها کار بی چرای عالم است . ( دکتر علی شریعتی )

می خواهد زنده بماند ؟
نکته ای که مدتی است ، شاید از زمان پخش حلقه ی سبز ، ذهنم را مشغول کرده این است که آیا حقیقت همواره یک حقیقت است ؟ به عبارتی دیگر وقتی دو موضوع که کاملا با هم در تضاد هستند به عنوان حقیقت مطرح می شوند و همگان آن را می پذیرند حقیقت باقی می مانند یا خیر . شاید بی ربط به نظر برسد اما یاد گفته ی لوئیس بونوئل می افتم . همان که می گوید : « من حقیقت را می گویم حتی اگر دروغ بگویم » این موضوع هم خود یک پارادوکس است . مثال عینی اش مرگ و زندگی است . یک انسان با هر دین و ملیتی می داند که می میرد . این را به عنوان یک حقیقت در زندگی اش می پذیرد . اما از طرفی دیگر او شیقته ی زندگی می شود . مرگ برایش دشوار است و شاید بزرگترین مسئله ی طول عمرش هم مواجهه با مرگ است . این یک تضاد کاملا آشکار است . اما در این بین نکته ی جالب این است که در رسانه ی ما زیاد علاقه ای به تاکید بر مسئله ی دوم نیست . شخصیت های داستانمان به راحتی جانشان را می دهند ، خوب می میرند و در آخرین لحظه لبخندی هم می زنند . این را چه می توان نامید ؟ مرگ در ذاتش ترس و دلهره دارد و این شخصیت های تلویزیونی حتی نشانی از پایبندی به این دنیا ندارند . شاید این مسئله فراگیر تر از یک سریال و انسان های نمادین باشد . واقعا در زندگی عادی چند نفر را می شناسیم که به راحتی بگویند به همین زندگی زمینی علاقه دارند ، که دوست دارند بمانند و از مرگ می ترسند ؟ یعنی معمولا همان حقیقت اول را به رسمیت می شناسند . شاید به همین خاطر است که پخش حلقه ی سبز این همه حاشیه داشت ، این همه واکنش عجولانه و نظرهای بدون منطق . شاید کسی نخواست باور کند او ( حسن ) یک آدم است . درست مثل تمام آدم های دیگر ، گیرم معلول هم باشد و برادرش او را به گدایی ببرد ، گیرم حتی یک روز میان درد دل هایش با خدا از او مرگش را خواسته باشد ، اما اینها هیچکدام باعث نمی شود دست از این دنیا بردارد . او یک گناه بزرگ دارد و آن هم علاقه به دنیای مادی است . آن هم در روزگاری که معنویت عاریه و مصنوعی از در و دیوار بالا می روند و نامش را معناگرا می گذارند . همان هایی که در بیابان ها بدو بدو می کنند و ادعای فیلم معناگرا می کنند . و باز این خودش یک سوال بزرگ است که معنا چیست و چرا می خواهیم از زندگی که به آن علاقه داریم یک حماسه خلق کنیم و خودمان را در مرکز عالم قرار دهیم ؟ اما حسن دیگر توجهی به این حرف ها ندارد . او می خواهد همین جا بماند ، در همین شهری که می گوییم برای زنده هایش جایی نیست چه رسد به او که از نظر پزشکی وجود خارجی ندارد . حسن یک گناه دیگر هم دارد . او بیش از حد صادق است . او می گوید از مردن می ترسد و حتی وقتی برای اولین بار قرار است تیغ جراحی سینه اش را بشکافد طوری عکس العمل نشان می دهد که انگار قیامت شده . برای همین است که او را ضعیف می شماریم . زیر لب غر می زنیم و با خودمان می گوییم این مزخرفات را چه کسی ساخته ؟ و وقتی می فهمیم کارگردان فیلم سازنده ی آژانس شیشه ای و از کرخه تا راین است با خودمان می گوییم حیف از آن فیلم ها !
اما دیگر زمانه عوض شده و کارگردان آژانس به بلوغ رسیده . دیگر نیازی نیست قهرمان فیلمش بنشیند و برای گروگان ها داستان بگوید ، دیگر لازم نیست با ابوذرش از پشت کرکره های کشیده صحبت کند تا دریابیم این نسل چقدر سخت می تواند با نسل بعدش رابطه بر قرار کند . این بار هم فیلمش پر است از حرفهایی که از دل جامعه بیرون می آید ، اما نه با تاکید بر آن . این بار می توان فقط در سطح ماند و فیلم را تماشا کرد بدون آنکه مشکلی در فهم آن پیش بیاید . می شود نگران سرنوشت حسن شد و به تمام حرف هایی که در فیلم زده می شود بی توجه ماند . این بار حتی وقتی مادر فاطمه حاضر به اهدای قلب دخترش شد هیچ سخرانی نمی کند . آرام و ساکت با چشم به همه می گوید که پذیرفته . و این همان چیزی است که من اسمش را بلوغ می گذارم . اتفاقی که در تمام فیلم به کمک دکوپاژ و میزانسن دقیق و خیره کننده حاتمی کیا می افتد . پیچیده ترین مسائل را به کمک تصویر راحت به مخاطب انتقال می دهد و ذهن او را به چالش می کشد . به عنوان مثال وقتی کبلایی می گوید : شما روح مرا می خواهید یا جسم مرا تماشاگر با خودش می اندیشد که واقعا کدام برتر است . تقدم جسم بر روح یا روح بر جسم . و آیا تماشاگر عام چیزی از اگزستانسیالیست می داند ؟ وقتی کبلایی می گوید اگر روح مرا می خواهید ، روح من بدون این زن مرده است این سوال ایجاد می شود که واقعا کدام یک از این دو مهم تر است ، جسم یا روح ؟ مگر نه اینکه این دو تفکیک ناپذیرند پس چگونه حالا کبلایی باید بین این دو یک کدام را انتخاب کند ؟ و تمام این حرف ها در دل سریال زده می شود . بدون هیچ تاکیدی و هیچ نشانه ای از خودبزرگ بینی و فخر فروشی به تماشاگر . به قول فریدون جیرانی « سینما باید مسائل سخت را با بیانی آسان به بیننده منتقل کند » این مربوط به شناخت حاتمی کیا از مدیوم می شود . می داند سینما رسالتش چیست ، ذاتش چیست و یک اثر چندلایه باید چگونه باشد . همان چیزهایی که به عنوان مثال آتش سبز نداشت و آدم را گیج و منگ سرخورده می کرد .
واقعی ، مثل رویا
چند قسمت اول که تمام شد با خودم گفتم حلقه ی سبز خودش به یک معجزه نیاز دارد . آن روزها تب ماورا و این ها بالاگرفته بود و تماشاگر وقتی کسی را می دید که از در و دیوار رد می شود انتظار همان حرف های قبلی را داشت . یک پایان خوش و آموزنده با مفاهیم کاملا سطحی و کلیشه ای تا خیال همه راحت باشد هیچ چیز عوض نشده ، هیچ معادله ای تغییر نکرده و روند سریال سازی به همان بدی قبل است . اما هر چه بیشتر می گذشت از نظریه های اولیه ام بیشتر پشیمان می شدم . حلقه ی سبز بر خلاف سنت ما ایرانی ها و شاید برای اولین بار در ستایش زنده ها بود . حاتمی کیا این بار به کسی اشاره می کرد که نه میان مرده ها جایی داشت و نه کسی او را زنده می شمرد . تنها عامل پایبندی اش به این دنیا هم همان قلبی بود که به قول دکتر محتشم مثل ساعت کار می کرد . همیشه آن طرفش را دیده ایم که چقدر از خودگذشتگی خوب است اما این بار ابراهیم حاتمی کیا روی دیگر سکه را نشانمان داد . داستانی که به اصطلاح « در آمدنش » کار فوق العاده دشواری بود . چه طور می شود هم آنقدر واقعی بود که ماجرای این همه بیمار منتظر پیوند قلب را باور کنیم وهم سورئال بود تا ماجرای یک روح سرگردان عاشق را بپذیریم . این خود باز تناقضی دیگر بود ! پس باز هم شروع کردم به ساختن فرضیه های مختلف و راستش نا امید از نتیجه ی کار . اما شاید اهدای قلب فاطمه کوچولو اولین تلنگر به تماشاگر بود . این شاید اولین حلقه ی همذات پنداری تماشاگر با سریال است . تماشاگری که حالا نمی داند باید از ادامه ی زندگی کوروش خوشحال باشد یا از مرگ فاطمه ناراحت و این تنها شروعی است برای حلقه های ارتباط میان تماشاگر و سریال . چالشی که در ذهن مخاطب ایجاد می شود و باعث می شود تمام شخصیت ها را خاکستری ببیند . تماشاگری که از هر طرف بررسی می کند هیچکس را گناهکار واقعی نمی بیند . از دکتر محتشم که شاید آگاهانه احساس را از وجودش حذف کرده تا غلامی که می دانیم حسن را کشته ، اما نمی توانیم دلالیلش را نادیده بگیریم ، و جالب تر اینکه تمام اینها داستانک های جذابی است که در خدمت داستان ما را به مقصد نهایی می رسانند . آخرین لحظات عمر حسن که برخلاف آنچه قبلا در تلویزیون دیده ایم ، هنوز روی همان حرف های اولیه اش است . او هنوز می گوید منتظر معجزه است و می خواهد عشقش را به گلبهار ابراز کند . او به همین زندگی راضی است و می خواهد فقط زنده بماند . و در برزخ ماندن و رفتن همچنان منتظر معجزه بودنش در هفت شبانه روز چنان به تصویر کشیده می شود که تماشاگر را به یاد جسورانه ترین فیلم حاتمی کیا می اندازد : روبان قرمز

