درباره اينكه چرا «چ» يك فيلم چريكي تمام عيار است
نشان صبح سپيد
سينماي ما-صوفيا نصرالهي: بالشخصه معتقدم كه حاتميكيا عمدا اسم فيلمش را «چمران» نگذاشته است كه دائم مخاطبش درگير اين مسئله نشود كه قهرمانش چمران است. «چ» يعني چريك.
«چ» تا امروز مهمترين و بهترين فيلم جشنواره است. يك فيلم چهار ستاره با كارگرداني بالاتر از استانداردهاي سينماي ايران. تنها فيلمي كه جهانبينياش بزرگتر از زندگي روزمره و آدمهاي معمولي است. فيلمي كه قهرمان دارد و اشتباه نكنيد قهرمانش مصطفي چمران نيست. بالشخصه معتقدم كه حاتميكيا عمدا اسم فيلمش را «چمران» نگذاشته است كه دائم مخاطبش درگير اين مسئله نشود كه قهرمانش چمران است. «چ» يعني چريك. از چمران گرفته تا اصغر وصالي. تا همه آن دستمال سرخهايي كه تا پاي جان در پاوه ايستادند و جلوي تجزيه كشور را گرفتند.
از اولترش بخواهم شروع كنم دفتر خاطرات سربازي پدرم را بچه كه بودم ميخواندم. سال 58 و 59 در مهاباد خدمت ميكرد. جايي كه اولش زير گلولهباران كموله بودند و بعدترش هم كموله بود و هم عراقيها. براي من كه يه تصوير ذهني از آن اتفاقات داشتم، «چ» پرشورترين فيلم ممكن بود. نكته مهمش اين است كه جو و اتمسفر دارد. واقعيات تاريخي را كه نميدانم تا چه حد در فيلم رعايت شده و تا چه حد نه كنار بگذاريد. اين فيلم روح دارد. روحيه چريكي دارد. انگار يك چريك درباره همرزمانش فيلم ساخته باشد. اين شخصيتپردازي فوقالعاده مصطفي چمران كه باعث شده خيليها از حاتميكيا ناراحت بشوند، اتفاقا تصوير درستي از يك قهرمان است كه در زندگياش وجوه مختلفي داشته. چريكي كه ميتوانسته يك دانشمند موفق با زندگي راحت باشد اما دست از همه اينها ميكشد و مبارزه ميكند. اما وقتي نماينده دولت ميشود، به قول يكي از دستمالسرخها چريك كت و شلوارپوش، تفكر چريكي را پس ذهنش ميزند. حالا مرد سياست است. مرد تفكر و تعقل. اين است كه به مذاكره فكر ميكند.
اگر بخواهم درباره روح مستتر در فيلم «چ» حرف بزنم بايد از اولش شروع كنم. از آن سكانس آغازين كوبنده با صداي رگبار تير و نواي سرود ماركسيستهاي كموله. حاشيه صوتي بينظير فيلم از همان اول خودش را نشان ميدهد و در تمام فيلم باعث ميشود مخاطب بيشتر خودش را در آن محيط حفظ كند. با آواهاي كردي و صداي گلولههايي كه قطع نميشود. كاملا فضاي يك شهر جنگي، ملتهب و آماده آتش گرفتن. بعد كاراكترها وارد ميشوند. سرلشگر فلاحي يك ارتشي قديمي است. وصالي كه از سپاه است ميانه خوبي با او ندارد. يكجورهايي انقلاب را مال خودش ميداند و فكر ميكند فلاحي و ارتشيهاي ديگر انقلابي واقعي نيستند. تفكر فلاحي كمتر از وصالي چريكي است. همه چيز را با مقررات نظامي ميسنجد. وقتي وصالي تصميم ميگيرد بيمارستان را هم تبديل به سنگر كند، بزرگترين رويارويي فلاحي با او شكل ميگيرد. فلاحي معتقد است بايد ملحفههاي سفيد خوني را سر در بيمارستان بزنند تا معلوم شود بيمارستان منطقه بيطرف است اما دست آخر معلوم ميشود حق با وصالي بوده است. بالاخره فقط يك چريك است كه ميتواند مغز چريك روبهرو را بخواند. تا اينجا با چمران كار زيادي نداريم. چمران از وقتي پررنگ ميشود كه ميخواهد درها را براي مذاكره باز كند و در حين اين مذاكره ميبيند طرف روبهرويش كسي نيست جز رفيق سالهاي دور آمريكا كه كنار هم براي رفتن شاه به آمريكا تظاهرات كرده بودند. آن زمان ماركسيست بودن دكتر عنايتي مانعي براي رفاقتشان نبود اما حالا عنايتي ماركسيست ميخواهد گوشهاي از خاك ايران را جدا كند. عنايتي و چمران درست است كه در روش آدمهاي متفاوتي هستند و به ايدئولوژيهاي متفاوتي هم پايبندند اما حقيقت اين است كه سير تفكر هردويشان يكي است: هر دو چريك هستند و به قول عنايتي چريك بايد خانوادهاش را كنار بگذارد. چريك نبايد وابستگي داشته باشد. همين ديالوگ عنايتي است كه باعث ميشود وقتي آخر فيلم، چمران فيلم خانوادگياش را پارهپاره ميكند و درواقع رشتههاي وابستگياش را از هم ميگسلد تا به مبارزهاش برسد، يادمان بيايد كه چمران كت و شلوارپوش امروز كه مبناي زندگياش تعقل شده در بخشي از وجودش همان چريك ديروز است.
احتمالا يكي از نقاط ضعف فيلم كه بيشتر از بقيه ممكن است به چشم بيايد در زمينه بازيگران است. چمران اتفاقا در شخصيتپردازي مشكلي ندارد. اين فريبرز عربنياست كه لحن حرف زدن و ديالوگگفتنش بيشتر شبيه مختار است تا چمران!تا وقتي مربوط به قيافه و ميميك صورت باشد عربنيا انتخاب درستي است. واقعا حس چمران را دارد اما وقتي ديالوگهايش را ميگويد همه چيز خراب ميشود. سعيد راد هم كه در نقش سرتيپ فلاحي كلا انتخاب غلطي است. جوري راه ميرود و ديالوگ ميگويد كه انگار ميخواهد داد بزند من دارم مهمترين فيلم كارنامهام را بازي ميكنم. در عوض مقابل اين دو بابك حميديان را داريم كه در نقش وصالي درخشان است. لحظهاي كه در ذهنم از وصالي دارم اتفاقا به هيچكدام از ديالوگهاي پرشورش كه ميخواهد اعضاي گروه دستمال سرخها را تهييج كند برنميگردد. بلكه سكانسي است كه در سكوت، در اخرين شب مقاومت زير رگبار گلولههاي كموله، فشنگ در اسلحهاش ميگذارد.
بهترين لحظه بازي عربنيا لحظهاي است كه در سكوت دارد گاري مجروحان را ميكشد. انگار صليب مردم پاوه روي دوشاش گذاشته شده. حرفي نميزند و فقط مبهوت است از اتفاقي كه افتاده.
كارگرداني حاتميكيا در «چ» بياغراق درخشان است. صحنههاي جنگي آن كم از بهترين فيلمهاي جنگي دنيا ندارد. و آن سكانسهاي پاياني فيلم دلتان را ميلرزاند. صبح روز سوم بعد از 48 ساعت محاصره سفت و سخت، مرا ياد «ارباب حلقهها: دو برج» و آن سكانس درخشان صبح روز پنجم مياندازد. درست مثل گندالف سفيدپوش كه از راه ميرسد و ناجي ميشود، نشان صبح سپيد فيلم «چ» قلب مخاطب را به لرزه درميآورد. اين وسط حيف است كه از تاثير موسيقي بينظير فردين خلعتبري حرف نزنيم. موسيقي كه بعد از سكوت شنيدن پيام امام به گوش ميرسد، يكي از بهترين قطعات فيلم است. عجيب است كه حتي قطعات رمانتيك موسيقي خلعتبري روي فيلم به شدت مردانه «چ» انقدر خوب نشسته است.