دوشنبه,20 اسفند 1386 - 15:20:9

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو
اخبار مرتبط:

نظرات

اقلیما(وبلاگ استاد سینما ابراهیم حاتمی کیا)
دوشنبه 20 اسفند 1386 - 16:6

وقتی که شنیدم میخواین برای حلقه سبز پرونده تشکیل بدین راستشو بگم گفتم دوباره میخواین نقد منفی بزارین.

ازتون تشکر میکنم.

نقد عالی و منصفانه ای بود.

آقای نبی زاده بی نظیر نوشتید.

عالی بود.

عالی

Red Ribbon
دوشنبه 20 اسفند 1386 - 23:58

به شدت موافقم. مخصوصآ با قسمت آخر نوشتتون : « روبان قرمز »

احسان
سه‌شنبه 21 اسفند 1386 - 20:58

اونا گروگان نبودن اقا رضا. اونا شاهد بودن. شاهد!!!

احسان
سه‌شنبه 21 اسفند 1386 - 21:5

اونا گروگان نبودن اقا رضا. اونا شاهد بودن. شاهد!!!


پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 13:39

آقا احسان که روی شاهد تاکید میکنی : کارت مصداق بارز کسی که کت رو ول کرده چسبیده به دکمه اش....از این همه مطلب همینشو فهمیدی فقط؟!؟!

متاسفم...........

امير جلالي
شنبه 25 اسفند 1386 - 12:47

سلام رضاجان،حالت كه خوبه استاد؟

مطالب همه بچه هارو خوندم و ...،بي خيال اين حرفا بابا،ياد اون چتايي كه باهات تواون شباي آشغال دوسه ماه پيش مي كردم به خير رفيق...

منتظر اولين فرصتم كه بيام مشهد و يه حرم باهم بزنيم.

خوش باشي استاد.

احسان
شنبه 25 اسفند 1386 - 17:17

نه دوست عزیز. از اون همه مطلب فقط همینشو نفهمیدم! ولی وقتی چشم به اون جمله خورد تعجب کردم. اخه اون جا هم(اژانس) حاج کاظم همش تاکید میکرد اینا گروگان نیستن. اینا شاهدن. ولی هیچکس نفهمیدش. نتیجشم این شد که عباس پر کشید. خود حاجیم معلوم نشد چه بلایی سرش اوردن. قاسم ارتفاع پستم هیشکی نفهمید. نتیجشم این شد که واسش حکم اعدام بریدن. یا در نهایت بعد از چند سال (وقتی یه ذره تاکید میکنم یه ذره فهمیدنش) واسش 20 سال حبس بریدن. 20 سال خیلیه. حقش این نبود. همون اعدام واسش راحتتر بود!!! ادم وقتی جیگرش می سوزه کارایی میکنه که شاید با منطق جور در نیاد. ولی همیشه نباید منطق رو چسبید. گاهی اوقات باید به احساس هم بها داد. نویسنده بعد از کلمه گروگان ها باید این جمله رو اضافه میکرد: یا بهتر بگویم شاهد ها.

Red Ribbon
يکشنبه 26 اسفند 1386 - 10:43

آقا احسان درست ميگه اونا شاهد بودن. شاهد !!!!

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  



module-htmlpages-display-pid-97.html



             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، دانش ما