حيف كه فعلا مجال بيشتر نوشتن نيست اما بنظرم كل فيلم حاتميكيا حول همان سوال وصالي ميچرخد كه در عمليات پاوه، مصطفي چمران، «چمران بازرگان است يا چمران خميني». من معتقدم وصالي چريك كه فكر ميكند «ته مذاكره يعني تسليم» متوجه نشده كه چمران همان چريك مبارز است اما در ميدان سياست كه وارد ميشوي سياستورزي بيشتر از اسلحه جواب ميدهد.
اين فيلمي است كه يك چريك درباره يكي از بزرگترين چريكهاي نه فقط ايران كه كل شيعيان جهان ساخته است. يك فيلم چريكي تمامعيار.
از اولترش بخواهم شروع كنم دفتر خاطرات سربازي پدرم را بچه كه بودم ميخواندم. سال 58 و 59 در مهاباد خدمت ميكرد. جايي كه اولش زير گلولهباران كموله بودند و بعدترش هم كموله بود و هم عراقيها. براي من كه يه تصوير ذهني از آن اتفاقات داشتم، «چ» پرشورترين فيلم ممكن بود. نكته مهمش اين است كه جو و اتمسفر دارد. واقعيات تاريخي را كه نميدانم تا چه حد در فيلم رعايت شده و تا چه حد نه كنار بگذاريد. اين فيلم روح دارد. روحيه چريكي دارد. انگار يك چريك درباره همرزمانش فيلم ساخته باشد. اين شخصيتپردازي فوقالعاده مصطفي چمران كه باعث شده خيليها از حاتميكيا ناراحت بشوند، اتفاقا تصوير درستي از يك قهرمان است كه در زندگياش وجوه مختلفي داشته. چريكي كه ميتوانسته يك دانشمند موفق با زندگي راحت باشد اما دست از همه اينها ميكشد و مبارزه ميكند. اما وقتي نماينده دولت ميشود، به قول يكي از دستمالسرخها چريك كت و شلوارپوش، تفكر چريكي را پس ذهنش ميزند. حالا مرد سياست است. مرد تفكر و تعقل. اين است كه به مذاكره فكر ميكند.
اگر بخواهم درباره روح مستتر در فيلم «چ» حرف بزنم بايد از اولش شروع كنم. از آن سكانس آغازين كوبنده با صداي رگبار تير و نواي سرود ماركسيستهاي كموله. حاشيه صوتي بينظير فيلم از همان اول خودش را نشان ميدهد و در تمام فيلم باعث ميشود مخاطب بيشتر خودش را در آن محيط حفظ كند. با آواهاي كردي و صداي گلولههايي كه قطع نميشود. كاملا فضاي يك شهر جنگي، ملتهب و آماده آتش گرفتن. بعد كاراكترها وارد ميشوند. سرلشگر فلاحي يك ارتشي قديمي است. وصالي كه از سپاه است ميانه خوبي با او ندارد. يكجورهايي انقلاب را مال خودش ميداند و فكر ميكند فلاحي و ارتشيهاي ديگر انقلابي واقعي نيستند. تفكر فلاحي كمتر از وصالي چريكي است. همه چيز را با مقررات نظامي ميسنجد. وقتي وصالي تصميم ميگيرد بيمارستان را هم تبديل به سنگر كند، بزرگترين رويارويي فلاحي با او شكل ميگيرد. فلاحي معتقد است بايد ملحفههاي سفيد خوني را سر در بيمارستان بزنند تا معلوم شود بيمارستان منطقه بيطرف است اما دست آخر معلوم ميشود حق با وصالي بوده است. بالاخره فقط يك چريك است كه ميتواند مغز چريك روبهرو را بخواند. تا اينجا با چمران كار زيادي نداريم. چمران از وقتي پررنگ ميشود كه ميخواهد درها را براي مذاكره باز كند و در حين اين مذاكره ميبيند طرف روبهرويش كسي نيست جز رفيق سالهاي دور آمريكا كه كنار هم براي رفتن شاه به آمريكا تظاهرات كرده بودند. آن زمان ماركسيست بودن دكتر عنايتي مانعي براي رفاقتشان نبود اما حالا عنايتي ماركسيست ميخواهد گوشهاي از خاك ايران را جدا كند. عنايتي و چمران درست است كه در روش آدمهاي متفاوتي هستند و به ايدئولوژيهاي متفاوتي هم پايبندند اما حقيقت اين است كه سير تفكر هردويشان يكي است: هر دو چريك هستند و به قول عنايتي چريك بايد خانوادهاش را كنار بگذارد. چريك نبايد وابستگي داشته باشد. همين ديالوگ عنايتي است كه باعث ميشود وقتي آخر فيلم، چمران فيلم خانوادگياش را پارهپاره ميكند و درواقع رشتههاي وابستگياش را از هم ميگسلد تا به مبارزهاش برسد، يادمان بيايد كه چمران كت و شلوارپوش امروز كه مبناي زندگياش تعقل شده در بخشي از وجودش همان چريك ديروز است.
احتمالا يكي از نقاط ضعف فيلم كه بيشتر از بقيه ممكن است به چشم بيايد در زمينه بازيگران است. چمران اتفاقا در شخصيتپردازي مشكلي ندارد. اين فريبرز عربنياست كه لحن حرف زدن و ديالوگگفتنش بيشتر شبيه مختار است تا چمران!تا وقتي مربوط به قيافه و ميميك صورت باشد عربنيا انتخاب درستي است. واقعا حس چمران را دارد اما وقتي ديالوگهايش را ميگويد همه چيز خراب ميشود. سعيد راد هم كه در نقش سرتيپ فلاحي كلا انتخاب غلطي است. جوري راه ميرود و ديالوگ ميگويد كه انگار ميخواهد داد بزند من دارم مهمترين فيلم كارنامهام را بازي ميكنم. در عوض مقابل اين دو بابك حميديان را داريم كه در نقش وصالي درخشان است. لحظهاي كه در ذهنم از وصالي دارم اتفاقا به هيچكدام از ديالوگهاي پرشورش كه ميخواهد اعضاي گروه دستمال سرخها را تهييج كند برنميگردد. بلكه سكانسي است كه در سكوت، در اخرين شب مقاومت زير رگبار گلولههاي كموله، فشنگ در اسلحهاش ميگذارد.
بهترين لحظه بازي عربنيا لحظهاي است كه در سكوت دارد گاري مجروحان را ميكشد. انگار صليب مردم پاوه روي دوشاش گذاشته شده. حرفي نميزند و فقط مبهوت است از اتفاقي كه افتاده.
كارگرداني حاتميكيا در «چ» بياغراق درخشان است. صحنههاي جنگي آن كم از بهترين فيلمهاي جنگي دنيا ندارد. و آن سكانسهاي پاياني فيلم دلتان را ميلرزاند. صبح روز سوم بعد از 48 ساعت محاصره سفت و سخت، مرا ياد «ارباب حلقهها: دو برج» و آن سكانس درخشان صبح روز پنجم مياندازد. درست مثل گندالف سفيدپوش كه از راه ميرسد و ناجي ميشود، نشان صبح سپيد فيلم «چ» قلب مخاطب را به لرزه درميآورد. اين وسط حيف است كه از تاثير موسيقي بينظير فردين خلعتبري حرف نزنيم. موسيقي كه بعد از سكوت شنيدن پيام امام به گوش ميرسد، يكي از بهترين قطعات فيلم است. عجيب است كه حتي قطعات رمانتيك موسيقي خلعتبري روي فيلم به شدت مردانه «چ» انقدر خوب نشسته است.
حيف كه فعلا مجال بيشتر نوشتن نيست اما بنظرم كل فيلم حاتميكيا حول همان سوال وصالي ميچرخد كه در عمليات پاوه، مصطفي چمران، «چمران بازرگان است يا چمران خميني». من معتقدم وصالي چريك كه فكر ميكند «ته مذاكره يعني تسليم» متوجه نشده كه چمران همان چريك مبارز است اما در ميدان سياست كه وارد ميشوي سياستورزي بيشتر از اسلحه جواب ميدهد.
اين فيلمي است كه يك چريك درباره يكي از بزرگترين چريكهاي نه فقط ايران كه كل شيعيان جهان ساخته است. يك فيلم چريكي تمامعيار.